به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایبنا - پنجم دیماه زادروز ۸۴ سالگی عزتالله فولادوند، چهره نامآشنای فلسفه ایران بود. به همراه نیکنام حسینیپور، مدیرعامل موسسه خانه کتاب و تعدادی از خبرنگاران حوزه کتاب و فرهنگ به دیدار این مترجم پیشکسوت فلسفه رفتیم تا به این مناسبت با او دیدار کنیم.
فولادوند در ابتدای این دیدار به گرمی از ما استقبال کرد. میتوانستیم شور و خوشحالی را در چشمانش ببینیم. در و دیوار خانه پر از عکسهای قدیمی و خانوادگی بود. به هر جا که نگاه میکردی یک شیء عتیقه و قدیمی چشم را به سوی خود خیره میکرد، از شمعدانهای قدیمی گرفته تا ظروفی که نشان میداد بخشی از تاریخ ایران را به همراه دارد.
او عکسهای دوران کودکی و خانوادگیاش را با شوقی بسیار به ما نشان میداد و از پدر و پدربزرگش برای ما سخن گفت: «پدربزرگم از سران مشروطهخواه بختیاری بود که در جریان مشروطه با گلوله عوامل محمدعلی شاه زخمی شد. پدرم نیز دورهای استاندار خوزستان و روزگاری هم استاندار فارس، رییس کل ثبت و همچنین نماینده دوره هفدهم مجلس شورای ملی بود.»
این جملهها را چنان پُرحرارت برایمان میگفت که میتوانستیم ایراندوستی نیاکانش را نیز در کلامش احساس کنیم. فولادوند از دبیرستان فیروزبهرام برایمان گفت، از زمانی که در این دبیرستان تاریخی چند سالی را تحصیل کرده و سپس به فرانسه رفته بود.
این مترجم نامآشنای فلسفه، خاطرهای را از این مدرسه برایمان تعریف کرد مبنی بر اینکه سالها پیش دبیرستان فیروزبهرام به پاس نکوداشت بزرگان، افرادی را که در این مدرسه درس خواندهاند دعوت کرده تا برایشان روزهایی که در این دبیرستان سپری شده یادآوری شود.
او از بنای تاریخی این مدرسه نیز گفت؛ اینکه چه معماری باشکوهی دارد و در همان روز جشن سده زمانی که آتش نیاکانی را روشن کردند به چه زیبایی زبانه میکشیده و همه گرد آن به شادی ایستاده بودند.
فولادوند در این دیدار همچنین درباره وضعیت کتاب و نشر نیز عنوان کرد: «بسیاری از کتابها ویراستاری ضعیفی دارد و نابسامانیهای بسیاری در این زمینه وجود دارد.»
او همچنین به تاریخ و ادبیات ایران و دیگر کشورها نیز اشاره و از وضعیت جامعه کنونی ایران اظهار ناخشنودی کرد؛ اینکه مهاجرت بسیار زیاد شده و بیشتر جوانان برای زندگی بهتر ایران را ترک میکنند. وقتی به چشمانش نگاه میکردی میتوانستی این را بفهمی که دلش میخواهد به ما امید بدهد تابتوانیم این روزگار را سپری کنیم.
فولادوند شمعهای کیک تولدش را به امید خوشی و آرامش و صلح و دوستی برای مردم ایران فوت کرد و گفت: «من عاشق ایرانم و از ته دلم این سرزمین را دوست دارم. با وجود اینکه هم زبان انگلیسی و فرانسه را به خوبی میدانستم و میتوانستم در کشورهای اروپایی و آمریکا بمانم اما عشق به ایران مرا واداشت که به کشورم برگردم و همینجا زندگی کنم زیرا مردم ایران مهربان و دوستداشتنی هستند و این را نمیتوانی در هیچ جای دنیا پیدا کنی.»
این مترجم برجسته فلسفه، هنگام فوت کردن شمعهای کیک از همسر مرحومش نیز یاد کرد و این نیز نشان از مهر و دلبستگی وی به شخصی میداد که سالها در کنارش زندگی کرده و فراز و نشیبها را از سر گذرانده بود.
فولادوند به این مساله نیز اشاره کرد که نویسندگان و شاعران بزرگ از روی دوش هم بالا میروند و کسانی هم بودند که بسیار نویسنده و شاعر خوبی بودند اما اشخاص دیگر میآیند و از آنها تاسی میکنند و جلوتر میروند.
به گفته او، برای ملل قدیمی و باستانی مانند ایرانیها بسیار سخت است که از آن سوابق تاریخی بیرون بیایند ولو این سوابق تاریخی درخشان هم باشد.
فولادوند در پایان دیدار نسخهای کهن از شاهنامه آورد و به ما نشان داد و ابیاتی از آن را برایمان خواند، سروده فردوسی را چنان محکم و با غرور میخواند که میتوانستی عِرق ایرانیبودن را در چشم تک تک افراد ببینی.
«چنین است کردار چرخ بلند / به دستی کلاه و به دیگر کمند
چو شادان نشیند کسی با کلاه / بخم کمندش رباید ز گاه
چرا مهر باید همی بر جهان / چو باید خرامید با همرهان
چو اندیشه گنج گردد دراز/ همی گشت باید سوی خاک باز
اگر چرخ را هست ازین آگهی/ همانا که گشتست مغزش تهی
چنان دان کزین گردش آگاه نیست / که چون و چرا سوی او راه نیست»
پس از خوانش شاهنامه او درباره اعجاب زبان فارسی عنوان کرد: «این که میگویم زبان فارسی بسیار عجیب است برای این است، زیرا اشعار بیمانند فردوسی چنان به دل مینشیند که به عنوان عنصر مهم فرهنگ و ملیت ایرانی بهشمار میآید.»
او همچنین به اشعار سعدی و خوشخوان بودن بوستان و گلستان اشاره کرد و اینکه چگونه با خواندن این اشعار به اوج زیبایی زبان فارسی دست مییابیم.