به بهانه همین مناسبت به انجمن «ناشنوایان ایران» در منطقه ۱۱ رفتیم و پای درددل این دوستان نشستیم.
ساختمان قدیمی انجمن ناشنوایان ایران در خیابان آزادی حدفاصل نواب و اسکندری، واقع در کوچه افروخته، چند سالی میشود که خانه امید ناشنوایان شهر تهران شده است. جوانانی که هر روز هفته را به بهانهای دور هم جمع میشوند تا مسیر پیشرفت اهدافشان را در سایه همدلی و همزبانیشان را کمی تسهیل کنند. در دورهمیهای دوستانهشان بیش از آنکه زبانها بچرخد، این دستهایشان است که آنها را در گفتوگوهای صمیمی یاری میکند. صحبت را «وحیده نظری» آغاز میکند. یکی از ناشنوایان ساکن در منطقه ۱۱. وحیده با چنددرصد شنوایی که دارد، در کنار آموزگاری در مدارس باغچهبان، به سبب تدریس زبان «اشاره» در انجمن، کار ترجمه را هم برای دوستان ناشنوایش دنبال میکند. او میگوید: «ناشنوایان در کنار محرومیت از حس شنوایی، حس بینایی قوی دارند. آنها با چشم میشنوند و همین دقت نظرشان به حرکت لبها و رفتار اطرافیان، موجب شده تا نگاه عمیقتری به زندگی داشته باشند.» در خانواده او، وحیده و برادرش تنها ناشنوا بودند اما این معلولیت نتوانست او را از زندگی عادی محروم کند. او در حالی که از خاطرههای کودکی و تفاوت دنیایش با کودکان سالم برایمان میگوید، یادآور میشود: «هنوز شنواها درک درستی از دنیای ناشنواها ندارند، شهر ما برای افراد شنوا ساخته شده و حق شهروندی برای شهروند ناشنوا رعایت نمیشود.» او براینباور است زندگی در شهر شنواها برای ناشنوایان سخت است.
کسی ما را جدی نمیگیرد
حرفهای «وحیده» را «محمدرضا بوستانافروز» ادامه میدهد. او مردی ۳۴ ساله و فارغالتحصیل رشته کامپیوتر در مقطع کارشناسی است. سال گذشته محمدرضا به همراه دوستان خود موفق شد از اپلیکیشن ویژه گردشگری ناشنوایان باعنوان «تورنا» به ۲ زبان اشاره فارسی و بینالمللی، رونمایی کند تا لااقل گردشگری کمی برای دوستانش آسانتر شود. او میگوید: «ما استعدادهای قابل توجهی در میان ناشنوایان داریم اما کسی این گروه از جامعه را جدی نمیگیرد. مصداق عینی حرفمان هم همین اپلیکیشنی است که ما طراحی و تولید کردیم. با وجود کارایی بالایی که برای ناشنوایان داشت، کسی حاضر نشد حامی ما شود، این در حالی است که در دنیا، دولت چنین امکاناتی را از تولیدکنندگان خریداری و در اختیار معلولان قرار میدهد اما ما مجبور شدیم در سایه بیتوجهی مسئولان آن را بهرایگان در اختیار دوستان قرار دادیم.» محمدرضا همینطور که لیست مشکلات پیش روی نخبگان ناشنوا را برایمان مرور میکند، میگوید: «تا نگاه جامعه به ناشنوایان تغییر نکند، امیدی به زندگی بهتر برای ما نیست.»
زبان دفاع از خود را نداریم
حرفهای محمدرضا که به اینجا میرسد، «داود مشایخی» با چهرهای برافروخته میگوید: «مشکلات ناشنوایان محدود به مدرسه و دانشگاه و خانه نیست ما در دادگاه و بیمارستان و خیابان هم با هزار و یک مشکل روبهرو هستیم، چون زبان دفاع از خود را نداریم.» داود، ۴۶ ساله و فارغالتحصیل رشته کارشناسی گرافیک که عشق و علاقهاش به سمت و سوی رشتههای هنری بسیار است، فعالیتهای دفتر تئاتر انجمن زیر نظر او اداره میشود و به تازگی در خارج از کشور نمایشنامهای را به همراه ۲ تن دیگر از دوستانش روی صحنه برده است. او میگوید: «دنیای ناشنوایان کشورهای دیگر با کشور ما زمین تا آسمان فرق میکند. حضور مستمر یک مترجم همراه ناشنوا و تجهیز هتلها به امکانات لازم برای ناشنوایان اعم از زنگ چراغدار اتاق و... همگی گویای این تفاوتهاست.» «داود» این روزها در یکی از مدارس نابینایان شهر تهران در منطقه ۱۲، در پست معاون اجرایی مدرسه مشغول است، اما از بیتوجهی جامعه به حقوق ناشنوایان گلهمند است و میگوید: «یک ناشنوا به سبب بیگانگی مردم با زبان اشاره که زبان مادری اوست، نه میتواند نیازهای اولیه خود را به هنگام خرید از یک فروشگاه کوچک تأمین کند، نه از حق و حقوق خود در محاکم قضایی دفاع کند. برای همین در اغلب پروندههای قضایی رأی به ضرر آنها صادر میشود.»
«داود» ادامه میدهد: «استقرار یک مترجم زبان اشاره در محاکم قضایی، بیمارستانها، اداره پلیس و... حق ناشنوایان است ما هم بخشی از این جامعه هستیم که نیاز به شنیده شدن داریم.» او کلافه است از وعدههایی که در روز ناشنوایان به این گروه از جامعه داده میشود و تا ۸ مهرماه سال بعد، پشت همانتریبونهای سخنرانی به فراموشی سپرده میشود.
ناشنوایان امنیت جانی و مالی ندارند
وحیده برای تأیید حرفهای داود میگوید: «بارها و بارها دیده شده که به سبب آشنایی نداشتن وکلا و قضات به زبان اشاره، حقوق ناشنوایان تضییع شده و افراد سالم از این وضعیت در هنگام معاملهها سوءاستفاده کردهاند. البته این مشکل در همه بخشها مشهود است. برای مثال نبود یک پرستار آشنا به زبان اشاره در بیمارستان موجب شد تا ناشنوای دارای دیابت که با نشانههای ضعف به بیمارستان مراجعه کرده، به سبب تزریق سرم قندی جان خود را از دست بدهد.»
داود در ادامه توضیحاتش میگوید: «اگر یک ناشنوا در خیابان به هر دلیلی تصادف کند، نمیتواند در برابر پلیس راهور از حق خود دفاع کند تا او بخواهد منظورش را تفهیم کند، پلیس قضاوتش را کرده و رفته. ما حتی نمیتوانیم با نوشتن از حقوقمان دفاع کنیم. چون ادبیات ما با ادبیات افراد شنوا فرق میکند.»
داود که موضوع تصادف را پیش میکشد، «سپیده عبدالعزیزی» از کارکنان انجمن میگوید: «تا به حال چندین حادثه برای ناشنوایان پیاده در خیابان مقابل همین دفتر رخ داده است. ناشنوایی که صدای بوق یا هشدارهای موتورسیکلتران یا خودرو را نشنیده و با شدت با آنها برخورد کرده است و دچار مصدومیت شده است.» او ادامه میدهد: «علاوه بر این، بارها کیف و لوازم اعضای انجمن را با شیوه زورگیری ربودهاند و بهرغم نزدیکی آنها به کانکسهای پلیس، چون نیازمند مترجم هستند مجبورند اول به انجمن بیایند و یک مترجم با خود ببرند، سپس نزد پلیس اعلام شکایت کنند، همین اتلاف وقت موجب میشود که سارق با خیال آسوده صحنه جرم را ترک کند.»
مخترعی غریب در دنیای سکوت خویش
نوبت به «فرزاد» میرسد. پسر ۲۹ سالهای که فارغالتحصیل رشته الکترونیک است و اختراعش برای ناشنوایان را میشود در منزل اغلب اعضای انجمن دید. پسری پر انرژی که همراهی همیشگی خواهرش با او بهعنوان مترجم، شاید کمی از بار مشکلات ارتباطیاش کاسته اما او هم در دنیای ناشنوایی خود با مشکلات بسیاری روبهروست.
اختراع فرزاد، دستبند هوشمندی است که این روزها عصای دست مادران ناشنوای دارای نوزاد شده است. او میگوید: «مادر ناشنوایی که این دستبند را دارد، با ویبره آن هنگام گریه کودک، از حال فرزند ناشنوای خود آگاه میشود.»
البته او اختراعهای دیگری هم دارد از زنگ هوشمند خانه برای ناشنوایان تا زنگ اعلام خطر هوشمند که همگی در قالب دستبند برای ناشنوایان طراحی و تولید شده است اما تا به حال کسی از این مهندس الکترونیک ناشنوا و اختراعاتش حمایت نکرده است. فرزاد میگوید: «کسی تواناییهای ما را جدی نمیگیرد. فرقی نمیکند مهندس باشیم یا بیسواد. وقتی نگاه مردم به ما همان ناشنوای ناتوان است.» سپیده در ادامه حرفهای فرزاد میگوید: «پدر و مادر من هر ۲ ناشنوا هستند. در گذشته که این دستبند نبود، مادرم یک سر نخ را به دست من میبست و سر دیگر نخ را به دست خود میبست تا وقتی بیدار میشــــوم از گریه هلاک نشوم. اتفاقی که بارها و بارها برای نوزادان دارای مادر ناشنوا افتاده حتی برای من. اما دستبندی که فرزاد اختراع کرده دیگر این مشکل را حل کرده است افسوس که این اختراع حمایت نمیشود تا در سطح گسترده تولید و بین ناشنوایان توزیع شود.»
فرزاد در ادامه به محدودیتهای اجتماعی برای ناشنوایان اشاره میکند و میگوید: «من تا کلاس پنجم در مدرسه ناشنوایان درس خواندم. پس از آن در مدارس عادی ادامه تحصیل دادم در واقع من پس از ورود به مدارس عادی با فرهنگ افراد شنوا آشنا شدم اما کسی انگیزهای نداشت تا با فرهنگ دنیای ناشنوایان آشنا شود.» فرزاد در بخش دیگر صحبتهایش میگوید: «در حالیکه در دنیا، ناشنواها میتوانند گواهینامه موتورسیکلت بگیرند یا حتی برای خلبانی اقدام کنند در کشور ما این اجازه را نمیدهند.»
محرومیت ناشنوایان از دوچرخههای بیدود
شهرزاد، خواهر فرزاد در تأیید حرفهای برادرش میگوید: «چندی پیش برای استفاده اعضای انجمن از دوچرخههای بیدود نامهنگاری کردیم و درخواست تخفیف ویژه داشتیم اما در پاسخ نامه آمد که ناشنوایان به دلیل معلولیتهای جسمی و حرکتی نمیتوانند از این ظرفیت استفاده کنند. این در حالی است که هرگز ناشنواها معلولیت جسمی و حرکتی ندارند.» از محرومیت ناشنوایان برای استفاده از دوچرخه و گواهینامه موتورسیکلت و مترجم در محاکم عمومی که بگذریم، درددل «شایسته محمدی» با ۲۴ سال سابقه فعالیت در حوزه آموزشی هم شنیدنی است. او ۱۵درصد شنوایی دارد و به خوبی میتواند با بچههای ناشنوا ارتباط برقرار کند اما اجازه تدریس ندارد، چون ناشنواست! شایسته در حالی که بغض گلویش را میفشارد میگوید: «۲۴ سال سابقه حضور در مدارس باغچهبان را دارم اما اجازه تدریس مستقیم را ندارم و تنها میتوانم در مقام کمک آموزگار فعالیت کنم. این در حالی است که همه فعالیتهای آموزشی کلاس برعهده من است. چون میتوانم ارتباط خوبی با بچههای ناشنوا برقرار کنم، زبانشان را میدانم و بهخوبی درکشان میکنم.»
به نام ناشنوانایان به کام دیگران
او برای احقاق حقوق خود و دوستانش دست به دامن پویشهای اجتماعی و فضای مجازی میشود اما دوستانش میگویند این راهها جواب نداده و پویشهای زیادی که تا به حال در حمایت ناشنوایان به راه افتاده، اغلب در نطفه کور شدهاند. وحیده نظری میگوید: «مدتهاست خواستار زیرنویس برنامههای تلویزیون برای ناشنوایان هستیم، اما مسئولان صدا و سیما به بهرهگیری از ترجمه برنامهها و اخبار توسط مترجمان اکتفا کردهاند. اما ترجمه واژه به واژه و آنچه از تلویزیون پخش میشود به درد ما نمیخورد و تنها به نام ناشنوایان، کاری بیهوده انجام میشود، چون در حقیقت قابل درک برای ما نیست.» سپیده و شهرزاد که از اعضای شنوای فعال در انجمن ناشنوایان هستند میگویند: «بارها و بارها خواستار برگزاری دورههای آموزشی مترجمان ویژه برای ناشنوایان در بخشهای مختلف شدهایم، اما هیچکس استقبال نمیکند. حتی بهزیستی هم بهعنوان متولی ناشنوایان این بچهها را جدی نمیگیرد و جالب است بدانید که مددکاران ناشنوایان در بهزیستی، هیچکدام با زبان اشاره آشنا نیستند.»
قصه اهالی دنیای صامت به اینجا ختم نمیشود و روایتش برای گوشهای شنوایی که قصد شنیدن ندارند، هم راه به جایی نمیبرد. مردمان دنیای صامت از جنس من و شما هستند که تنها تفاوتشان در زبان مادریشان هست و بس! کاش همه برای یاد گرفتن این زبان کمی همت کنیم.
سال ۱۳۰۳ «میرزاجبار عسگرزاده» نخستین مدرسه ویژه ناشنوایان را در تبریز تأسیس کرد و ۹ سال بعد، نخستین مدرسه «باغچهبان» در محله یوسفآباد تهران برای این کودکان تأسیس شد. فعالیت مدارس باغچهبان در کشور کمکم رواج یافت. کودکان ناشنوا در آنجا تحصیل کردند و کمکم قد کشیدند تا اینکه به سن نوجوانی رسیدند، بدون اینکه محفلی برای دور همیهایشان داشته باشند. جای خالی این محفل «ثمینه باغچهبان» را به فکر انداخت تا با تأسیس «انجمن ناشنوایان ایران» در سال ۱۳۵۱، فضایی برای دورهمی ناشنوایان ایجاد کند. تشکلی که با هدف ترویج فرهنگ زندگی ناشنوایان در جامعه شکل گرفت و امروز مأمنی امن برای ناشنوایان است تا فارغ از نگاه ناآشنای مردم به زبان مادریشان، که همان زبان اشاره است، بهشکل تخصصی برای آینده خود تصمیم بگیرند و مشکلات موجود را حل کنند.
«زهرا سلیمآبادی» بانوی ۶۵ ساله ناشنوایی است که به تنهایی زندگی میکند، او میگوید: «سالمندان ناشنوا امروز اغلب خانهنشین شدهاند اگر از اعضای خانواده کسی آنها را در امور اجتماعیشان همراهی نکند، نمیتوانند پیگیر امورشان باشند. متأسفانه این افراد در جامعه تنها ماندهاند و محکوم به تنهایی هستند. به هنگام مراجعه به ادارههایی اعم از بهزیستی و تأمین اجتماعی، نمیتوانیم کارکنان را توجیه کنیم وگاه باید ساعتها زمان برای توجیه کارکنان اداره صرف کنیم.»