ارواح شهدا اینک به تجافی از بدن به پرواز در آمده و نزد ملیک مقتدر در مدخل صدق به رزق شادخوارانه مشغول گردیدهاند، هر چند بدنهایشان زینتبخش وادی بیستاره نینواست.
تقریبا، میدانیم در آنجا چه گذشته و به کربلائیان چه رفته، از فجایع و مصایب، از فوز اکبر و وصول به روضه رضوان، اما اکنون و پس از رفت اربعین، آنچه در فضای حال قابل طرح است، نگاهی است عمیقتر به ریشههای اجتماعی و تاریخی قیام، هر چند «در قتل حسین حرارتی است در قلوب مومنان که هرگز فروکش نکند.»
شاید مهمترین سؤالی که تاریخ از تحقق اهدافی که امام حسین(ع) در ذهن داشته و میاندیشیده که آن اهداف با این حرکت به هستی میآیند، این باشد که چگونه امویان که دشمنان پیامبر(ص) و اسلام بودند پا بر مقامی گذاردند که عمر خویش را در مبارزه با آن گذرانیده بودند؟
یک سؤال فرعی هم در اینباره وجود دارد: امام چگونه بر کوفیان اعتماد کرد؟ آیا تکیه بر شهری که پدر و برادر امام در آن به خیانت به شهادت رسیده بودند و تذبذب فکری و گمراهی عملیشان بر همگان روشن بود کاری صواب به شمار میرفت یا اینکه در حقیقت امام قصد تشکیل حکومت اسلامی را نداشت و آن را اصولا در آن شرایط ممکن نمیدید؟ سویه دوم قضیه به احتمال فراوان بیشتر از کسانی چون محمدبن حنفیه، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر بر امام مشخص بوده است.
شاید بتوان این را از نحوه پاسخگویی امام به درخواستهای مصرانه آنان مبنی بر عدمخروج امام از مکه دریافت.
در هر صورت در این جستار میکوشیم تا اندکی ژرف کاوانهتر ریشههای تاریخی قیام را بررسی کنیم.
کربلا، یکی از نتایج اصلی رخدادی بود که گرچه در سال چهل و یکم هجری به وقوع پیوسته بود، یعنی 20 سال پیش از حادثه کربلا، اما باید ریشههای آن را در سال 13 هجری جستوجو کرد.
امویان، بهعنوان پدیدآورندگان کربلا بخش عمده اشرافیت جاهلانهای را تشکیل میدادند که شدیدترین و پر هزینهترین جنگها را بر پیامبر(ص) تحمیل کردند.
با این وجود، اما این نظام آریستوکراتیک آنچنان توسط پیامبر بیبنیان شد که به هیچوجه تصور آن نمیرفت که آنان تنها به 33 سال محتاج باشند تا زمام نظامی را به دست گیرند که سراسر عمر خویش را بهعنوان مخالفان آن جنگیده بودند و در راه تلاش برای نابودی آن کشتهها داده بودند.
خلیفه رسول خدا، کاتب وحی و دست آخر خال امیرالمومنین(=دایی مومنان) عناوینی بود که گرچه زمانی آنان فریاد برآورده بودند: «هاشم [و آل او] حکومت بازی کرده است والا نه خبری از آسمان آمده است و نه وحیای نازل شده است. »
اما اکنون آنان خود را صاحبان این انقلاب میدیدند و در شام خود را بهعنوان مفسران اصلی قرآن و سنت نبوی معرفی میکردند.
ریشه اصلی بازگشت آنان به حکومت کجاست؟
حقیقت دیگری که به موازات آن روی داد و در واقع به آن کمک کرد تا سریعتر استقرار یابد این است که برخی از صحابه و تابعان بزرگوار به حکومت آنان تن دادند.
حکومتی که زمانی خون همین صحابه در راه نابودی آن بر زمین ریخته شده بود. در واقع ریشههای تجدید حیات اشرافی قریش، یکی از اعجابانگیزترین پرسشهایی است که میتواند مورد دقت واقع شود؛ ریشههایی که بیشک در کربلا نقش آفرین بودهاند، هر چند به نحو غیرمستقیم.
به واقع باید گفت بسیار سخت و غیرواقعبینانه خواهد بود، اگر تصور کنیم میتوانیم، آغازی برای ورود فرزندان ابوسفیان به بازی قدرت بیابیم.
گرچه خود ابوسفیان در پی رحلت پیامبر (ص) به تحریک بنیهاشم دست زده بود: «ای بنی هاشم طمع مردم را بر خویشتن مگشایید، خاصه تیم بن مره و عدی
( قبیلههای خلفای ابتدایی راشدین) را.
حکومت در شما و برای شماست و جز علی هیچ کس شایسته آن نیست.ای ابوالحسن دستان دوراندیش خود را بر حکومت استوار ساز، زیرا تنها شایسته آنی.»
(تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 526)اما باید حضور حقیقی آلسفیان را در پی جنگهای رده و رفع اختلافات داخلی مهاجران و انصار و در واقع آغاز فتوح شمالی دید.
پس از سقیفه باید مهمترین حادثه روزهای نخست خلافت را شورش قبائل نزدیک مدینه و مانعت آنان از تحویل زکات به ابوبکر و همچنین بیرون کردن کارگزاران او دانست.
پس از سرکوب آنان و فارغ آمدن از اختلافات داخلی، خلیفه، سه تن را که یزیدبن اباسفیان هم در میان آنان بود، تحت عنوان جهاد به همراه سپاهی به مناطق شمالی جزیره العرب فرستاد.
سهم یزید در این میان شام و دمشق و لبنان شد. یزید در کار خود موفق شد. این اعزام سپاه گرچه در غالب موارد، با پیروزی مسلمانان همراه بود و نیز محدوده فتوح و گشودن سرزمینهای مختلف را به خارج محدوده جزیره العرب منتقل ساخت، اما در عین حال، ارتباط این مناطق را با آموزههای اسلامی چندان تحتتأثیر قرار نداد.
در واقع ساکنان این مناطق در خلال این جنگها، چندان با اسلام آشنا نشدند. چرا که از صحابه و تابعان، آنان که مراحل نزول وحی و سیره نبوی را دیده بودند، کسی در میان فاتحان نبود.
از سوی دیگر تردیدی نیست که فتح دمشق و لبنان به دست یزید، موجب رشد کمی مسلمانان و در نتیجه تغییرات گسترده مالی و بهبود خزانه خلیفه گردید، اما بیتردید همین عامل تاثیر شگرفی بر تغییر بنیادین باورهای مسلمانان نهاد.
گسترش منابع مالی از سویی عامل اختلاف طبقاتی در میان خود اصحاب پیامبر شد و از سوی دیگر منشأ نارضایتی نامسلمانانی را که اعراب با آنان در ستیز بودند، کاملا فراهم آورد چرا که آنان میدیدند، درآمدهای آنان در جایی دیگر و برای کسانی دیگر مورد استفاده قرار میگیرد.
حقایق تاریخی، مطالعه طبقات اجتماعی و تامل در تلاشهای طبقات ثروتمند و ملاحظه چگونگی پیدایش آنان، به وضوح نشان میدهد که این طبقات کوشیدند تا در بافت سیاسی موجودی که در پیدایش این ثروتها مؤثر بوده است، مشارکت کرده تا علاوه بر تثبیت آن، آن را با سایر بخشهای ساختار سیاسی به انسجام و هماهنگی کامل برسانند.
با پایان خلافت خلیفه دوم در سال 23، این پدیده به نحو شتابانتری در جهت تاکید بر وضعیت موجود گام برداشت و آن را به نقطه اوج خود رسانید. در واقع باید سالهای 23 تا 35 هجری را سالهای ثروتمندتر شدن و نیز قدرتمندتر شدن قاتلان آینده فرزندان پیامبر(ص) دانست.
تغییرات این دوره ابتدا پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را با الگوی تبیینی تضاد آل هاشم-امویان به تصویر کشاند.
بیشک این تضاد، هر چند نقش داشته، اما برای بازنگری، به مولفههای فراتری نیازمندیم. در هر صورت درباره عامل اول ریشهای، که در واقع جنبه فاعلی حادثه کربلاست، میتوان گفت به قدرت رسیدن امویان بیشک در زمینهای از بیتدبیری و مصلحت اندیشیهای بیمورد برخی از خود مسلمانان شکل گرفته بود.
اما برای درک بیش از پیش وضعیت ناهمگون و سست سیاسی و اجتماعی کوفه و تاثیر آن بر استمرار تصمیمگیریهای اشتباه آنان باید، گذشته از تاریخ پیدایش آن به بافت مکانی آن نیز نظر داشت.
کوفه در سال 17 هجری قمری، به دستور خلیفه دوم، توسط سعدبنوقاص فرمانده مسلمانان در جهاد با ایرانیان بنا شد.
ساکنان اولیه این در واقع پادگان نظامی را، عمدتا دو شاخه از اعراب یعنی نزاری و یمانی تشکیل میدادند که برای جنگ با قوای ساسانی جمع شده بودند.
به گزارش بلاذری در (فتوح البلدان، ص392-393)کوفه در آغاز توسط 24 هزار تن از اعراب و نیز از ایرانیان برای سکونت انتخاب شد. در آستانه نبرد قادسیه، 4 هزار تن از سواران دیلمی که از سپاه ساسانی جدا شده بودند به مسلمانان پیوستند و در شمار ساکنان غیرعرب کوفه در آمدند.
12 هزار تن از اعراب جنوبی (یمانی) و 8 هزار تن از اعراب شمالی (نزاری)نیز سایر ساکنان کوفه را تشکیل میدادند. در مورد رفتارهای سیاسی هر آن قدر نزاریان هماهنگ عمل کردند، یمانیها از تشتت و پراکندگی بیشتری رنج میبردند.
شاید این امر ریشه در کثرت و نیز تعدد تیرههای آنان داشته است. اقدام خلیفه در نصب عمار یاسر بهعنوان حاکم و عبدالله بن مسعود بهعنوان متولی امور شرعی نیز که
هیچ کدام انتمایی در کوفه نداشتند، ریشه در همین واقعیت تلخ داشت.
پس از شهادت امام علی و صلح امام حسن(ع) و استیلای امویان بر عراق، در عین اینکه عناصری از عرب یمانی مثل اشعث بن قیس کندی موقعیت آنان را به گونهای متزلزل ساخته بود که احتمال همراهی آنان با امویان بیش از گذشته مطرح بود، اما والیان اموی در این مناطق تمام همت خویش را برای تضعیف هر چه بیشتر شیوخ و بزرگان یمانی به کار بستند.
در سال 51 هجری مغیره بن شعبه که از سوی معاویه حاکم کوفه بود درگذشت. پس از او زیاد بن ابی به حکومت کوفه رسید. این مسئله دوباره ساختار قدرت شهر را به نفع نزاریها که بیشتر از قریش بودند تغییر داد.
این وضعیت موقعیت یمانیها را که همچنان به گونهای عاطفی و نه البته دینی و مذهبی به علی(ع) و خاندان آن حضرت تمایل داشتند، تضعیف کرد.
در سال 60 که امام حسین (ع)عازم کوفه گردید، شهر ساکنانی داشت با غلبه نزاری بر یمانی که کمتر از نیمی از یمانیها خاموش و یا بیطرف بودند و مابقی آنان را یمانیهای متزلزل و بیثبات تشکیل میدادند.امری که به هیچوجه نمیتوانیم ادعا کنیم امام حسین (ع) از آن بیاطلاع بوده است.
بنابراین امام نمیتوانسته با اتکا بر آنان به فکر تشکیل حکومت اسلامی باشد. از این سو نمیتوانیم حرکت امام را با توجه به الگوی رایج تشکیل حکومت توجیه نماییم و این چیزی جز فرو افتادن در تئوریهای خارج از الگو نیست.
در هر صورت عامل دوم که در تزلزل و منافقانه بودن رفتارهای مردم کوفه خلاصه میشود، عاملی است که برخلاف عامل اول جنبه انفعالی دارد و از اهمیت چندانی در مقایسه با عامل اول برخوردار نیست.
این همه باعث میشود تا قیام امام را حرکتی بینظیر، که تحلیل و بررسی آن، آدمی را به وادی شگفتآور و شغفانگیزی میکشاند تلقی کنیم.