آتشنشانان مصداق عینی این عاشقان از جان گذشته هستند که با آگاهی از سختیها و مخاطرات شغلیشان این حرفه را برای کمک به همنوعان خود و نجات جان انسانها انتخاب میکنند و به دل حوادثی میزنند که شاید هیچ بازگشتی از آن نباشد. در تورق برگههای تقویم به روز «آتشنشانی» رسیدیم و به همین بهانه برای تقدیر و تشکر از این جان برکفان بیادعا، سراغ خانواده آتشنشان شهید «امیرحسین داداشی» در حادثه ساختمان «پلاسکو» که از همسایههای با صفای ما در محله منیریه هستند، رفتیم. در این گزارش با «محمود داداشی»، پدر امیرحسین که از آتشنشانان بازنشسته سازمان آتشنشانی است و مادرش «زهره زارعی»، درباره امیرحسین و ویژگیهای رفتاری و حرفهای او گفتوگو کردیم.
- از جبههها تا سازمان آتشنشانی
با یک تماس ساده تلفنی، بدون هیچ تشریفات خاصی، مهمان خانواده گرم و صمیمی خانواده داداشی شدم. خانه که برای خانم و آقای داداشی پر از خاطرات همیشه ماندگار امیرحسین است. «محمود داداشی» پدر امیرحسین از کارمندان بازنشسته سازمان آتشنشانی است که بنا به تعریفها و خاطرهگوییها از دوران کودکی این شهید، شغل پدر در ایجاد عشق و علاقه در امیرحسین برای آتشنشان شدن نقش بسزایی داشته است. او با آغاز به کارش در سازمان آتشنشانی، تنور گفتوگو را روشن میکند: «زمان جنگ ۲۱ سال بیشتر نداشتم. بهعنوان نیروی داوطلب به جبهه رفته بودم. خدا رحمت کند یکی از بچهمحلههایمان را آقای عطایی که در سازمان آتشنشانی کار میکرد، پیشنهاد داد تا در آزمون استخدامی سازمان آتشنشانی شرکت کنم. دلم پیش جنگ و جبهه بود. برای آزمون و شرکت در کلاسهای آموزشی نامنویسی کردم، اما تنها چند روز در کلاسها شرکت کردم. سپس برای شرکت در عملیات راهی جبهه شدم. این رفتوآمدها یک سالی طول کشید تا اینکه برای پشتیبانی از تیپها از سوی سازمان آتشنشانی به جبهه اعزام شدم و پس از پایان جنگ و ازدواج همچنان در این حرفه ماندم.»
داداشی، مهمترین ویژگی حرفه آتشنشانی را شباهت آن به حال و هوای جنگ وجبهه میداند و ادامه میدهد: «علاقه من به فضای جبهه و جنگ سبب انتخاب شغلم شد چون رفتن به عملیاتهای پر حادثه، درست شبیه میدان جنگ است. وقتی به عملیاتهای مختلف میروی نمیدانی طلوع خورشید روز بعد را میتوانی ببینی یا نه!»
- پله پله تا عاشقی
پس از پایان جنگ و از سرگیری زندگی عادی، سال ۱۳۶۷ «امیرحسین» نخستین فرزند خانم و آقای داداشی متولد میشود. به گفته محمود داداشی، علاقه به حرفه آتشنشانی یا کارهای پرمخاطره، از همان دوران کودکی در وجود امیرحسین بود. او در ادامه توضیح میدهد: «عاشق آب بود. هنگام ۳ سالگی وقتی او را به استخر آتشنشانی ایستگاه حسنآباد میبردم، من داخل آب میرفتم و او از روی سکو به آغوشم میپرید. همین عشق و علاقه موجب شد، خیلی زود شنا یاد بگیرد و در سن ۲۴ یا ۲۵ سالگی مربی بینالمللی غواصی شود. او عاشق کارهای هیجانانگیز بود و سرنترسی داشت. در زمینه کار در ارتفاع، مهارت خاصی داشت. ۱۶ سالگی وارد هنرستان آتشنشانی شد و دیپلمش را از همین هنرستان گرفت. برای استخدام در آتشنشانی باید دوره خدمت سربازی را بر اساس قانون وقت آن دوران میگذراند.»
با وجود همه پارتیها و دوست و آشنایی که آقای داداشی داشت و نیز سهمیه جانبازی پدر، امیرحسین میتوانست از خدمت سربازی معاف شود. اما به توصیه پدر و عشق و علاقهاش به حرفه آتشنشانی، لباس مقدس سربازی را برتن کرد و برای محافظت از مرزهای کشور اعزام شد. محمود داداشی در اینباره میگوید: «در سربازی از سهمیه ارتش استفاده کرد و سرباز آتشنشان شد و پس از آن هم ۳ سال دانشجو بود و در واقع وقتی در امتحان سازمان آتشنشانی شرکت کرد و قبول شد، آموزشها برای او تازگی نداشت. چون همه آنها را از چند سال پیش آموخته بود و در بسیاری شاخههای تخصصی مهارت تدریس و آموزشهای سطح بالاتری را داشت.»
- پسر مشهورتر از پدر
خاطرههای امیرحسین مانند یک فیلم سینمایی از مقابل چشمان پدر و مادر گذر میکنند. آقای داداشی از شوخطبعی و صمیمی بودن پسر تعریف میکند و مادر از جسارت و شجاعت امیر برای انجام کارهای پر مخاطره در خانه میگفت. اینکه امیرحسین تنها ۱۶سال داشت و با همان سن و سال کم همراه خواهرانش در خانه عملیات «راپل» انجام میداد و سناریو مینوشت و فیلم میگرفت. محمود داداشی از سبقت گرفتن مهارت شغلی امیرحسین از خودش تعریف میکند: «اوایل استخدام و آغاز کار، همه امیرحسین را به واسطه من و حضورش در ایستگاه آتشنشانی میشناختند. تقریباً سال ۱۳۹۴ یا ۱۳۹۳ سالهای آخر خدمتم بود که امیرحسین در میان همکاران از من مشهورتر شد. امیرحسین برای آموزش و کار به همه ایستگاهها سر میزد. با هلالاحمر همکاری خوبی داشت. جایی رفته بودم که بچههای بسیج فروشگاه لوازم نظامی و غواصی داشتند و دورههای آموزشی برگزار میکردند. اتفاقی گذرم پیش آنها افتاد. وقتی نام خانوادگیام را گفتم، به سرعت نام امیرحسین را آوردند و کلی تعریف کردند. در پایان، خودم را معرفی کردم و گفتم من پدر امیرحسین هستم. »
- امدادرسانی در ۱۶سالگی
در زمان سقوط هواپیمای خبرنگاران در سال ۱۳۸۴ در شهرک توحید، امیرحسین تنها ۱۶ سال داشت. آن زمان یک گروه یگان ویژه در سازمان داشتیم. برای امدادرسانی به حادثهدیدگان هواپیما، هلیکوپتری از یگان ویژه به این شهرک اعزام شد. امیرحسین برای کمک خود را به این هلیکوپتر رسانده بود. داداشی با بیان این مطلب به نقل قول از معاون این عملیات مرحوم «سمیعی» ادامه میدهد: «در میان امدادرسانان حادثه، دیدم پسر بچه کمسن و سالی لباس آتشنشانی پوشیده و مشغول کار است. جلوتر رفتم و دیدم امیرحسین است. با عصبانیت گفتم: بچه تو اینجا چیکار میکنی!؟ تو جزو نیروهای ما نیستی! اما امیرحسین شجاعانه اجساد را جابهجا میکرد. با یک داد و قال پدرانه، به سرعت راهی هلیکوپترش کردم تا سریعتر به ایستگاه باز گردد. چون اگر مشکلی پیش میآمد نمیتوانستیم پاسخگو باشیم.»
- پلاسکو، ایستگاه آخر
«امیرحسین شیفته شهادت بود. نعمتی که سرانجام نصیبش شد.» محمود داداشی این را میگوید و در ادامه میگوید: «قصد رفتن به سوریه داشتم. چند ماهی در دورههای آموزشی اعزام به سوریه شرکت کردم. وقتی امیرحسین فهمید او هم همراهم شد. برایش از شرایط سخت جنگ تعریف کردم. اینکه جنگ شهری فضای سختی دارد و شرایط ویژهای دارد که شاید تحمل آن برای هرکسی آسان نباشد. اما قبول کرد و برای آموزش همراهم آمد و پاسپورتش را هم گرفت. اما آن سفر با توجه به شرایط اعزام منتفی شد.»
روز سخت و تلخ پلاسکو، ماجرایی که پدر یک هفته پیش خوابش را دیده بود. داداشی تعریف میکند: «امیرحسین دانشجوی کارشناسی ارشد، رشته امداد و سوانح بود. آن روز شیفت بود اما برای امتحان چند ساعتی را مرخصی گرفته بود. به محض شنیدن خبر، خود را از حکیمیه با موتورش به محل حادثه رسانده بود. به سبب قانونی باید میرفت ایستگاه۴۶ خیابان شهید برادران مظفر و اعلام حضور میکرد و لباس میپوشید. اما یکسره به محل حادثه رفته بود و لباس همکارش را پوشیده بود. اما وقتی من خبر حادثه را شنیدم پیش خود فکر میکردم، آیا امیرحسین خبر را شنیده!؟ آیا رفته!؟ چند بار با تلفن همراهش تماس گرفتم. گوشیاش داخل ماشین بود. رفتم ایستگاه شیفتش و از جوابهای سربالای همکارانش متوجه شدم امیرحسین رفته و هیچ بازگشتی نیست. اما آدمیزاد به امید زنده است.»
به گفته پدر، امیرحسین چندباری در ساختمان پلاسکو تردد میکند، اما بار آخر وقتی دوستش پیشنهاد خروج را و اخطار ریزش ساختمان را میدهد، در پاسخ ترجیح میدهد دوباره برای کمک و امدادرسانی وارد ساختمان شود. او جزو نخستین شهدای این حادثه بوده که تقریباً پس از ۶تا ۷ روز پیکر پاکش پیدا میشود. پیکر این شهید و تعدادی از آنها، به گفته بسیاری از حاضران، با وجود قرار گرفتن در معرض آتش و آهنهای داغ ساختمان، همچنان سالم باقی مانده بود.