به باور پدربزرگ من، این خردهها اگر لگدمال شود برکت از خانه میرود. بعد داستانی ضمیمه این پندش میکند که شبیه به داستان حضرت سلیمان پر از عجایب است. او خیلی با پدربزرگهای دیگر فرق ندارد. البته یک فرق عمده دارد و آن این است که نانواست؛ شاطر حسین. به همینخاطر داستانهایش درباره نان تمام نمیشود.
همین باعث شده ما نوهها کلمه نان را بیش از کلمات دیگر در خانه شنیده و تکرار زیاد آن را هم در خوراک روزانه و کیفیت مناسب آن را در سفرههایمان درک کرده باشیم. نان سق بزنیم؛ از کودکی و با همین نانِ چندبار پختهشده و تنوردیده و... هزار درد را علاج کرده باشیم.
نوه نانوابودن بسامد این سه حرف نازنین را در زندگی بالا میبرد. دل از خانه که کندیم همان روزهای ساعتهای دور از خانه و در مدرسه، با نان و بابا یادمان انداختند که دوباره باز خواهیم گشت. من اما با ادبیات و این کلمه سالها زیستهام. از این روست که نانها را بهتر، دقیقتر و باکیفیت درستتری از دیگران حتی در نوشتن درک میکنم. اما در این مجال میخواهم بدانم ادبیات و فرهنگ از این سه حرف پرتکرار چه خواستهاند؟
- کلید کردهایم روی واژه نان
پیش از آنکه کیومرث پوراحمد اوایل دهه ۷۰ فیلم سینمایی «نان و شعر» را با الهام از قصههای مجید بسازد؛ پسری که در نانوایی کار میکرد و شعر میگفت، یا کمال تبریزی فیلم «یک تکه نان» را کلید بزند و «نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» جلوی دوربین برود فرهنگ و ادب فارسی روی واژه «نان» کلید کرده بود؛ نانی که در معنایی استعاری روایتگر کمالگرایی بود. ادبیات فارسی نان را با بخشندگی و کرم همراه کرده و نشانهای از غذای کامل، زندگی، زندهماندن، قوت و قدرتداشتن به آن داده است.
خلاف آن نیز وجود دارد؛ یعنی نبودن یا ندادن نان نشانهای از بخل، قحطی، مرگ و نابودی است. نان میان عرفا نیز از احترام خاصی برخوردار است چنانکه بر سردر خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی نوشتهاند: «هر که در این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که نزد باریتعالی به جانی ارزد، نزد ابوالحسن به نانی ارزد». یا سعدی در گلستانش داستان حاتمطایی را تعریف میکند:
«هر که نان از عمل خویش خورد، منت حاتم طایی نبرد». در جایی دیگر از این کتاب با همان طنز رندانه به انتقاد از دنیاطلبی و ریاکاری بعضیها اشاره میکند و میگوید:
«نان از برای کنج عبادت گرفتهاند/ صاحبدلان نه کنج عبادت برای نان» یا حکایت مشهورش با این مصراع: «گرسنه را نان تهی، کوفته است». اما حکایتها به همینجا ختم نمیشود. نان از زبان مولانا حکایت دیگری دارد: «ز خاک من اگر گندم برآید/ از آن گر نان پزی مستی فزاید» یا شعر «نان پاره» اش با صدای علیرضا عصار که نمونهای اعلا برای این کلمه است: «نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد/ آواره عشق ما آواره نخواهد شد». مولانا معتقد است که نان و رزق و روزی دست خداست؛
آنکه چاره و راهگشای مشکلات است و نباید برای گذران زندگی دست طمع و حقارت پیش ناکسان دراز کرد. البته او در جایی شعر خود را به نان شبیه میکند و میگوید: «شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد». مولانا با بیانی طنزآمیز و متواضعانه این حقیقت را مطرح کرده که شعر باید در گذر زمان تازگی و طراوت خود را حفظ کند، اگرنه مثل نان بیات میشود. با اینهمه نمیتوان در تاریخ ادبیات جستوجو کرد و سراغی از فردوسی نگرفت؛ «از آن روز این خانه ویرانه شد/ که نانآورش مرد بیگانه شد».
شعر همواره با این واژه زیسته است؛ چنانکه امروز میزید. حتما این شعر قیصر امینپور را شنیدهاید که در بخشی از آن میگوید؛ «باید به بیتفاوتی واژهها/ و واژههای بیطرفی/ مثل نان/ دل بست/ نان را/ از هر طرف بخوانی/ نان است! » یا «تو را دوست دارم چون نان و نمک» گزینه شعرهای عاشقانه ناظم حکمت و «نان و گُل» نسیم خاکسار که مجموعه شعرهایی با عنوان نان است.
- نانهایی روی عطف کتابها چون کنجد
نان در ادبیات اما به همین حدود محدود نمیشود. چند کتاب شاهد مثال بیاوریم که نشان از نان بر جلد و عطف دارند تا نشان دهند که چنگ انسانها هنوز روی این سه حرف زخمه میزند. چند خط از ادبیات ایران فاصله بگیریم تا اهمیت آن را در فرهنگهای دیگر رصد کنیم؛ از رمانهایی چون «نان سالهای جوانی» هاینریش بل، «نان و شراب» اینیاتسیو سیلونه، «در جستوجوی نان» گورکی، «نان زنان افسونگر» اُ. هنری، «نان غربت» هانری ترویا و «نان حلال» فردریک دار با نگاهی بگذریم و این واژه را نه استعاری که حقیقی نگاه بیندازیم؛
واژهای شکم سیرکن بین همه مردم دنیا؛ واژهای مشترک برای رفع نخستین نیاز و دوباره به نویسندگان وطنی برگردیم که خیلی از ما معتقدیم ادبیات برایشان نان نمیشود و این واژه را به کنایه به آنها میزنیم. چند نمونه بیاوریم از نان روی عطفها که چون کنجد در کتابخانه پاشیدهاند؛ «فصل نان» علیاشرف درویشیان اگر بس نیست، «نان و کباب» نسرین منصوبی، «پسر نان و نمک» عباس جهانگیریان، «نان، جنگ و کلارک گیبل» شهیندخت بهزادی، فیلمنامه «یک تکه نان» محمدرضا گوهری،
نمایشنامه «کمیته نان» لیلی عاج را مثال میزنیم و امثال و حکمی چون «نان و نمک: فرهنگ موضوعی امثال و حکم فارسی» غلامرضا حیدری ابهری و «با تو نان و پیاز: ضربالمثلهای مکزیکی» هرون پرزمارتینیث ترجمه رامین ناصرنصیر و «نان داغ، کباب داغ» روایتهای مضحک از دربار سلاطین قاجار رضا بهرامپور را. این البته تنها قفسه رمانها و کتابهای مرجع است. کمی سر بچرخانیم در قفسه کودکان هم کم نیستند این نانها؛ «نان و پروانه: گزیده۷۰ سال شعر مذهبی کودک و نوجوان ایران» ناهید سلمانی، حسین حداد، مصطفی رحماندوست و... و «نان چگونه تهیه میشود» کتابی آموزشی از محمدرضا جمالی، مهکامه امیرچوپانی و «نان ابری» و «داستانهای جادویی نان بربری کوچولو»، «پسر نان زنجبیلی» و ...
- به همه نان به نرخ روزخورها و نان آجرکنها
بیایید کمی فرهنگهای موضوعی را ورق بزنیم و یادی کنیم از همه «نان به نرخ روزخورها»، «نان آجرکنها» و آنهایی که «نان به هم قرض میدهند». چقدر این جملات را این روزها میشنویم. انگار همانقدر که واژه نان تکرار میشود، این آدمها هم زیاد و زیادتر میشوند؛ آنهایی که تن به نان فربه میکنند و مثال نقضی میشوند برای این گزارهها؛ آنهایی که «نان و نمک هم را میخورند» و از پشت به هم خنجر میزنند. ضربالمثلها همیشه انگار کلیدهایشان برای بازکردن درهای معنا کار میکند.
ضربالمثلها در فرهنگها عموما جملهها، سخنان کوتاه، مصراعها و ابیاتی هستند که مفاهیم اخلاقی و اجتماعی زندگی را بیان میکنند و رویکردی کنایی و کاربردی برای مخاطب دارند. کمی به دور و اطراف خود نگاه و گوش تیز کنیم. مثلا وقتی مجموعه «کلاه قرمزی» را میبینیم و از حرفهای فامیل دور دل ضعفه میرویم که میگوید: «نخوردیم نان گندم / دیدهایم دست مردم».
انگار نان همیشه برایمان مهمتر از چیزی است که درک کردهایم. این را میشود از صفهای بلند و طولانی مقابل نانواییها فهمید؛ از خمشدن پیرزنی که تکه نانی را از روی آسفالت برمیدارد و میبوسد و بر پیشانی میگذارد که زیر پای عابران له نشود. این را میشود از بوی گرم نان زمان غروب آفتاب و هرم گرمای نشسته روی سینه پدربزرگان آتشدیده کنار تنورها حس کرد و حسرت خورد و با شعری طنازانه خندید؛ «عدهای حیف نان سوار همه/ عدهای مستحق نان بینی/ صبح تا شب پی دو لقمه نان/ خویشتن را دواندوان بینی».