اما اگر در خود آن سخن یا نظر، ژرفنگری کنیم، شاید بتوانیم نکتههای تازهای را که شاید خود گوینده چنان قصدی نداشته، از آن دریابیم و به پیامدهای آن بهتر بیاندیشیم.
میگویند یکی از آهنگسازان بزرگ آلمانی، نت یکی از سمفونیهای معروف خود را بر گوشه پیراهن خود یادداشت کرده بود و آن را از یاد برده بود، ولی پس از گذشت زمان درازی، موفق به کشف آن میشوند؛ به طوری که یکی از مشهورترین سمفونیهای دنیا ساخته میشود.
نیمه دوم سال 86 بود که بهاءالدین خرمشاهی؛ مترجم، قرآن پژوه و حافظ شناس نامی، در مقدمه یک کتاب روانشناسی (شناخت بیماریهای روانی) نکته جالبی را عنوان کرد. او در آن مقاله گفت که من 10سال است که افسردهام و از آن بیاطلاع بودم. او در آن مقاله به طور مستقیم و غیر مستقیم، شواهدی بر افسردگی خود آورده بود. این مقاله در یکی، دو روزنامه کشور هم به چاپ رسید.
بیان این نکته از طرف استاد خرمشاهی میتواند پیامدهای مهمی برای فضای روشنفکری ایرانی داشته باشد. به این معنا که میتوان پرسید؛ روشنفکری ایرانی تا چه مایه و اندازه به خود اندیشیده و به خویشتن کاوی و یا خود انتقادگری دست یازیده است؟
اگر این کار صورت گیرد؛ یعنی روشنفکران ایرانی به امکانات وجود شناختیای که در آن به طرح مباحث فکری میپردازند، بیاندیشند یا نسبت میان آرای خود را با جنبههای روانشناختی یا تن– روانشناختی خویش در نظر آورند، شاید بتوان به یک بازنگری بنیادین در پروژههای روشنفکری ایرانی امید بست. از این حیث، چه بسا روشن شود که بسیاری از گفتمانهای روشنفکری ایرانی، در حد مسایل کاملا شخصی متوقف میماند.
پرتوافکنی گفتمان خود انتقادگری بر پروژه روشنفکری ایرانی، بازتاب خودکاوی روشنفکرانه است. خودکاویای که یک عملیات و یا بهتر است بگوییم یک فرایند پیچیده ناخودآگاهی است. فرایند ناخودآگاهی در اینجا دقیقا در معنای روانکاوانه آن مطرح است؛ یعنی بازشناسی و بازیابی تمام اسطورههای شخصیای که در درون ما خلوت گزیدهاند و آنگاه فروشکستن آنها؛ یعنی خود انتقادگری و در نهایت، دگرپذیری.
در همین زمینه، میتوان به کتابی اشاره کرد که اوایل سال 86 به چاپ رسید. این کتاب که «فلسفه، سیاست و خشونت» نام داشت، نوشته دکتر رضا داوری اردکانی، مرد شماره یک فلسفه در ایران است.
اما آنچه که در این کتاب، بیارتباط با مطلب ما نیست، سبک و شیوه نویسنده و در واقع نگاه وی به وضعیت فکری و فرهنگی ایران است. لابد خوانندگان گرامی، ستیزهای قلمی و جدالهای لفظی هایدگریان و پوپریان را در اوایل دهه 60 به یاد دارند. هر دو گروه یکدیگر را - چه بسا امروز هم بخشی از آنها – متهم به نادانستگی، سیاست اندیشی، خشونتورزی و... میکردند.
اکنون که دو دهه از آن مباحثات گذشته، دکتر رضا داوری، یک پای این جدالها در این کتاب کوشیده تا با قایل شدن وجهی از اهمیت برای انتقادات طرف مقابل به جدال با خویش برخیزد. این شیوه؛ یعنی دوری از جدال با مدعی و در عوض جدال با خویشتن، گونهای دیگر از خویشتنکاوی است که به آن اشاره شد.
بدین شیوه، داوری در خود میکاود و قدم به عرصه دیگری مینهد و با او وارد دیالوگ (گفتوگو) میشود. گرچه ممکن است، کتاب یاد شده از این هدف دور بیافتد؛ اما نفس کار بسیار مهم و برای آینده روشنفکری ایرانی بس خطیر است.