این که امروز، روز تولد اصغر فرهادی نام بزرگ ۲۰ سال گذشته است، خبر نیست، تذکر است. این همه خبر هست که هر روز به روزنامه میآید و میرود. مثل هر روز و مثل هر شماره روزنامه. تذکر تولد فرهادی وظیفه بود برای ایستادن روی نقطهای که میتوان برایش کمی مغرور بود. کمی از شر خبرهای بد رها شد و کمی امید تاباند به روزهایی که مردم حالشان شبیه هدیه تهرانی است درغروب لعنتی چهارشنبه سوری.
شبیه وقتی که همه می دویدند سمت ساحل برای الی. درست مثل خانواده نادر و سیمن توی آسانسور بیمارستان بعد از خبر سقط راضیه. مثل چهره آن مرد مفلوکی که سیلی را خورد از شهاب حسینی و چشمهای نمناکش را انداخت سمت ما. ما حالا صاحب همان حالیم و برای مردی که حال ما را به این حالات رساند میخواهیم از روزهایی بگوییم که شعر میگفت و تئاتر به صحنه میبرد و اولین فیلمهایش را میساخت. برای تولد چنین مردی بد نیست نگاهی کنیم به برگهایی که برایش نوشتهاند و سری بزنیم به قفسه کتابخانهها. امروز، روزی است مثل همه روزها. اصفر فرهادی یکی از ماست و برای ما. این نوشتهها برای اوست که شبیه ماست. جشن تولد آینه دار روزگار ما.