خودم را مانند بچههای سالم میدانم و همتم بالاتر و بیشتر از خیلی از همسن و سالهای خودم است. به قول حضرت لسان الغیب «تو و طوبی و ما و قامت یار/ فکر هرکسی به قدر همت اوست.» روزی ۳ قرص اعصاب و روان میخورم و هزینه این قرصها را پدرم که بازنشسته و کارمند ساده دادگستری است، میپردازد. اما هزینه لوازم و امکانات ورزشی بسیار بالاست و از عهده خانوادهام برنمیآید. دوست دارم یک اسپانسر داشته باشم تا مرا همه جوره حمایت کند.» موهایش با اینکه سن کمی دارد سفید شده است. گفتوگوی ما را با «محسن نصیری ماهینی» قهرمان پارالمپیک و خانوادهاش بخوانید.
ورزش از زمان خردسالی
محسن از دوران خردسالی ورزش حرفهای خود را آغاز کرده است. مادرش میگوید: «من ابتدا او را به خیابان سئول میبردم. بارها با هزینه شخصی او را به ورزشگاه شهید شیرودی بردهام تا ورزش را جدی بگیرد. با این اوصاف امروز آمادگی کامل دارد که بار دیگر در مسابقات پارالمپیک شرکت کند و برای کشورش مدالآور باشد. نگاهی به مدالهای او میکنیم که از شمارش خارج است. چندین حکم قهرمانی دارد که از آنها هم عکس میگیریم. در ضمن محسن نصیری دیپلم فنی و حرفهای گرفته است.» او ادامه میدهد: «مادرم مشکل کلیوی دارد و هر چند وقت یکبار باید دیالیز شود به همین دلیل و با توجه به سن و سالش دیگر شاید نتواند به من رسیدگی کند.» بدون هیچگونه لکنت ذهنی و زبانی ادامه میدهد: «من با یک کتانی کهنه میخی هم تمرین میکنم و هم مسابقه میدهم. بچههای همسن و سال من معمولاً چند دست کتانی دارند اما من با همین یک کتانی پاره سر کردهام و در مسابقات ۲۰۱۱ یونان برای ایران مدالآور بودهام. در حال حاضر یک دست گرمکن و کتانی ورزشی دستکم یک میلیون تومان هزینه دارد. من اما نمیتوانم این هزینه را بپردازم. این مخارج از عهده پدر و مادر و خانوادهام نیز خارج است. کاش میتوانستمکاری کنم و پولی در بیاروم تا هزینه ورزشم را خودم تقبل کنم و سرم را بالا بگیرم.»
بگشای در
وقتی وارد خیابان نانکلی در میدان ۱۳ آبان میشویم و زنگ دوم یکی از خانههای قدیمی را میفشاریم، قامت محسن در چهارچوب در پیدا میشود. با توجه به حرکات و سکناتش اصلاً به ذهنمان خطور نمیکند که او محسن نصیری، قهرمان پارالمپیک است. جوانی است که شادابی از صورتش میبارد. گردنش بیشتر از قد و قواره و هیکلش ماهیچهای است و در حالت عادی به قول ورزشکارها انگار دم دارد. همراه پدرش ما را به طبقه دوم هدایت میکند. پای صحبتهای او و مادرش مینشینیم تا از چند و چون محدودیتها و چگونگی دستیابی او به مدالهای مختلف کشوری و جهانی آگاه شویم.
نم اشکی و با خود گفتوگویی
با ورود ما نم اشکی بر چشمان مادرش مینشیند. چادرش را به دندان میگیرد و میگوید: «من بچهام را تا ۲۷ سالگی با چنگ و دندان بزرگ کردم. دست و پای راستش فلج بود. در ۲ سالگی او را به پابوس امام رضا(ع) بردم و از آن زمان به بعد شفا یافت. اما تأثیر تشنج و لخته شدن خون در مغزش در نوزادی با او باقی مانده است. به همین دلیل باید روزی چند دارو مصرف کند و البته به توصیه پزشکش ورزش را به هیچوجه فراموش نکند.» «ربابه شعبانی» ادامه میدهد: «یکی دیگر از دغدغههایم بیکاری اوست. امیدوارم با خواندن این گزارش در روزنامه کسی دست محسن را بگیرید و به او کار بدهد. متأسفانه هر جا که میرود چند روز کار میکند و بعد از مدتی باز میگردد و به او میگویند میدانیم که بچه خوبی هستی اما برو خانه!»
اسپانسر ندارم
محسن گلایه میکند که هیچ اسپانسر و پشتیبانی ندارد. میگوید: «اگر یک پشتیبان مالی داشتم بهتر از قبل در مسابقات کشوری و جهانی میدرخشیدم. دوستانم وقتی مرا میبینند میگویند خوش به حالت که به تو میرسند و هزار جور حمایت مالی از تو میکنند! اما واقع امر این است که آنها از ماجرا خبر ندارند. متأسفانه حمایتها در حد این بوده که یکی، ۲ بار دوچرخه به من جایزه دادهاند تا بتوانم وارد پیست دوچرخهسواری هم بشوم. اما هنوز در این رشته مدالی کسب نکردهام. شاید اگر از من حمایت میشد حتی در مسابقات دوچرخهسواری هم مقام میآوردم.»
قهرمان پارالمپیک پیش روی ما نشسته است و میگوید: «شرق تهران متأسفانه هیچ ورزشگاهی برای معلولان ندارد. امکانات ورزشی در شرق کم است و من برای ورزش باید به مرکز شهر بروم. در مجموع دوست داشتم لااقل در شرق تهران و منطقه ۱۴ میتوانستم از مربیان زبده و با تجربه بهرهببرم. اگر مربی با تجربه و کارکشته داشتم حتماً مدالهای بیشتری کسب میکردم. اما افسوس و صد افسوس که ما دیده نمیشویم.»
هنر در کنار ورزش
محسن در کنار ورزش حرفهایاش، معرقکار حرفهای هم هست. چندین و چند نمونه از کارهای دستی خودش را به ما نشان میدهد. علاوه بر اینها فرشینه هم میبافد و سعی میکند که با پولش هزینه ورزش خود را تأمین کند. خط عمود روی پیشانیاش شاید نشان از همت او دارد. میگوید: «هرکاری میکنم تا بتوانم روی پای خودم بایستم. دوست دارم روزی برسد که بدون کمک پدر و مادر پیرم بتوانم ورزش کنم و ورزشم را به شکل حرفهای ادامه دهم.»
داییام کمکم میکند
قهرمان پارالمپیک منطقه۱۴ ادامه میدهد: «داییام حاج احمد شعبانی» خیلی کمکم میکند. باید از کمک مربی دیگری به نام «حبیب یوسفیبرزین» هم یاد کنم. خانم عامری که مسئول رسیدگی به بچههای آیدی است همواره جویای احوال من است. با کمک آنها توانستهام در مسابقات پرتاب وزنه در پارالمپیک نیز مدال برنز کسب کنم.» او میگوید: «معلولان نباید خانهنشین باشند. باید کار کنند و کار و ورزششان را جدی بگیرند. آنها اگر ورزش نکنند به دلیل مصرف دارو بدنشان اندک اندک لمس میشود و زندگی به اصطلاح برایشان تیره و تار خواهد شد. هرکاری که از دست معلولان برمیآید باید انجام دهند. آنها باید همت کنند و ورزش و کل زندگی را جدی بگیرند.»
تشنج نوزادی
مادر محسن نم اشکش را با پر چارقدش پاک میکند و میگوید: «محسن وقتی بچه بود او را زیر دستگاه گذاشتند. در دستگاه تشنج کرد و لخته خون در سرش ایجاد شد. به همین دلیل جزو معلولان ذهنی هم به شمار میرود. گاهی هوش و ذکاوتش به قدری است که یک موضوع را به اصطلاح بچهها روی هوا میزند اما بعضی مواقع هم باید یک نکته را ۱۰ بار به او یادآورم شویم. چراکه معمولاً فراموش میکند. البته خدا را شکر که امروز بیماری او کنترل شده و بهطور مرتب نزد دکتر اعصاب و روان میرود و تحت معالجه است.»
حرمت زندگی
یک عکس فوری از محسن میاندازیم. برای دویدن انگشتان دو دست را روی زمین میگذارد و میخواهد استارت بزند. یک عکس هم از او در حیاط خانهشان میگیریم. انبوه گلدانهایی که محسن با دستان خودش هر روز به آنها آب میدهد، پشت سر اوست. گلدانها را شماره نکردهایم اما دستکم بیش از ۳۰، ۴۰ گلدان درحیاط وجود دارد. محسن میگوید: «من هر روز با گلها صحبت میکنم. زندگی برایم مانند برگ سبزی است که هنوز جان دارد. زندگی به نوعی برایم سرشار از حرمت است و تا امروز که به اینجا رسیدهام باز هم خدا را شکر میکنم. امیدوارم خدا دست بچههای دیگر را که مثل من هستند و برخیشان از من وضع وخیمتری دارند، هم بگیرد. با همت خودم بود که مدال جهانی کسب کردهام. این همت را ارج مینهم.»
- محسن نصیری ماهینی
متولد:۱۳۷۱
محل سکونت:خیابان نبرد
ویژگی:قهرمان مسابقات دوومیدانی پارالمپیک ۲۰۱۱ یونان