تاریخ انتشار: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۵

علیرضا محمودی- دبیر گروه ادب و هنر: در روزهایی که فقط آه‌ سرب روی سینه کاغذ می‌نشیند، در روزگاری که تماشای عدد پشت‌جلد دست را از جیب می‌برد.

در خیابان‌های کتاب و کلمه، تماشای رشته بلند آدم‌های کاسه‌به‌دست در صف آش‌رشته برای آنهایی که پشتشان را به عطف کتاب‌ها تکیه ‌می‌دهند، دهن‌کجی داغ و بخارآلودی است که تحملش، آدم حلیم می‌خواهد. تاب‌آوردن در بازار کتاب، کار سختی بود و حالا سخت‌تر شده.

نزدیک نیم قرن است که بین میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر به‌واسطه دانشگاه، راسته کتابفروشان است. سنت همسایگی کتابفروشان با محل دانشگاه‌ از تهران ناصری برپاست. وقتی به‌اهتمام صدراعظم، درِ دارالفنون به‌روی محصلان ایرانی گشوده شد، به لطف رفت‌وآمد دفتربه‌دستان، حجره‌های کتابفروشی از بین‌الحرمین و بازار حلبی‌سازها و تیمچه حاجب‌الدوله خود را رساندند به خیابان ناصریه و باب‌همایون و صوراسرافیل و لاله‌زار. بعید نبود که شاه‌آباد و صفی‌علیشاه هم به کتاب آغشته شود وقتی در راسته ظهیرالاسلام کاغذ می‌فروختند و در حوالی بهارستان جوهر.

قلب تهران تپید و خون شهر در رگ‌های جلالیه اندام‌های دانشگاه تهران را سرانداخت تا یکی به یکی ناشران تهرانی راهی اطراف خیابان‌های چنار آذین بالاسر شوند. حالا همه‌چیز برای یک راسته تازه روبه‌راه بود. سنگفرش پیاده‌روها جان می‌داد برای تماشای ویترین‌ کتابفروشی‌هایی که قرار بود به رسم روزگار نو، کتاب نونوار بفروشند. جلای بریانتین‌ فکل‌ها و جبروت برق شبروها و آهار فاستونی کت‌ها در لابه‌لای بوی قهوه و سیگار، عطر حضور سرب نشسته در حجله کلمه را روی حریر کاغذ هلهله‌کنان با خود می‌برد به پشت پیشخوان‌ها. تهران، جوان‌ترین شهر ایران برای خود راسته فرهنگ تدارک می‌دید.

راسته کتاب تهران، اما از همسایه خیر ندید. دانشگاه‌ شولای کنکور را کشاند روی تور سفید عطف‌ها. جمعیتی که کتاب فقط برای امتحان و سواد به سودا می‌خواست، عروسی را به‌هم‌زد. هجوم روزانه‌ها به شبیخون شبانه‌ها انجامید. آزادبازان و پیام‌نوری‌ها. کاربردتراشان علم. این همه مسئله، حل‌المسائل می‌خواست. علمی و کابردی‌ها وارد شدند. راه نفس از قفسه‌ها بسته، راسته کتاب، از کتاب خالی. جزوه جای کتاب و تست جای کلمه را گرفت.

افیون افست، خمار می‌کرد و بساط ممنوعه‌ها نشئه. حالا دیگر به لطف ممیزی اهل بخیه، بخل ویترین‌ها را در پیاده‌روها جبران می‌کردند. جمعیت که جمع شود، تشنگی فراوان و گشنگی رایج است. منقل و سیخ و مجمع یک طرف، ثعلب و شیر و شربت یک طرف. ژان پل و سیمون رفت و ژامبون و سمبوسه آمد. آنچه می‌شد برایش وقت گذاشت، کلام عالم نبود؛ فلافل در روغن بود. آش و لواش، کشک و پیاز، دارچین و هل، معجون فرداعلا. کتاب در خیابان خودش غریب شد. بازار شام، از صبح تا شام. نه جایی برای تعمل، نه وقتی برای تعمق، نه سکویی برای قرار و نه سکوتی برای بیقرار. کتاب هندوانه نیست. اینجا حتی نمی‌شود به شرط ورق، کتاب خرید. باز خوش به غیرت بارفروشان.

هر راسته‌ای‌ رسمی ‌دارد برای خود. کتابفروشی، بنکداری علم است؛ محل نشست و برخاست مغنیانی که چهره در چاه معنی برده‌اند. خیابان ما برای این چهره‌ها، چنان چاه بی‌چهره‌ای است که اگر دست به ترکیبش نبریم، بعید نیست که تجزیه شود. پیرایش این خیابان از هرچه بی‌کتاب، کار سختی است. ردکردن جزوه‌ها ساده نیست و برگرداندن عطرهای ملایم به خیابان بوهای تند مشکل. برای هر کسی که کتاب خوانده باشد، کتابفروشی چیزی به جز این بازار مکاره است. برای خیابان سطرهای سپید، حاصل مردان کلمه، حوصله است؛ حوصله را به خیابان انقلاب برگردانیم.