آنقدر خوب است که حس میکنم تکتک سلولهای وجودم میخواهند با راز و نیاز با تو، از وجودت سرشار شوند. به نماز که میایستم همهی حواسم به وجود تو است، به حضورت هنگام راز و نیاز من. سعی میکنم سجدههایم طولانی باشد تا به قول خودت: پیشانی شیطان را به خاک بمالم. پس در برابر حضور با عظمتت سجده میکنم و بزرگترین حقیقت جهان را بر زبان میآورم: ستایش برای خدایی است که از همه والاتر است.
همه از خوبیهایت حرف میزنند، از بخشندگی و صفات ارزشمند مطلقت. تو خوبی بیپایان من هستی. میگویند هرچه بیشتر مانند تو بشوم، بیشتر به تو نزدیک میشوم. میخواهم کمی از ذات بیپایانت را کشف کنم. تو که سرچشمهی تمام زیباییها و خوبیهای جهانی، خودت بگو چگونه میتوان تو را شناخت؟
در کتاب آسمانیات گفتهای مرا از نشانههایم بشناسید. گفتهای این نشانهها برای اهل خرد است. وقتی خوب فکر میکنم، میبینم من هم نشانهای از تو هستم. اما چرا این را فراموش کردهام؟ این را که تو از روح خود در من دمیدهای تا زنده شوم؟ اینکه گفتهای: بهراستی ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم.
روزی خواستم تو را وصف کنم. هر وقت سخن از تو به میان میآید، برای وصفت هیچ کلمهای را در ذهنم نمییابم. هنگام نوشتن از تو تمام کلمات کنار میکشند، چون هیچیک خود را لایق حضور در کنار نام تو نمییابند. چون خوبیهایت از تمام کلمات بالاترند و به قول عطار: هر آن وصفی که گویم بیش از آنی.میخواهم این قول را بدهم که هرگز فراموشت نکنم. گرچه تو فراموشکردنی نیستی و فقط من گاهی از حضور همیشگی تو در کنارم غافل میشوم. خالق بیهمتای من، ای که از رگ گردن هم به من نزدیکتری، مرا بیامرز و مانند همیشه لطف و مرحمتت را شامل حالم کن. میدانی که بی تو من اشرف مخلوقات نیستم و تنها موجودی معمولی در این جهان میشوم. حضورت همیشگی، ای قدرت مطلق جهان.
متینا عروجی، ۱۵ساله، خبرنگار افتخاری از اندیشه