بوق ممتد تلفن دفتر خبرگزاری با صدای گوشخراش شلیکهای پی در پی درآمیخته. مرد افغانستانی دست محمود را میگیرد و میگوید: «با من بیا. سمت کنسولگری نرو. محمود وسایلش را جمع و جور میکند و کیفی بردوش میاندازد و کارت خبرنگاریاش را بیرون میآورد: «ببین من خبرنگارم باید بروم.» درهای کنسولگری که باز میشود، محمود میرود. چند ساعت بعد، صدای جیغ لاستیک ماشینها بلوایی به پا میکند. هجوم ناگهانی به داخل کنسولگری همه را غافلگیر میکند. صدای قدمها و نفسهای به شماره افتاده درهمآمیخته. مرد افغانستانی از پشت پنجرههای مدرسه خرابه روبهروی کنسولگری، که دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران بود، به درهای کنسولگری خیره میشود. اکنون همه رفتهاند. زیر سایه سکوت مرگبار به سمت کنسولگری میدود. پنجره زیر زمین باز است. رد خون همه جا را پر کرده است. پیکر بیجان محمود و ۸ مرد دیگر روی هم افتاده. ۸ دیپلمات سرکنسولگری ایران و یک خبرنگار.
«روایت شهادت شهید محمود صارمی و ۸ دیپلمات ایرانی، روایت مظلومیتی است که پس از گذشت ۲۱ سال هنوز تازه و مبهم است. مردانی که در بلبشوی جنگی تروریستی در مزارشریف محاصره شده ماندند و با جانشان ایستادگی کردند.» شنیدن این حرفها از زبان «حجت صارمی» برادر شهید محمود صارمی مانند روایت یک گزارش خبری است که هنوز به نقطه پایان نرسیده است. برادر پشت پیشخوان روزنامهفروشی روبهروی یکی از فازهای محله اکباتان نشسته است. همه آقا حجت را میشناسند. ۳۰ سال است که روزنامهفروشی میکند. با دست روی دیوارهای کیوسک روزنامهفروشی میزند و میگوید: «بارها محمود در همین دکه روزنامهفروشی نشست و به اهالی محل روزنامه فروخت. ساکن اکباتان نبود اما به سبب من و دوستانی که اینجا داشت، بیشتر وقتش را در این شهرک میگذراند.»
- از بروجرد تا افغانستان
سال ۱۳۴۷ در روستای «چهار بره» شهرستان «بروجرد» لرستان متولد شد. در خانوادهای روستایی و کشاورز. همین روستایی بودنش موجب شده بود تا مرد روزهای سخت باشد و کار کردن در کشوری مانند افغانستان را تاب بیاورد.
در دانشگاه رشته «جغرافیا» خواند و به تهران مهاجرت کرد. آقا حجت، برادرش، تهران بود و روزنامه میفروخت. پس برای او تهران چندان ناآشنا نبود. ازدواج که کرد بدون هیچ پیشزمینه خاصی وارد خبرگزاری «جمهوری اسلامی» شد و علاقه و تخصصش در زمینه امور جغرافیای سیاسی موجب شد تا خیلی زود به یک خبرنگار متبحر سیاسی تبدیل شود. سال ۱۳۷۵ بهعنوان مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) به افغانستان رفت و زندگی در این کشور جنگ زده برایش جور دیگری رقم خورد.
- رد خون روی کارت خبرنگاری
روی نیکمت آهنی زیر سایه سار درختی نشستهایم. آقا حجت از یخچال کیوسک روزنامهفروشی، آبمیوه مهمانمان میکند و میگوید: «تقریباً ۱۵ روز پیش از شهادتش، آپاندیسش پاره میشود. متأسفانه مجبور میشوند در همان مزارشریف بدون امکانات و پزشک متخصص عملش کنند. حالش که وخیم میشود به «مشهد» میآید، زنگ که زدند ناخودآگاه حس بدی وجودم را پر کرد. به مشهد رفتم و سپس با محمود راهی تهران شدیم. خانوادهاش خبر نداشتند که محمود به تهران آمده. وقتی او را دیدند شوکه شدند. همان روزها یکی از اقوام نزدیکمان در بروجرد فوت کرد. محمود گفت بهتر است در مراسم ختمش شرکت کنیم. همگی راهی بروجرد شدیم. آنجا تماس گرفتند که باید برگردی و به مزار شریف بروی.»
از نظر خانواده محمود صارمی این درخواست غیرمنطقی بود. چطور باید او را که هنوز چند روزی از عملش نگذشته بود و حال و احوال درست و حسابی نداشت، دوباره راهی مزارشریف میکردند. آقا حجت میگوید: «محمود که به ایران میآید به جای او خبرنگار دیگری فرستادند. گویا آن خبرنگار نتوانسته بود کارش را خوب انجام دهد. موضوع مزارشریف و حمله «طالبان» بسیار برای ایران اهمیت داشت. مخابره کردن یک خبر نادرست، میتوانست تبعات بینالمللی داشته باشد. محمود رفت. چون به کار و حرفهاش پایبند بود. آن روزها تنها، کنسولگری ایران در افغانستان فعال بود. همه کشورها، سفرا و دیپلماتهایشان را برگردانده بودند. محمود رفت و خبر سقوط مزار شریف را مخابره کرد. شهری که از مدتها پیش در محاصره و جولان طالبان بود. هرچند محمود بر این باور بود خبرنگار مصونیت دارد و برای کار رسانهای در جنگ حضور دارد. اما مگر تروریسم و جنگ، اینها را میفهمد. رد خون روی کارت خبرنگاریاش ماند و شهید شد.»
- برادر مظلومم
فشارهای جامعه بینالمللی و دولت وقت موجب شد تا پیکر ۹ شهید، ۱۷ مردادماه سال ۱۳۷۷، از مزارشریف به کشور برگردانده شود. پیکرهایی که از داخل یک گور جمعی درست پشت دیوار کنسولگری پیدا شد. پیکرهای به خون و خاک آغشتهای که قابل شناسایی نبود. حجت صارمی خاطراتی را مرور میکند که گواه مظلومیت این شهداست بهویژه روایت تشییع پیکر شهید صارمی که اشک را رویگونه برادر سرازیر میکند. آقا حجت میگوید: «پیکر را به بروجرد بردیم. مردم بروجرد سنگ تمام گذاشتند. خانههای شهر خالی شده بود. همه شهر زیر تابوت شهید را گرفته بود تا به گلزار شهدا ببرند. پیکر شهید به خاک سپرده شد.» برادر سکوت میکند و نگاهش با شعاع آفتاب تند و تیز ظهر تابستانی که روی دیوار بلوکهای سیمانی اکباتان نشسته گره میخورد و میگوید: «البته چند روز بعد متوجه شدیم این پیکری که دفن کردیم، محمود نیست. پیکرها درست شناسایی نشده بود. ماجرا در سکوت خبری ماند. حتی به خانواده هم نگفتم. پس از شناسایی پیکر برادرم شبانه با یک تیم محافظ به قبرستان بروجرد رفتیم. چقدر غریبانه بود. چند نفری ایستادیم و برایش نماز خواندیم. همیشه میگویم برای اسم شهید محمود صارمی تشییع جنازه بزرگی گرفته شد ولی پیکرش در مظلومانهترین حالت به خاک سپرده شد. راستش این واقعه را تا به حال جایی نگفته بودم.»
- ماجرای روز خبرنگار و تأکید رهبر
آن روز دیدار خانواده شهدای مزارشریف با رهبر، روز خاص و آرامی بود. رهبر با همه جان پای حرفهای خانوادهها نشسته بود. حجت صارمی میگوید: «نوبت به ما رسید. گفتم: آقا دلم میخواهد روز شهادت محمود صارمی ماندگار شود.
شهادت مظلومانه این ۹ نفر گواه این است که تروریسم چه با ما کرده و میکند. در تقویم روزی برای خبرنگار نداریم. روز شهادت محمود بهانه مناسبی است. همان لحظه آقا من را بوسیدند و گفتند: ببینید ما چنین خانواده شهدایی داریم. رئیسجمهور وقت و وزیر ارشاد ایشان نیز حضور داشتند به آنها تأکید کردند که به حتم این موضوع پیگیری شود.»
- نامی که برای رهگذران ناآشناست
بلوار شهید صارمی را به سمت میدان جلو میرویم. تابلو سفیدی خودنمایی میکند. رویش نوشتهاند میدان شهید صارمی. برای عکاسی وارد فضای سبز میدان میشویم. یک میدان است و چند درخت کاج و چند سازه آهنی که مشخص نیست به چه بهانه در این میدان نصب شدهاند. نه جنبه زیبایی خاصی دارند و نه هویت نام میدان را نشان میدهند. آقا حجت به حرف خوبی اشاره میکند اینکه مقام و جایگاه شهدا آنقدر والا و باارزش است که نباید به سادگی از کنارش گذشت. او میگوید: «نامگذاری میدان بزرگ اکباتان به نام شهید محمود صارمی ارزنده است اما چرا تنها نوشتهاند میدان شهید صارمی؟ نباید اسم شهید کامل نوشته شود؟ از طرفی جای یک نشانه که مشخص کند چرا این میدان به نام شهید صارمی است به چشم نمیخورد. تابلو بلوار شهید محمود صارمی هم که سالهاست کنده شد و تابلو جدیدی نصب نکردهاند. وقتی نام یک شهید، کوچه و خیابان و معابرمان را مزین میکند باید در کنارش هویت و مقام شهید هم حفظ شود. راستش به ندرت کسی میداند شهید صارمی کیست؟ آنقدر که وقتی بیمارستان تخصصی «صارم» را در اکباتان ساختند، خیلیها به کنایه گفتند: «خب از مزایای خانواده شهید بودن است دیگر. خیلیها سراغ من آمدند که برایشان در بیمارستانکاری پیدا کنم. در صورتی که ما هیچ نسبتی به رئیس بیمارستان نداریم. آنها صارم هستند و ما صارمی.»
- قدیمیترین رسانه محلی ایران
سابقه نشریات محلی در ایران، به سال ۱۳۷۴ بر میگردد که ماهنامه «اخبار شهرک» با تیراژ ۲۰ هزار نسخه در محله «اکباتان» منتشر شد. این ماهنامه محلی که چند سال بعد به «شهرما» تغییر نام داد، هرچند لاغر و نحیف شده و افت شدید تیراژ پیدا کرده است، اما با وجود همه مشکلات و محدودیتها، همچنان به حیات خود ادامه میدهد. «بهرام زمانی» سردبیر این نشریه محلی ۳۰ ساله، درباره تاریخچه و سابقه «ماهنامه شهرما»، که بین پانزدهم تا بیستم هر ماه در شهرک اکباتان منتشر میشود، به همشهری محله میگوید: «بانی اصلی نخستین نشریه محلی ایران «حمیدرضا رضایی» است که سال ۱۳۸۴ بازنشسته شد. رضایی که به «انگلیس» سفر کرده بود، در آنجا ایدهای به ذهنش میرسد که در بازگشت به ایران آن را پیاده کرده و چند نشریه محلی در شهرک اکباتان، شهرک غرب، تهرانپارس، چابهار، کیش و قشم و چند جای دیگر منتشر میکند. در ماهنامه اکباتان که چند سال نخست با نام «اخبار شهرک» منتشر میشد، افتخار شاگردی و همکاری با ایشان را داشتم. «احمد صفایی» هم از همان ابتدا صاحب امتیاز این نشریه بوده است. از سال ۱۳۸۴ که رضایی بازنشسته شد، من سردبیر نشریه شدم که چند سالی است با نام «شهر ما» منتشر میشود. به مرور، تعداد نشریات محلی که صفایی بانی آنها بود کاهش پیدا کرد و امروز فقط در شهرک اکباتان و کیش منتشر میشوند. کمبود و گرانی کاغذ و فراگیر شدن فضای مجازی و همچنین تورم و دیگر مشکلات اقتصادی موجب شده تا رسانههای کاغذی یا تعطیل شوند یا به شدت افت تیراژ پیدا کنند و ماهنامه شهر ما هم از این قائده مستثنی نیست.» زمانی درباره اخبار و مطالب منتشر شده در این ماهنامه محلی میگوید: «در همه جای دنیا نشریات محلی از جایگاه ویژهای برخوردار هستند. مردم هر محله دوست دارند بدانند در اطراف و همسایگی آنها چه میگذرد. هیچ سایت و خبرگزاری و روزنامه عمومی به مردم نمیگوید در فلان کوچه و فلان خیابان و فلان خانه چه خبر است، اما نشریههای محلی مهمترین اخبار محله را در اختیار مردم قرار میدهند و یکی از ارکان هویت محله هستند. البته ما در ماهنامه «شهر ما»، که به رایگان در بلوکهای شهرک اکباتان بین شهروندان توزیع میشود، اخبار ناخوشایند و حوادث را پوشش نمیدهیم، چون بر این باوریم مردم ما نیاز به اخبار خوب و امیدبخش دارند. بیشتر به دنبال انتشار اخبار و موضوعهای شهری و اجتماعی هستیم که به توسعه و آبادانی محله کمک میکند.» سردبیر قدیمیترین نشریه محلی ایران درباره کارکرد و اهمیت نشریههای محلی میگوید: «جالب است که چند سال پس از ما، نشریهای محلی با نام «شهر ما»، در لندن هم منتشر شد! در جوامع توسعهیافته، نشریههای محلی دارای اعتبار بوده و تأثیرگذاری زیادی روی مردم و مسئولان دارند. این نشریهها اخبار و اتفاقهای محله را دراختیار مردم قرار میدهند. اخبار و اتفاقهای اجتماعی، ورزشی، اقتصادی، شهری و سیاسی در محله، به اطلاع عموم مردم رسانده میشود.»