مادر عبدو دقیقاً از همان آدمهای خوب روزگار است. زنی ۷۲ساله که بدون هیچ چشمداشتی بیش از ۲۰ سال است که هر صبح از درهای آهنی کانون اصلاح و تربیت رد میشود، پای تختهسیاه بزرگ کلاس درس میایستد و به چشمان بیفروغ پسران این کانون درس زندگی میدهد. پشت نیمکتهای کلاس او دزد و قاتل و خلافکاران زیادی نشستهاند. بچههایی که خیلیهایشان بعد از گذراندن دوران محکومیت از این مجموعه رفتهاند و به شکر خدا دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردهاند.
بانو بتول عبدو، متولد شهریور سال ۱۳۲۶، از همان سالهایی که نخستین آپارتمانهای شهرزیبا ساخته شد به این محله آمد و سال ۱۳۴۴ بهعنوان دبیر زبان کار خود را آغاز کرد. آخرین روزهای بازنشستگیاش جور دیگری رقم خورد و پیشنهادی دریافت کرد که باعث شد تا ۷۲ سالگی بازنشستگی برایش معنی نداشته باشد و همچنان با شور و ذوق تدریس کند. خودش میگوید: «روزهای آخر بازنشستگیام بود. مدیر کانون اصلاح و تربیت کودک و نوجوان شهرزیبا به مدرسهمان آمده بود. دنبال معلمی با تجربه و به قول معروف زبل میگشت. داوطلب شدم. همه میگفتند بعد از این همه سال تدریس باید استراحت کنم و پذیرفتن پیشنهاد مدیر کانون اصلاح و تربیت کار دشواری است و سال ۱۳۷۴ پا به کانون اصلاح و تربیت گذاشتم و اینجا من را پایبند خود کرد. »
- به چشم مجرم نگاهشان نمیکنم
پسران کانون اصلاح و تربیت او را مادر عبدو صدا میزنند. مادر عبدو نه معلم بلکه برایشان حکم مادر و سنگ صبور را دارد. بتول خانم میگوید: «اینجا هم زبان انگلیسی تدریس میکنم و هم ادبیات فارسی. به قول معروف آچار فرانسه کانون هستم. از صبح تا عصر در کنار بچهها زندگی میکنم. دانشآموزانم از ۸ تا ۱۹ ساله هستند. همه جور محکومیتی هم در کلاس داریم. از دزد و قاتل گرفته تا آدمربا. راستش من به چشم مجرم به آنها نگاه نمیکنم چون این بچهها بیشترشان ناخواسته درگیر خلاف و جرم شدهاند. خانواده ناسالم و محیط زندگی آلوده باعث شده است تا آنها مسیر زندگی را اشتباهی طی کنند. خیلی از این بچهها محتاج کمی محبت و توجه هستند. »
- خاطرات و حس خوش مادری
لقب مادر عبدو برازنده اوست. در همه این ۲۰ سال تدریس فقط معلم نبوده است. برای بچهها مادری دلسوز و مهربان است. مرور خاطراتش گواه حس خوش مادری است. «یک بار در کلاس کیف پولم گم شد. مطمئن بودم که کار یکی از بچههاست. به روی خودم نیاوردم. بیرون از کلاس دانشآموزی جلو آمد و گفت: مادر عبدو، کار فلانی بود. گفتم: فلانی دزدی نکرد. پول لازم داشت خودم به او دادم. روز بعد همان دانشآموزی که کیف پولم را برداشته بود آمد پیش من و عذرخواهی کرد. خاطرات زیاد است. یکبار هم رفته بودم مولوی برای خرید پارچه چادری. از پشت سر کسی صدایم زد: مادر عبدو، مادر عبدو. رویم را برگرداندم. جوانی بلندبالا را دیدم. خودش را معرفی کرد. نوجوان که بود در کانون اصلاح و تربیت دانش آموزم بود. الان سر به راه شده بود و در مغازهای کار میکرد. وقتی فهمید میخواهم پارچه چادری بخرم گفت باید به مغازه دایی او برویم که پارچه فروش است. گفتم تنها به شرطی که پولش را بگیرد میآیم. او هم گفت شما هم قول بده نگویی من را از کجا میشناسی. خلاصه به مغازه داییاش رفتیم و با تخفیف پارچه را خریدم و به داییاش گفتم این جوان یکی از دانشآموزان خوب قدیمیام است. »
- راضی به تقدیر خدواند
بتول عبدو تنها یک معلم برای پسران کانون اصلاح و تربیت شهرزیبا نیست. او معتمد محله شهرزیباست و بیش از ۳ دوره است که بهعنوان شورایار برای رسیدگی به مشکلات محله تلاش میکند. محال است از قدیمیهای محله سراغش را بگیرید و کسی او را نشناسد. بتول خانم بهعنوان بانویی پا به سن گذاشته پر شور و امیدوار زندگی میکند. او میگوید: «هر روز ساعت ۵ از خواب بیدار میشوم و بعد از نماز باید یک حزب قرآن را با معنی بخوانم. صبحانهام را همیشه کامل میخورم و راهی مدرسه میشوم. در این سالها زیاد تقدیر و تشویق شدهام اما من به هیچکدام از این تقدیرها اعتقادی ندارم، تنها برایم تقدیر خداوند مهم است. کار در کانون اصلاح و تربیت عمل خیری است که خداوند سرراهم قرارداده است. باید دنبال این راهها و مسیرها بگردیم. همه ما نسبت به همدیگر وظایفی داریم که نام انسان را برازندهمان میکند. »