ادبیات ایران دنیای چهرهها نیست. هیچ کس از ادبیاتی جماعت، امضا نمیگیرد. هیچ نشریهای عکس رنگی چهرههای ادبی را تمام صفحه چاپ نمیکند. هیچ رانندهای از سوار کردن شاعر یا نویسنده مغموم و ساکتی، ذوق نمیکند. هیچ شهروندی به همسایگی با ادیبی افتخار نمیکند... ادبیات ایران دنیای چهرهها نیست.
نویسندگان، سروهای همقد جنگلی ساکتند، با سایههای کوچک و پرندگان رهگذری که لانههایشان را جای دیگری ساختهاند و اینجا، تنها، اندکی نفس تازه میکنند و میروند.
سالهاست که هیچ درختی سر به آسمان نمیساید تا مردم از دور به او اشاره کنند که اینجا، دنیای ادبیات است. برای دیدن درختهای کوتاه و فراوان دنیای ادبیات، تنها باید به درون جنگل پا گذاشت و از نزدیک تماشا کرد.
نزدیک تا شمارگان 1100 نسخهای کتابها و گمنامی ناتمام شاعران و نویسندگانی که به میدان نیامده، بازی را به زیبایی صورتها و صداها باختهاند. بازیگرانی که یک شبه، راه صدساله شهرت مولاناها را میپیمایند، خوانندگانی که در یک روز، روزگار را به زانو درمیآورند. ادبیات اما دنیای چهرهها نیست...
«قبول ندارم. به اعتقاد من، ما چهرههای ممتاز ادبی کم نداریم. اما طرح و تشخیص یک چهره ادبی در تمام جهان، حاصل یک گفتمان پیچیده است و در ارتباط با عناصر دیگر این گفتمان شکل میگیرد.»
دکتر امیرعلی نجومیان، استاد دانشگاه است، اما برخلاف بیشتر استادان دانشگاههای ایران، فضای روز ادبیات ایران را به خوبی میشناسد و آثار تازه را میخواند و نقد میکند. نجومیان عناصر گوناگونی را برای شکلگیری ساختار گفتمان مورد نظرش نام میبرد: «چرخه چاپ و نشر، رسانهها، خواننده یا مخاطب، دانشگاهها، جوایز و عناصر دیگری که در چهرهسازی نقش اساسی بازی میکنند.»
کاشت، داشت، برداشت
به اعتقاد نجومیان، این عوامل دست به دست هم میدهند تا یک چهره ساخته شود. اما «وقتی کتابی از نویسنده ما در شمارگان 1100 نسخه چاپ میشود، چه طور این ادیب میتواند وجود عنصری به نام خواننده یا مخاطب را برای خود فرض کند؟»
این ابتدای راه است. همین 1100کتاب چاپ شده هم درست توزیع نمیشود و اساسا به جاهایی که باید برسد، نمیرسد و به این ترتیب، اولین مرحله از مراحل گوناگون کاشت، نیمهکاره و ناقصالخلقه رها میشود.
درخت هنوز راه درازی تا آسمان دارد: «این نویسنده در هیچ رسانهای دیده نمیشود و در هیچ جامعه دانشگاهی هم رد پایی از او نیست. نه دانشگاه او را قبول دارد و نه او دانشگاه را. چهره شدن، نتیجه یک فرایند ساختاری و جمعی است و در هیچ کجای دنیا یک فرد به تنهایی و براساس نبوغ فردی خود و بدون اینکه ارتباطی با عناصر دیگر این گفتمان فرهنگی جامعه خود داشته باشد، چهره نمیشود.»
به این ترتیب در مرحله داشت هم درخت به حال خود رها میشود تا به شیوه دیم رشد کند. نجومیان لزوم این شرایط را یکی از ویژگیهای عصر مدرنیته میداند و معتقد است: «اگر هم در گذشته کسی یکتنه چهره میشد، این مربوط به دوران پیشامدرن است و از وقتی که جوامع به دنیای مدرن وارد شدهاند، فرایند چهره شدن، جز در یک ساختار گروهی نمیتواند معنا داشته باشد.»
مجمعالجزایر جوایز
این مفهوم یعنی تکیه بر گروه، نکتهای است که مجید قیصری نویسنده هم بر آن تاکید میکند. قیصری حوزههای دیگر را با ادبیات مقایسه میکند و میگوید: «در حوزههای دیگر یک گروه پشت ماجراست. اگر مثلا شهرام ناظری چهره میشود، حاصل فعالیت همین گروه است. اما نویسنده در ایران یک نفر است که اصولا علاقهای هم ندارد کسی پشتش باشد.»
قیصری هم معتقد است عوامل گوناگونی برای چهره شدن دست به دست هم میدهند. او که در جایزه مهرگان یکی از برگزیدگان بخش رمان بود، به نقش جوایز و رسانهها اشاره میکند و ادامه میدهد: «همین کارهای مطبوعاتی باعث میشود یک نفر دیده شود. مثلا جایزه مهرگان را در نظر بگیرید. چند نشریه خبرش را به شکل شایسته کار کردند؟ یا جایزه شهید غنیپور.»
نجومیان هم آرام آرام به بحث همیشگی جوایز یعنی مرحله برداشت میرسد. جایزههای ادبی بهعنوان یکی دیگر از عوامل چهرهساز که در سالهای گذشته رشد کمی قابل ملاحظهای داشتهاند، حالا پس از گذشت چند سال، اثربخشی گذشته را از دست داده و انتظارات را برآورده نمیکنند.
نجومیان علت را این طور شرح میدهد: «در کشورهای دیگر جایزه ادبی منحصر به فرد، عامل مهمی برای چهره شدن است؛ اما اینجا ما 20-10 جایزه داریم که تعریفهایشان از ادبیات یکسان نیست. بنابراین چهرههایی که مطرح میشوند، نمیتوانند بهعنوان چهره ادبی سال به رسمیت شناخته شوند.»
نجومیان بر منحصر به فرد بودن دست کم یک جایزه در میان جوایز متعدد دیگر تاکید میکند و ادامه میدهد: «بطن جامعه ما یک جامعه چندصدایی است و جوایز متعدد ادبی هم نشان از همین تکثر دارد. اما در عین حال که وجود جوایز گوناگون بسیار خوب است، دست کم برای اینکه هویت ادبی یگانهای برای فرهنگ خود بسازیم، لازم است به چیزی مثل یک ائتلاف برسیم؛ ائتلاف جوایز که با تکیه بر فصل مشترک آنها شکل میگیرد.»
نجومیان اکنون به نقطهای رسیده است که شاید بتواند شکل جامعهشناختی فردیتگرایی در ادبیات باشد؛ تاکید فراوان هر یک از جوایز و جریانات ادبی بر معیارهای خود که منجر به ایجاد مجمعالجزایری از جوایز شده است و تنها یک راه حل دارد: همدلی: «نیاز به همدلی بین صداهای مختلف و جوایز گوناگون به شدت احساس میشود تا از این طریق به فصل مشترکهایی برسیم و به این شکل چهرههایی را معرفی کنیم. تنها در این صورت است که جامعه هم این چهرهها را از ما میپذیرد.»
عصر غولهای کوچک
اما مراحل کاشت، داشت و برداشت، برای چهره، در ادبیات طولانی است و جنگل سرو، مزرعه بلال نیست. این نکته را اسدالله امرایی، مترجم آثار ادبی یادآوری میکند: «زندهیاد علی حاتمی در فیلم کمالالملک حرفی را در دهان ناصرالدین شاه جوان گذاشته است که نمیدانم ناصرالدین شاه واقعا شعورش به آن میرسیده یا نه، اما اصل حرف نکته جالبی است: عالم هنر، مزرعه بلال نیست که امسال کود بدهید و سال بعد محصول بهتری برداشت کنید.»
مراد ناصرالدین شاه حاتمی البته آنجا بیشتر نقاشی است، اما اگر مشکل این است، آیا تئاتر، سینما و موسیقی در عالم هنر قرار نمیگیرند؟ امرایی میگوید: «این هنرها حاصل یک دوره یکسالهاند. اما ادبیات در یک سال جواب نمیدهد. ضمن اینکه این ویژگی مختص کشور ما هم نیست. در همه عالم دیگر به این نتیجه رسیدهاند که روزگار غولها به پایان رسیده است. اما در واقع غولها به غولهای کوچکتر تبدیل شدهاند.»
امرایی به این ترتیب، از اساس، فرایند چهره شدن در ادبیات را پایانیافته میداند و بیش از اینکه به عوامل گوناگون چهرهساز توجه کند، دوران معاصر را علت ظهور نکردن چهرههای ادبی میداند: «زمانی یک همینگوی داشتیم، حالا هزار تا داریم که هر کدام یک همینگویاند. بنابر این دیگر دیده نمیشوند. در مملکت خودمان هم روزگاری تعداد کسانی که میتوانستند بنویسند و بخوانند، ناچیز بود و یک سعدی ظهور میکرد، اما حالا هزار سعدی داریم.»
جالب اینکه امرایی هم به اهمیت نقش رسانهها توجه دارد، اما از زاویه ای دیگر: «روزگاری شاملو در مجله فردوسی 10 شاعر را مطرح میکرد، حالا شما در همشهری، 500 نفر را مطرح میکنید که ممکن است هر کدام شاملو نباشند، ولی نصف شاملو هستند. شاید به همین علت است که شاخصهای چهره بودن را نمیتوان به سادگی پیدا کرد.»
وصله ناجور
مجید قیصری علاوه بر همه این عوامل و شاید بیش از همه، بر نقش دولت تاکید میکند و پیش از همه، از جایزه کتاب سال یاد میکند. قیصری میگوید: «اعتقاد من این است که در ایران، در بین همه هنرها، ادبیات یک وصله ناجور است و خواهی نخواهی، دنیای ما این طور است.
وقتی در همه رشتههای کتاب سال برگزیده داریم به جز ادبیات، چه معنایی میتواند داشته باشد؟» و نتیجه میگیرد که نبود برگزیده در بخش ادبیات کتاب سال، به معنای نادیده گرفتن آن است و همین عوامل است که نمیگذارد چهرههای ادبی بزرگ شوند: «در این سالها، چند بار برگزیده ادبیات داشتهایم؟
در همه رشتهها حتی کارهای متوسط را بهعنوان برگزیده مطرح میکنند، ولی ادبیات کنار گذاشته میشود. بنابراین معلوم است که قرار نیست ادبیات دیده شود و بنا نیست که فرایند کار ادبی روغنکاری شود.»
قیصری به سالهای گذشته اشاره میکند و همسو با نظر امرایی ادامه میدهد: «البته در بعضی سالها میتوانیم چهرههایی را نام ببریم، مثل محمدرضا بایرامی در سالی که کتاب «کوه مرا صدا میزند» او یک جایزه معتبر جهانی را برد یا هوشنگ مرادی کرمانی که در چند سال به سبب شمارگان بالای کتابها و جوایز جهانیاش، چهره بود، اما در یک سال، همتراز با حوزههای دیگر نیست، چرا که اصولا به ادبیات مثل حوزههای دیگر توجه نمیشود.»
البته «باغ تلو»ی قیصری که سال 85 منتشر شد، در چند جایزه ادبی سال 86 مورد توجه قرار گرفت، اما مراد قیصری چیزی بیش از اینهاست: «چهرههای ادبی معمولا تا زندهاند کسی سراغشان نمیرود. وقتی محمود یا گلشیری زنده بودند چه کسی سراغشان را گرفت؟ یا دانشور که هنوز هم در این سن و سال کار میکند، چه قدر مورد توجه است؟ یا در شعر، تا وقتی قیصر زنده بود، هیچ کس برایش تره هم خرد نمیکرد، اما به محض اینکه فوت کرد، همه برایش بزرگداشت گرفتند. تا وقتی شرایط این طور است، نمیتوان چهره پیدا کرد.»
فوتبال را عشق است
با این حال، هم نجومیان، هم امرایی و هم قیصری معتقدند ادبیاتیهای ایران، چهرههای بالقوه بزرگیاند که عوامل مختلفی مانع از رشدشان میشوند. نجومیان میگوید: «من معتقدم ما متوسط نداریم، بلکه چهرههای بزرگی داریم، اما فقط در گفتمان یادشده بزرگ میشوند. وقتی در این ساختار، عوامل مختلف، ارتباط و انسجام درونی ندارند، انتظار چهره ادبی داشتن، انتظار بیسرانجامی است.»
نجومیان به همین فرایند در حوزههای دیگر اشاره میکند و نتیجه میگیرد: «اگر در حوزههای دیگر مثل ورزش یا سیاست چهره میبینید، حاصل همین فرایند است. مثلا ورزش بستر بسیار مناسبی را برای شکلگیری این ساختار فراهم میآورد. شاید به این علت که مباحث ایدئولوژیک، چندان در آن وارد نمیشود. استادیومهای چندهزار نفری، رابطه مناسبی را بین ورزشکار و مخاطب ایجاد میکند.
رسانهها به شکل بسیار گسترده و آزاد، به رویدادها و چهرههای ورزشی میپردازند. حتی یک شبکه تلویزیونی تمرکز اصلیاش را بر این حوزه قرار داده است. جوایز ورزشی با گستره بسیار خوب و هدیههای مناسب برگزار میشوند... حالا ببینید ادبیات کجای این ساختار قرار میگیرد.»
درختان ایستاده میمیرند
اما با تمام اینها، عمر واژهها از سنگها بیشتر است و این تنها درختانند که ایستاده میمیرند، حتی اگر هیچ پرندهای بر هیچ شاخهای آشیانه نسازد.