حمیدرضابوجاریان - خبرنگار:  خوشنامی در «بازار» آنقدر اهمیت و قداست دارد که نمی‌توان کسی را پیدا کرد که حرف خوشنامان بازار تهران را ۲ تا کند و به آن عمل نکند.

خانواده «میخچی»‌ها از ۸۰ ‌ـ ۹۰ سال پیش در بازار تهران همین حکایت را دارند و حرف و عملشان یکی است. چه آن زمان که میخچی بزرگ در قید حیات بود و فقیهانی مانند آیت‌الله «‌خوانساری» با آنها همنشین بودند چه اکنون که «رضا حسین میخچی» راه پدر را در بازار «امیر» پی گرفته و در راسته پارچه‌فروشان و سه‌راه امیر حرفش برای خیلی‌ها حجت است. با او که چندی است وارد دومین سال از دهه نهم عمر خود شده است، در حجره‌ای ساده اما صمیمی به دهه ۴۰ و ۵۰ و زمان ورود امام‌خمینی(ره) به کشور بازگشتیم.

حجره‌ای با یک میز رنگ و رو رفته قدیمی اما بزرگ، با ۲ صندلی و سماوری که گوشه‌ای از حجره قرار داده شده و لیوان‌های کوچکی که برای مهمان‌ها شسته و مهیاست.  عکس پیرمردی که به‌زودی می‌فهمیم چهره میخچی بزرگ است، روی یکی از دیوارها آویخته شده است و سمت دیگر پارچه‌های «فاستونی» با رنگ‌های مختلف چشمنوازی می‌کنند. اینجا از زرق و برق و تشریفات خبری نیست و«رضا حسین میخچی»، پس از خوردن ۲ عدد تخم‌مرغ که در ۷۵ سال گذشته هر روز انجامش می‌دهد، از گذشته‌ها برایمان می‌گوید. از پدرش با لحنی مؤدبانه و محترمانه یاد و عنوان می‌کند: «پدرم مرد متدینی بود و حلال و حرام را رعایت می‌کرد. با اینکه در بازار رسم بود سود به «قران» باشد، پدرم سودش را به «صنار» می‌گرفت تا جلو وارد شدن ربا و سود نامتعارف را به زندگی‌اش بگیرد. آنقدر وسواس در رعایت شرعیات داشت که همه بازاریان می‌دانستند پدرم اهل فروختن جنسی با سودی غیر از آنچه در شرع برای آن تعیین شده است نیست. رعایت شرعیات سبب شده بود بسیاری از اهالی بازار و حتی علمای آن زمان به حجره پدرم رفت‌وآمد داشته باشند. »

  • از عمل به شرع ضرر نکرده‌ام

 تقیّد به مسائل شرعی و رعایت حلال و حرام در کسب و کار سبب سر زبان افتادن نام میخچی شده بود. رضا هم که در نوجوانی شاگردی پدرش را می‌کرد درباره اهمیت خوشنامی در بازار می‌گوید: «پدرم میان اهل بازار به انصاف شهره بود و حرفش برای بازاری‌ها سند بود. کسی روی حرف پدرم حرف نمی‌زد و به اصطلاح حرف پدرم را زمین نمی‌انداخت. برای همین حجره‌ای که پدرم داشت محلی بود برای رفع اختلاف میان کاسبان تا کار به نظمیه و دادگستری نکشد. » او حرفش را این‌گونه ادامه می‌دهد: «چند وقتی نزد پدرم شاگردی کردم و پس از فوت ایشان تلاش کردم همان مرام و مسلک را داشته باشم. شکر خدا تا جایی که در توانم بود توانستم دست نیازمندان را بگیریم و حتی شده با ۲ هزار تومان، دست کسی را که به سمتم دراز شده رد نکنم. خدا را شاهد می‌گیرم که از عمل به شرعیاتی که در قرآن به آن توصیه شده است، ضرر نکرده‌ام و برکات آن را در زندگی‌ام دیده‌ام. »

  • هدیه میخچی‌ها به انقلاب

نام خانواده میخچی‌ها در انقلاب هرچند گم شده است اما آنها مالک اصلی خانه‌ای بودند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در آن اتفاق‌های مهمی رخ داد. مدرسه «رفاه» و محلی که امام پس از ورود به ایران در آن اقامت کرد، در تاریخ انقلاب نام «اخوان فرشچی» به‌عنوان خریدار زمین مدرسه رفاه ذکر شده، است اما میخچی روایت خود را از مالکیت این بنا دارد. او می‌گوید: «پدرخانمم مالک اصلی مدرسه رفاه بود. ایشان ۲۰ سال  در این ملک زندگی کرد و پس از فوتش من آنجا را خریدم. » حاج رضا می‌گوید: «ملک رفاه آن زمان حدود ۳ هزارمترمربع وسعت داشت. مرحوم آیت‌الله «هاشمی رفسنجانی» را می‌شناختم. مرد متدین و روحانی خوش‌کلامی بود. روزی ایشان و آقای اخوان آمدند و خواهان خرید این ملک شدند. چون ارادت زیادی به روحانیت داشتم و آقای هاشمی ایشان را معرفی کرده بود، این ملک را به احترام آقای هاشمی به یک سوم قیمت و با مبلغ ۶۴۰ هزار تومان به آقای اخوان فروختم. پس از آن اخوان، ملک را به آقای هاشمی رفسنجانی تقدیم کرد تا محل سکونت امام شود. »

  • تعجب شاه از قیمت یک حجره

قیمت ملک در بازار آن هم ۶۰ ‌ـ ۷۰ سال پیش مانند امروز بالا نبود. بیشترین قیمت یک ملک در بازار شاید حدود یک میلیون تومان می‌شد. اما در همان سال‌ها، حجره‌ای به فروش رسید که قیمت معامله آن به حدی بالا بود که آوازه‌اش به گوش «محمدرضاشاه» رسید. حاج آقا میخچی در این‌باره می‌گوید: «پدرم ارتباط نزدیکی با آیت‌الله ‌خوانساری از مراجع بزرگ تقلید داشتند. آیت‌الله ‌خوانسازی در بازار نزد کسی چای یا ناهار نمی‌خورند اما چون پدرم را به واسطه تدینی که داشتند، می‌شناختند تنها در مغازه ایشان استراحت می‌کردند و چیزی می‌خوردند. » او حرفش را این‌گونه ادامه می‌دهد: «روزی پدرم خواست مغازه‌اش را که ۳۶‌متر در ۳ طبقه بود بفروشد. افراد زیادی خواستار خرید مغازه شدند. درنهایت ملک به مبلغ ۷ میلیون تومان فروخته شد. این مبلغ به قدری بالا بود که خبرش به گوش شاه رسید و او فکر کرد که زمینی بزرگ در بازار معامله شده است. » میخچی ادامه می‌دهد: «شاه نخست وزیر را فرستاد تا خریدار را مجاب کند ملک خریداری شده را به پارکینگ یا فضای سبز تبدیل کند. «هویدا» وقتی فهمید خبری از زمین بزرگ نیست و ملک مورد نظر، یک مغازه کوچک است، گزارش آن را به شاه داد. » میخچی توضیحی را که هویدا راجع به قیمت بالای این مغازه به شاه می‌دهد این‌گونه شرح می‌دهد: «نخست وزیر به شاه گفت که آیت‌الله ‌خوانساری در این مغازه نماز خوانده، چای نوشیده و غذا خورده است. به این دلیل و به سبب شرافت مغازه، خریدار حاضر به پرداخت چنین مبلغی شده است. »