متولد سال ۱۳۶۷ در مشهد است، اما خانواده او هنگامی که شوروی به افغانستان حمله میکند، مجبور به ترک وطن میشوند و ایران را با توجه به زبان و دین مشترک، به عنوان کشور مقصد برای زندگی انتخاب میکنند.
مهدی در دو سالگی پدرش را از دست میدهد و از دوره راهنمایی مشغول به کار میشود. در دبیرستان رشته ریاضی، فیزیک را میخواند و رویای فیزیکدان شدن را در ذهن میپروراند، رویایی که برای او با معدل ۱۹.۶۴ و برگزیده شده به عنوان نفر دوم در ناحیه، چندان دور از انتظار نیست. اما در ادامه مسیر به دلیل مسائل مالی، مجبور به کار کردن میشود و از درس و رویا و آرزوهایش دست میکشد.
این وقفه و دوری از تحصیل، تنها یکسال میپاید و پس از آن به اصرار خانواده برای اخذ دیپلم در رشته ریاضی، فیزیک دوباره وارد دنیایی میشود که دیگر مثل گذشته علاقهای به آن ندارد. در همین ایام که دیگر علاقه به فیزیکدان شدن در او مُرده است، اتفاق مهم زندگیاش رخ میدهد؛ در خانه کوچکشان صدایی که به گفته خودش «فوق العاده قشنگ و زیبا بود»، مسیر زندگی او را تعیین کرد. این صدا، نوای کاستهای صوتی کلاس زبان خواهرش بود که در فضای خانه پخش میشد. همین میشود سرآغاز ورودش به عرصه آموزش، تحصیل و نویسندگی به زبان انگلیسی.
مهدی توسلی پس از یک دوره آموزش زبان در آموزشگاه و کمک به نانآوری خانوادهاش به کارگریِ رفوگری فرش اشتغال داشت اما پس از رکود بازار فرش به کارگری ساختمان روی آورد و همزمان در دانشگاه پیام نور تحصیل میکند. او اکنون دانشجوی ترم آخر مقطع کارشناسی ادبیات انگلیسی دانشگاه پیام نور مشهد است.
این روزها سالگرد انتشار نخستین کتاب وی به زبان انگلیسی توسط یک موسسه انتشاراتی در لندن است. کتابی که در سایت آمازون با عنوان روز وابستگی (Denendence Day) عرضه شده است. این اتفاق در ابتدا یک اتفاق غیرمنتظره در جامعه ایران قلمداد میشد.
- گویا در کنار تمام مشکلاتی که در زندگی داشتهاید، اساتید زبان شما، ذوق و استعداد نویسندگی شما را کشف و پیشبینی کرده بودند؟
بله در واقع اساتیدم مشوق من بودند و من را به این سمت سوق دادند. میگفتند تو ۲۰ سال دیگر نویسنده میشوی. ترم اول که به کلاس زبان رفتم، برای یادگیری بیشتر زبان به نوشتن روی آوردم. اساتیدم که متوجه علاقه من شدند، یکسری کتابچههای داستان کوتاه به من دادند و من هر آنچه را از داستان در خاطرم میماند، برایشان مینوشتم و آنها اشکالاتم را تصحیح میکردند و این باعث تقویت و پیشرفت من در نوشتن به زبان انگلیسی شد. کم کم شروع کردم به نوشتن متنهایی که به ذهنم میرسید که در حد یک الی دو پاراگراف بود. اولین داستان من «جَک دست دراز» بود که وقتی به استادم نشان دادم، باورش نمیشد و بسیار خوشحال شد. بعد از آن هم داستانها و نمایشنامههایم را به استادم نشان دادم. زیر برگههایم مینوشت «این فوقالعاده است».
- قبل از ورود به دنیای نویسندگی، خودتان هم اهل کتاب و مطالعه بودید؟
نمی شود گفت کتابخوان نبودم اما با رفتن به کلاس زبان حجم مطالعاتم بیشتر شد و با شروع نوشتن هم، بیشتر از قبل مطالعه میکردم، آن هم نه در یک رشته خاص. در طی ۵ سالی که نوشتن کتابم به طول انجامید، روزی ۲، ۳ ساعت بعد از برگشت از سر کار وقت صرف مطالعه میکردم. مطالعاتم هم رمان و هم کتابهای سیاست و تاریخ بود چون بیشتر نیازمندی کارهایم مطالعه در حوزه تاریخ بود، چرا که کار کردن در مورد یک فرهنگ و ملت دیگر نیازمند شناخت کامل تاریخ آنهاست؛ مثلاً کتاب دیگرم در مورد انقلاب داخلی فرانسه است که در حال حاضر در حال مطالعه تاریخ آنها هستم.
- چرا «روز وابستگی» را برای عنوان این کتاب انتخاب کردید؟
این اسم یک تمثیل است که میخواهد این پیام را برساند که اگر یک اختلاف یا جنگ داخلی اتفاق بیفتد، دوباره برمیگردیم به آن ریشههایی که نباید داشته باشیم، مثل نفرت، مثل کینه. من کلاً مخالف جنگ هستم؛ کشور خودم سالها و ایران در طی ۸ سال درگیر جنگ بودند. در واقع دوست داشتم این نفرت خودم از جنگ را در قالب داستان و کتاب بیان کنم.
- کمی بیشتر درباره جزئیات این داستان و شخصیتهای اصلی و روند کلی ماجرای آن برایمان بگویید.
داستان، تخیلی است که در آمریکا و بین دو رقیب انتخاباتی اتفاق میافتد که منجر به اختلافات، برهمکنشها و برخوردهایی میشود. البته داستان من در آمریکا ممکن است در هر جایی اتفاق بیفتد و استفاده از آمریکا صرفاً برای تاثیرگذاری بیشتر بود؛ همانطور که شما اگر بخواهید فیلمی بسازید، برای تاثیرگذاری بیشتر از بازیگران معروف استفاده میکنید.
- چرا کتابتان را در لندن منتشر کردید؟
پس از نوشتن کتاب به سراغ چند انتشاراتی در داخل کشور رفتم که متاسفانه (یا شاید هم خوشبختانه) برخورد جالبی با آن نداشتند و کتاب را برای انتشار، قبول نکردند. شاید کسی باور به این کار نداشت. از طریق ایمیل با چندین ناشر در کشورهای مختلف ارتباط برقرار کردم و در نهایت این ناشر کتاب را منتشر کرد.
- قراردادتان با ناشر انگلیسی به چه نحو بود و چه زمانی کتاب به چاپ رسید؟
انتشاراتیهای سطح یک در اروپا و آمریکا با ۱۰۰، ۲۰۰ سال سابقه هیچ وقت به دنبال افراد تارهکار نمیروند. آنها سمت افرادی که سالهای زیادی در این حوزه کار کردهاند و صاحب اثرهای زیاد و جوایز بین المللی هستند، میروند. من ایمیلهای زیادی به انتشاراتیهای مختلف دنیا و حتی برای مجلات و خبرگزاریهای خارجی فرستادم که ۹۹ درصد جواب ایمیلها را ندادند که انتظاری هم نبود جواب بدهند.
موسسه انتشاراتی که من با آن قرارداد بستم ۲۰، ۳۰ سال بیشتر سابقه ندارد و یک انتشاراتی سطح دو است که فکر میکنم برای شروع خوب باشد. ۲۶ آوریل ۲۰۱۸ بعد از دو سال که پروسه چاپ کتاب طول کشید، کتاب در لندن به چاپ رسید. در قراردادی که حق امتیاز را کامل به انتشاراتی سپردم، قرار بود کتاب در تیراژ ۵۰۰۰ نسخهای به چاپ برسد اما با توجه به سیستمی که در اروپا و آمریکا برای افراد گمنام وجود دارد، چاپ بر پایه عرضه و تقاضا صورت میگیرد. امیدوارم حرف استادم درست دربیاید که میگفت ۲۰ سال دیگر نویسنده میشوم و کتابهای دیگرم در انتشاراتیهای برتر دنیا چاپ میشوند.
- سانسوری هم در کتابتان از طرف ناشر صورت گرفت؟
شاید در حد چند خط. البته اگر فارسی مینوشتم، یا مجوز چاپ نمیگرفت یا سانسور میشد. با این وجود بیشتر حذفیات کتاب از طرف خودم بود.
- به فکر گرفتن مراسم رونمایی برای کتابتان هم بودید؟
در سال گذشته که کتاب به چاپ رسید، قرار بود در نمایشگاه کتاب مشهد برای آن، رونمایی بگیرم و در حالی که مقدمات کار فراهم شده بود و مهمانها را دعوت کرده بودیم و از برگزاری مراسم مطمئن بودیم، در دقایق پایانی اجازه رونمایی داده نشد.
- خود ناشر برای معرفی و تبلیغ شما چه کرد؟
تمام وظایفی را که در قرارداد امضا کردیم، از جمله قرار دادن در سایت و فروشگاههایی که کتابهایش عرضه میشوند، انجام داده است. آنها میگفتند اگر در ایران امکان تبلیغات نداری، از طریق رسانههای اجتماعی، تبلیغات را انجام بده و از طریق کتاب فروشیهای مستقل جشن امضا برای کتاب بگیر.
- برای آینده کاری خودتان در این حوزه چه برنامهای دارید؟
برای آینده کاریام برنامه مشخصی دارم. حداکثر دو کار دیگر از من بیشتر به چاپ نمیرسد و در کنارش به سراغ کتابهای مصور میروم، با همان محتوای تنفر از جنگ و با الهام از همان مطالبی که از کتابم حذف کردم آن هم با زبان انگلیسی. البته نوشتن کتابهای مصور تمام شده و من به دنبال طراحی هستم که از سطح خوبی برخوردار باشد. اکنون چالش پیش روی من این است که هزینه طراحی بسیار بالا و از عهده من خارج است که امیدوارم این مشکل حل شود.
- نکتهای ناگفته اگر مانده، شنوای آن هستیم.
نوشتن برای من یک عشق است. عشق به معنای حرارتی که از درون میآید و من را به سمت آنچه که دوست دارم، سوق میدهد. نخستین چیزی که من را نسبت به نوشتههایم مطمئن میکند، احساس رضایتی است که نسبت به نوشته خودم دارم. من به نوشتهام اطمینان دارم و همین باعث شد اینقدر دوندگی کنم. من خلق کردن را دوست دارم و همین شد که اسم خودم را «آفریده» گذاشتم!
منبع: خبرگزاری ایبنا