سنگ چاپ این روزها در مجموعه «فوق لیسانسهها» به کارگردانی سروش صحت بازی میکند و همزمان در یک تئاتر به نام «فولاد هرگز زنگ نمیزند» ایفای نقش میکند که در عمارت نوفللوشاتو هر روز از ساعت ۱۸ اجرا میشود. مجموعه فوقلیسانسهها هم ادامه منطقی لیسانسهها است.
مناطق به نظر شما از دیروز تا امروز چه تفاوتهایی کرده است؟
من ساکن تهرانپارس هستم ولی در نظامآباد بزرگ شدهام. آن دوره نه تنها برای من بلکه برای همه بچههای نظامآباد دوره درخشانی بود. مهدکودک و دانشگاه و مدرسه به نوعی یکجا در کوچه جمع میشد. اما باور کنید که امروز اصلاً جرئت نمیکنید که بچهتان را یک دقیقه در کوچه تنها بگذارید.
دلمشغولیهای شما در دوران کودکی در محله نظامآباد چه بود؟
اغلب بازیهای دسته جمعی در محله قدیمی نظامآباد انجام میشد. حتی در کوچه، ریاضی و علوم را با هم یاد میگرفتیم. ترقه میساختیم. داد و ستد میکردیم. رسم خوبی هم وجود داشت که سه ماه تابستان باید کار میکردیم. نمیتوانستیم عاطل و باطل در خانه بنشینیم. اطرافیان و دوستان فرزندان طبقه متوسط و حتی مرفه شهری آن دوره نیز به قدری دور و بریشان به قول فرنگیها آنتریک میکردند که آنها هم مشغول و فعال بودند. اما تا آنجا که یادم میآید، گل کوچک در رأس همه بازیها بود. هفتسنگ و خاله بزغاله بازی میکردیم. تیر کمان مگسی درست میکردیم و همدیگر را هدف قرار میدادیم.
خودتان میساختیدش؟
بله. اصلاً زشت و دور از شأن بچهها بود که تیرکمان مگسی را از کسی بخرند. اگر هم کسی میخرید به او انگ بچه پولدار میچسباندند و در یک کلام به او میفهماندند که عرضه انجام هیچکاری را ندارد. علاوه بر اینها هر نوع کاسبی در محله رواج داشت. این روزها انگار امنیت کمتر شده یا شاید مراقبت از بچهها رنگ بیشتری به خود گرفته است. همین سلسله تغییرات، فاصلهها را بیشتر کرده و تک فرزندی باعث شده اغلب بچهها نازپرورده باشند و در یک کلام دوره، دوره فرزندسالاری است. دوره ما که دستکم چنین نبود.
چه شد که آن آسایش سابق از شرق تهران رخت بربست؟
یکی از ارمغانهای تمدن پدیدهای به نام شهرنشینی است که فضاها محدود و کوچکتر شدهاند. در زندگی مدنی امروز مردم گرفتارترند و در روابط پیچیده آنچه از بین میرود، نزدیکی انسانها به یکدیگر است. امروز حتی خواهر و برادرها هم کمتر یکدیگر را میبینند. به عقیده من وقتی شهرنشینی رواج یافت مردم محلههای شرق از یکدیگر بیشتر دور شدند. ما هم مانند همه دنیا تابع آپارتماننشینی و مجتمعنشینی شدیم. یکی از خواص مجتمعنشینی هم این است که صبح تا شب سر کار باشی و از همسایهات هم خبری نداشته باشی. از همسایه طبقه بالا و پایینت بترسی و خیال کنی که در این شهر بزرگ همه میخواهند کلاهت را بردارند یا جیبت را بزنند. آن زمان در هریک از میدانها و خیابانهای نظامآباد میتوانستی بدون توجه به سن و سالت تردد کنی و کسی همکاری به کارت نداشت.
پس معلوم است که نظامآباد آن سالها را بیشتر دوست داشتید؟
یقیناً همینطور است. نه اینکه حس نوستالژی در من قوی باشد اما آن موقع که مادرم غذا درست میکرد میگفت پروین خانم و شهین و مهین هم بوی غذا را شنیدهاند و با یک بشقاب چند تن از در و همسایههای نزدیک را مهمان میکرد. آنها هم مثلاً وقتی یک کوکوسبزی ساده درست میکردند، باید حتماً ما هم میخوردیم. خاطره خوبی از آن دوران در محله مجیدیه دارم. یکبار که سرباز بودم، خواستم به خانه بروم که متوجه شدم همسایه طبقه پایینی ما قرمهسبزی درست کرده است. بویش در راهپله پیچیده بود. خیلی شیک و سنگین و رنگین در زدم و گفتم که بوی غذای شما هوش از سرم پرانده است و من عاشق قرمهسبزیام. خواستم اگر امکانش هست یک پرس هم به من بدهند. آنها همان لحظه سینی آنچنانی تدارک دیدند و سالاد و ماست هم آوردند. اتفاقاً خیلی هم استقبال کردند که خود انگیخته در زدم.
قبول دارید که در برخی از محلههای شرق تهران هنوز چنین سنتهایی وجود دارد؟
بله ولی بسیار کمرنگتر از قبل شده و فراگیر هم نیست. آن هم به این دلیل که شرق تهران تا حدودی ترکیب قدیمی و اصالت خود را حفظ کرده است. قضاوت آدمهای شرق و غرب لزومی ندارد.
از بچهمحلهای قدیمی هنوز با کسانی ارتباط دارید؟ تابستانها در محله چه کار میکردید؟
وقتی هنرپیشه شدم و تصویرم در تلویزیون پخش شد دوستان قدیمی و بچهمحلهای قدیمی شروع کردند به پیدا کردن من. گهگاهی هنوز تلفنی با هم در تماسیم. محله نظامآباد که در آن بزرگ شدم از بچهمحلهای قدیمی تخلیه شده و خانوادهها پخش و پلا شدهاند و وقتی پا به آن کوچه میگذارم احساس غریبی میکنم. هستند کسانی که هنوز با هم تلفنی در ارتباطیم. اما تابستانها اصولاً به همین منوال میگذشت. به شیطنت و بازی، خوب به خاطر دارم که یکبار به من برخورد که تابستان دارد تمام میشود و من هنوز هیچکاری نکردهام. آن موقع شمارههای زیادی از مجله کیهان بچهها داشتم. حدود ۵۰ شماره از این مجله را کنار خیابان در محلهمان بساط کردم و فروختم. بالاخره آن تابستان آخرش به کار و اوایل و اواسطش به بازی گذشت.
نخستین بار کی به سینما رفتید؟
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی انقلاب پیروز شد یازده سالم بود و خانوادهام سینما رو بودند. حتی گاهی با عمو و داییام به سینما میرفتیم. مادرم میگوید وقتی قنداقی بودی تو را به سینما بردم. اما نخستین فیلمی که من دیدم و آن را درک کردم و باعث شد که عاشق سینما بشوم، فیلم «اشکها و لبخندها» رابرت وایس بود. این فیلم محصول ۱۹۶۵ آمریکاست. وقتی به ایران آمد در سینمای قدیم عصر جدید که شیروانی داشت، روی پای پدرم این فیلم را دیدم. سینما خیلی شلوغ بود و پدرم به زحمت ۲ بلیت تهیه کرده بود.
از نظر شما امکانات فرهنگی شرق تهران چگونه است؟
جستوجوی دقیقی نداشتهام اما مردم شرق تهران قدر مسلم هنر دوستترند. در محله تهراننو هفت، تئاتر آزاد هست. این یعنی مردم شرق بهتر تئاتر آزاد میبینند. من به شخصه از فرهنگسرای اشراق خوشم میآید. اعتقادم این است که شرق به لحاظ دسترسی به تفرجگاهها بهتر است. علاقه خاصی به شمال کشور دارم و هر وقت میخواهم به آنجا بروم شرق تهران مانند لب جاده شمال است. اگر کسی بخواهد به فیروزکوه یا قائمشهر یا ساری برود از شرق تهران راحتتر به این نقاط دسترسی دارد. اگر با اتومبیل خودتان بخواهید از غرب تهران و مثلاً شهران به فیروزکوه بروید باید ۲ ساعت وقت تلف کنید تا به شرق برسید. فضای سبز شرق تهران هم مطلوب است، هم پارکهای متعددی دارد. دسترسی به اوشان فشم و لواسان بهتر است. من همیشه از دم در خانهام تا فیروزکوه را طی کمتر از ۲ ساعت رفتهام. غرب تهران نوساز است و زمین بیشتری دارد و خیابانهایش عریضترند اما در شرق تهران هیچ زمین خالیای نمیبینید. به فرض اگر مجتمعهای بزرگی که در انتهای بزرگراه شهید خرازی ساختهاند در شرق میخواستند بسازند باید چندین و چند میدان را ویران میکردند. دستکم باید یک محله را تخریب میکردند. اما شرق صفا و صمیمیتی دارد که من به شخصه آن را تجربه کردهام.
خاطره برجستهای از سینما ماندانا و سینما شاهد دارید؟
در سینما شاهد با یک بلیت دو فیلم میدیدیم. ما بچه بودیم سینما ماندانا و شاهد پاتوقمان بود. خوب به خاطر دارم که از مدرسه جیم میشدیم و به سینما ماندانا میرفتیم. من در دبیرستان خوارزمی درس میخواندم. این مدرسه در زمان خودش جزو یکی از استانداردترین مدارس تهران به شمار میرفت. زمینهای مجزای هندبال و بسکتبال و فوتبال داشت. سینما شاهد هم بالای خانهمان بود. تمام فکر و ذکرمان این بود که پول جور کنیم و با یک بلیت دو فیلم ببینیم.
- اطلاعات فوری
نام:افشین
نام خانوادگی:سنگ چاپ
متولد:۱۳۴۷ـ چهارراه صفا خیابان ۱۷ شهریور
ویژگی:بازیگر سینما و تلویزیون