کافیاست به دبستانها برویم و به روانشناسی آموزش کودکان توجه کنیم. نطفههای توسعه در دبستانها بسته میشود، نه در آزمایشگاهها. این انسانها هستند که سرمایه را بارور، فناوری را ابداع و طبیعت را تسخیر میکنند. لذا انسانی قدرت نوآوری و خلاقیت دارد که شخصیت او در دوران کودکی با این مفاهیم خو گرفته باشد.
کودکی که فقط آموخته است تقلید کند، چشم بگوید، منفعل باشد، ساکت بماند و خطوط قرمز را رعایت کند، چگونه میتواند در عرصه تولید، دانش و فناوری، پیشتاز، خلاق، نوآور و مرزشکن باشد؟ سرمایههای ما در چاههای نفت یا در بانکها نیست، سرمایههای ما در دبستانها نشستهاند، با آنان چه میکنیم؟
داگلاس نورث - برنده نوبل 1993
بی گمان نهاد متولی منابع طبیعی کشور در هر 3 حوزه پژوهش، ترویج و اجرا، به پشتوانه بیش از چهاردهه حضور در قلمرو پهناور سرزمینهای خشک ایران (شامل فراخشک، خشک، نیمهخشک و نیمهمرطوب خشک) از تجربهای ارزشمند، عملی و قابل توصیه برخوردار است؛ تجربهای که میتواند در کاهش وابستگی معیشتی به سرزمین در عرصه گسترده متأثر از بیابانزایی کاملاً مؤثر واقع شود.
چه، این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که هر قدر و به هر میزان نیز تلاش کنیم تا توان زیستی و استعداد رویشی سرزمینهای خشک را افزایش دهیم، این توان به هیچ وجه جوابگوی نیازهای بومنشینان ساکن در مناطق بیابانی و حاشیه آن نبوده و چارهای نیست جز آنکه علاوه بر چارهاندیشی برای افزایش قابلیت تولید زیستی مناطق، راهکارها و معیشتهای جدیدی را برای مردم ساکن در این مناطق جستوجو و معرفی کنیم؛ راهکارهایی که بهصورت پایدار و همخوان با درجه شکنندگی و آسیبپذیری این مناطق، بتوانند هم به افزایش رفاه و تولید ناخالص ملی کمک کنند و هم با حفظ پایداری سرزمین، پاسدار تنوّع زیستی ناهمتای مناطق یادشده نیز باشند.
خوشبختانه بخش اعظم اراضی خشک ایران، با وجود قابلیت تولید پایین و خطر بیابانزایی، بهدلیل ویژگی طبیعی موجود در آنها، از مزیتها و امکانات اقتصادی ملموسی نیز برخوردار است که درصورت بهرهمندی از مدیریتی کارآمد و جامعنگر، میتواند در کاهش فقر و تامین معاش پایدار و تضمین پایداری توسعه مناطق خشک مورد استفاده قرار گیرد.
باید دانست، هر چند گستره پهناور سرزمینهای خشک، با 3/6147 میلیون هکتار چیزی نزدیک به نیمی از وسعت خشکیهای کره زمین (2/47درصد) را بهخود اختصاص داده، اما بهدلیل تنگناهای طبیعی و محدودیتهای اقلیمی، تنها پذیرای حدود یک سوم جمعیت جهان است. این اراضی از نظر توان حمایت جمعیت انسانی، معمولاً کمظرفیت بوده و اغلب جمعیت ساکن در این مناطق، روستانشین هستند؛ روستانشینانی که عموماً از درجه رفاه کمتری نسبت به همقطاران خویش در سایر زیستاقلیمها بهرهمندند.
از دریافت پیش گفته، چنین استنباط میشود که سرزمینهای خشک از نظر استعداد پذیرش جمعیت، متأثر از معیارهای زیستمحیطی، اقتصادی و اجتماعی، مناطقی فاقد اولویت سکونتگاهی به شمار میروند.
به همین دلیل و با توجه به شرایط سخت حاکم بر این مناطق، بهطور طبیعی هزینههای زیستن و تامین نیازهای جوامع محلی بیاباننشین، گاه از هزینه تامین نیازهای مردم در سایر جوامع فراتر میرود. تامین این نیازها با توجه به دیدگاه سنتی برنامهریزان کشور که اغلب، منابع آب و خاک را خرج توسعه و تامین نیازهای متنوع جوامع محلی یا شهری میکنند، هر روز دشوارتر شده و در نتیجه بر افزایش ابعاد کمیوکیفی فقر به موازات کاهش توان تولید و اُفت حاصلخیزی خاک افزوده میشود. چرا که این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که مناطق خشک از قابلیت تولید زیستی کمتری نسبت به سایر مناطق برخوردارند.
چنین است که تجربه فعالیتهای 40 ساله کشور در امر مقابله با پیشروی شنهای روان، حفاظت آب و خاک، مدیریت مراتع در به تعادل رساندن ظرفیت تولید منابع طبیعی تجدیدپذیر با نیازهای فزاینده جوامع محلی ساکن در مناطق خشک و نیمه خشک حکایت از این واقعیت دارد که برای تامین نیازهای مردم باید امکانات و معیشتهای جدیدی را علاوه بر چارهاندیشی برای افزایش قابلیت تولید ذاتی مناطق جستوجو کرد.
خوشبختانه بخش اعظم اراضی خشک کشور ما، با وجود قابلیت تولید پایین، درجه آسیبپذیری و شکنندگی بالا و خطر بیابانزایی، بهدلیل ویژگی طبیعی موجود در آنها امکانات اقتصادی ملموسی را میتواند فراهم آورد؛ امکاناتی که درصورت بهرهمندی از مدیریتی کارآمد و جامعنگر، میتواند به کاهش فقر، تامین معاش و تضمین پایداری توسعه سرزمینهای خشک کمک کند.
انتظار میرود این نوشته بتواند منظر تازهای برای نگریستن به مفاهیم تئوری مدیریت پایدار سرزمین و ذکر مصادیق عملی معیشتهای جایگزین بوده و بدینترتیب، الگویی اجرایی از مدیریت جامعنگر برای مدیران اجرایی کشور، دانشجویان و عموم علاقهمندان از تشکلهای مردمنهاد ارائه دهد.
* دکترای خاکشناسی