تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۲:۳۳

دکتر فریبا میراسکندری: در این مقال ما به بررسی جلوه‌های خاک در اشعار لسان‌الغیب خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی می‌پردازیم.

در دیوان حافظ 140 مورد به واژه خاک اشاره شده و  مضامین خاک در اشعار حافظ به معانی ذیل آمده است:

1 – خاک آفرینش، خاک وجود آدم، خاک کالبد انسان
2 – خاک تربت
3 – خاک شرف یافته
4 – خاک سرزمین
5 – خاک معمولی

خاک آفرینش

مضامینی که در ابیات حافظ با مفهوم خاک آفرینش ادا شده  برگرفته از آیات قرآن مجید است.حافظ  داستان دل‌انگیز  خلقت را در اشعار خود چنین مطرح می‌کند:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه‌نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به‌نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

زمینه فکری او در این سیر معنوی، همان زمینه‌های معارف اسلامی است؛ آیاتی از قرآن کریم در باب خلقت آدمی از گل، نظیر آیه کریمه: «الذی احسن کل شیء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین» (سوره سجده آیه 7) (همان کسی که هر چیزی را که آفریده است نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد) را در نظر می‌آورد. پس رفت و آمد فرشتگان برای تخمیر گل آدم در ذهنش مجسم می‌شود و تا آنجا قدرت می‌گیرد که گویی هنگام سرشتن و به قالب ریختن این گل حضور داشته و هرچه را که در آن دوردست آفرینش گذشته با چشم خویش دیده است. در شعر دیگری حافظ باز هم اشاره‌ای دارد به خاک آفرینش یا خاک آدم، چنان‌که گوید:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

در ابیات فوق اشاره به خاک آدم  و بازگشتی است به ماجرای آفرینش و  رویداد ازلی که آنجا، نخست خدا هست و فرشتگان در پیرامونش، سپس اراده خداوندی می‌خواهد انسان را بیافریند.

داستان آفرینش آدم به‌عنوان بهترین ماجرای هستی، ذهن حافظ را به خود مشغول کرده. او در این شعر اشاره دارد که فرشته اهل عشق نیست که دلایل متعددی نیز برای آن از طرف حافظ‌شناسان نقل شده است؛ ازجمله این‌که عشق خاصیت موجودات خاکی است و چون فرشتگان از آتش آفریده شده‌اند عشق نمی‌دانند. یا این‌که فرشته موجودی است آسمانی و چون آسمان از پذیرفتن بار امانت به علت ندانستن عشق ابا کرده، پس فرشته نمی‌داند که عشق چیست.

خاک تربت

اندیشه‌های او درباره مرگ، زندگی، حقارت وجود بشر، حیرت در برابر راز آفرینش و حساسیت شدید در مقابل زیبایی طبیعت، خوشی‌های زندگی و بهره‌مندی از عمر و احساس ناپایداری تمام خوشی‌ها، ظهور شبح مرگ، در برابر ذهن بیدار او و بی‌اعتنایی به مقررات و غیره همه در دیوان حافظ منعکس است ولی طبع معقول شاعر همه‌جا از تلخی و تندی این افکار می‌کاهد و نوعی سهل‌انگاری راحت بخش بر آن است، چنان‌که می‌گوید:

به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

یعنی جان خود را با شراب آباد کن زیرا این دنیای خراب قصد هلاک ما را دارد و وقتی از خاک مرده ما خشت ساخت، قصد دارد با آن خرابی‌های خود را آباد کند.

در شعر دیگری با مضمون خاک تربت، شاعر به یکی از رسوم و آیین‌هایی که در دوران باستان در ایران معمول بوده اشاره دارد. این رسم حکایت از آن دارد که به یاد کسی که درخور تعظیم یا مورد محبت و عشق بوده است باده می‌نوشیدند و جرعه‌ای بر خاک نثار می‌کردند و درد و ته‌نشست جام بر زمین افشاندن هم به‌عنوان یک رسم کهن میان اقوام مختلف  متداول بوده است:

اگر شراب‌خوری جرعه‌ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

در حافظ‌نامه نوشته بهاءالدین خرمشاهی آمده است:«رسم جرعه‌فشانی بر خاک طبق تحقیقات آقای دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر محمد معین رسمی قدیمی بوده که نزد ملل باستان (یونانیان، آشوریان، یهود و دیگران) سابقه داشته است و ریختن آب بر سر گورها که هنوز هم رایج است قرینه همین رسم است و سابقه‌ای بس کهن دارد.» مضمون خاک تربت را در یکی دیگر از اشعار زیبای حافظ می‌بینیم.  او می‌سراید:

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که برآری به فلک ایوان را

ابیات فوق ما را با زاویه‌ای دیگر از اندیشه حافظ آشنا می‌سازد؛ حافظ بی‌نیاز موجود وارسته‌ای است که گنج را هم از بی‌نیازی خاک بر سر می‌کند.در حافظ نامه نوشته بهاءالدین خرمشاهی چنین آمده است: «غزالی می‌نویسد:  رسول(ص) گفت: هر بنا که بنده کند در قیامت بر وی وبال باشد الا آنکه وی را از گرما و سرما نگه دارد» (کیمیا ج 2 ص 447). هم‌چنین در اثر است که چون بنده بنا از 6 گز بالا دهد، فرشته منادی کند از آسمان، گوید: ای فاسق‌ترین همه فاسقان کجا می‌آیی؟ یعنی تو را در زمین فرو می‌باید شد، در گور، به جانب آسمان کجا می‌آیی؟»

خاک شرف یافته

غزل‌ها و ابیات بسیاری است که نشانگر آن است که حافظ تا چه اندازه خاک در آستان دوست را کحل بصر می‌داند و پیوسته از این خاک بوی الوهیت به مشام او می‌رسد و خاک آستان در خانه دوست برای او خاصیت سرمه را دارد. این خاک برای او تجلی حق، تجلی خدایی که زیبایی و نیکی همه از اوست و زشتی و بدی با او هیچ ارتباطی ندارد، چنان‌که گوید:

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

یا:

به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد

اشاره حافظ به جام‌جم تعبیری است از جام شراب جمشید و اصطلاح عرفانی آن عبارت است از آیینه تمام‌نمای رازهای ناگشودنی و سربه مهر آفرینش که خداوند آن را در گل انسان و به خصوص در دل او تعبیه کرده است و به همین دلیل خداوند به فرشتگان می‌فرماید:

«شما  در گل منگرید در دل نگرید.»

حافظ در شعر دیگری به همین نکته اشاره‌ای دارد، چنان‌که گوید:

سال‌ها دل طلب جام‌جم از ما می‌کرد
و آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدق کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

آنچه شخصی در خارج از خود جست‌وجو می‌کند، خداوند در اندرون انسان تعبیه کرده است .

حافظ در بیان دیگری خاکی که از پستی رسته و به خاک آفرینش انسان تبدیل شده یا به قولی «لقد کرمنا بنی آدم» «همانا فرزندان آدم را گرامی داشتیم» شده است را با ظرافت تمام در قالب شعر می‌ریزد:

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد توفان را

مضمون این شعر،  اشاره به داستان حضرت نوح دارد که بیشتر افراد قوم او بر اثر توفان خشم الهی از میان رفتند و تنها تعدادی که با او همدلی کردند و در کشتی نشستند از آسیب توفان مصون ماندند.

اما مراد از این خاک چیست؟ درباره آن نظریات متفاوتی ابراز شده:

سودی می‌نویسد:« مراد از خاک به اعتبار اینکه وجود نوح از خاک ساخته شده است، خود حضرت نوح است که توفان در برابر او به اندازه یک قطره آب ارزش ندارد.»

علامه قزوینی در بیان این بیت به قصه حمل جسد حضرت آدم در کشتی نوح اشاره کرده است که گفته‌اند حضرت نوح آن خاک را  تبرکاً به همراه خود در کشتی داشت.

در شرح غزل‌های حافظ نوشته دکتر هروی تعابیر یاد شده رد شده و او معتقد است: «این خاک را باید همان خاکی بدانیم که گفته‌اند نوح برای تیمم به کشتی برده است و این‌گونه تعبیر کنیم که خاکی که نوح با خود به کشتی برد به برکت مصاحبت او از بلای توفانی نجات یافت، متبرک شد و مانند بقیه خاک زمین در توفان غرق نگردید.»

در رابطه با داستان حضرت نوح در روایت است که زمانی که توفان به اوج خود رسید حضرت نوح علیه‌السلام به دستور خداوند مشتی از خاک را به دریا پاشید و چنین بود که توفان آرام گرفت. درنتیجه بنا بر هریک از تعابیر فوق در مورد خاک، در اندیشه حافظ این خاکی است که از پستی رسته و به قرب رسیده است. در مضمون خاک شرف یافته به اشعار دیگری از حافظ برمی‌خوریم که اشاره به خاک پای معشوق می‌کند. با  ظرافت‌هایی که حافظ در این اشعار به کار برده می‌توان در بعضی از ابیات عشق مجازی را از عشق حقیقی تفکیک کرد:

گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
 خاک، عنصر بی‌مقدار

در مضامینی که حافظ در ابیات خود خاک را با عنوان عنصر بی‌ارزش و بی‌مقدار جلوه‌گر ساخته، به نظر می‌رسد که بیشتر از معانی اصطلاحی استفاده شده است،چنان‌که گوید:
بنده پیر خراباتم که درویشان اوگنج را از بی‌نیازی خاک بر سر می‌کنندیا:

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

در این اشعار، خاک بر سر کردن کنایه است از تحقیر کردن و ناچیز شمردن.

خاک سرزمین

ابیاتی که حافظ در آن از خاک به عنوان خاک سرزمین یاد می‌کند رسما شهر زادگاه او را مدنظر قرار می‌دهد و او آن مکان را به انحای مختلف می‌ستاید یا ملامت می‌کند:

آب و هوای پارس چه سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم

و در جای دیگری شهر خود را مورد ستایش و لطف قرار می‌دهد:

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش
خداوندا نگه‌دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می‌بخشد زلالش
میان جعفر‌آباد و مصلا
عبیرآمیز می‌آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بخواه از مردم صاحب کمالش

در شعر اول او به دنبال رفیقی می‌گردد که از فارس هجرت کند، معلوم نیست چه رنجش خاطری از همشهریان خود دارد که با آنان اینگونه بی‌مهری کرده است. اما در شعر دوم با همشهریان خود بر سر لطف است واین امر نشان‌دهنده آن است که در مورد یک مسئله واحد اجتماعی بر حسب حالات مختلف عاطفی خود قضاوت کرده است.