برخی از سر غیرت دینی و برخی از سر دلسوزی نکاتی را به آن جناب یاد آور شدند و بعضی از آن نوشته ها در جراید و سایت های اینترنتی منتشر شده اند.
البته جواب این گونه نظریهها در متون اسلامی مندرج است و در کلاسهای درس دانشگاهی تدریس میشود و مورد بررسی قرار میگیرد. از این رو آن بحثهایی که جناب ایشان مطرح کردهاند نکتة تازهای در بر ندارد. جناب آقای سروش در پاسخ نامة یکی از علمای اسلام¬شناس با ادبیات لطیف و با کلماتی مسجع و شعر گونه گفته¬اند: « نامة شما را موعظة حسنه یافتم و شک ندارم که غیرت ایمانی و عرق مسلمانی و دولت احمدی و معجزة سبحانی شما را به نوشتن این نامه برانگیخته است»!
البته جناب آقای سروش حافظ اشعار زیادی هستند و با شعر و ادبیات فارسی آشنایی خوبی دارند. که گفتهاند شعرخوانی و شعر گفتن، قدرت خیال و تخیل را که منشأ شعر است در انسان تقویت میکند یکی از هنرهای شاعر این است که واژهسازی میکند که به راحتی بتواند در وقت لازم از عوارض آن بگریزد، اما جناب ایشان باید توجه میکردند که در وادی علم و بحث علمی؛ واژهسازی و گویش شاعرانه جایی ندارد و در شأن بحثهای علمی نیست. به همین جهت قرآن در وصف پیامبر میگوید: پیامبر نه شاعر است و نه اهل شعر، زیرا موضوعات قرآن و وحی، امور جدّی و سرنوشت ساز برای دنیا و آخرت بشریت است. و باید با زبان تربیت و امر و نهی معلمانه باشد نه شاعرانه، زیرا کار پیامبر تعلیم و تزکیه است. به هرحال ایشان ببخشند که من وقت شریفشان رادر واشنگتن میگیرم.
قبل از پرداختن به برخی از نظرات ایشان عرض میکنم که در این اوضاع دنیا، هر کس برای تخریب قرآن و پیامبر تبر و تیشهای برداشته است: یکی آن را کتاب تروریستها و دیگری آن را آیات شیطانی و آن یکی قرآن را وحی نفسی و دیگری پیامبر را یک نابغة تیزهوش معرفی میکند و عدهای در دانمارک و انگلستان و غیره برای رسول خدا تصویر تحقیر، تنظیم میکنند، در این میان آیا مشکوک نیست که سخنانی از جنس سخنان دشمنان اسلام و قرآن بدون تحقیق ارائه شود؟ از این مقالات چه کسانی استقبال میکنند؟ ایشان هم که نمیتوانند بگویند: «اجماع علمای اسلام در مورد انتقاد از من، اشتباه است و بیدلیل موضع گرفتهاند».
یک مسلمان وقتی میخواهد دربارة اسلام ، قرآن ، پیامبر و وحی اظهارنظر کند، باید مقداری هم بینش سیاسی داشته باشد و آنقدر تیزبین باشد تا بفهمد که آب به آسیاب چه کسانی میریزد؟
با این مقدمه کوتاه نکات چندی را با آقای سروش در میان می گذارم و بعضی از سخنان ایشان را که در مصاحبه با آقای میشل هوبینک آمده است بررسی می کنم.
قبل از ورود به بحث لازم است یک نکتة مهم و مبهم روشن شود تا سیاق و روش بحث صحیح اتخاذ شود و آن این است که جناب آقای سروش، شما در طرح این مسایل و همة مسائلی که تا کنون مطرح کردهاید کجا ایستادهاید؟ این باید روشن شود که آیا شما به عنوان کسی که در دایرة دین قرار گرفته و آن را به رسمیت میشناسد سخن میگویید یا شما بیرون از مرزهای دین به آن می نگرید. زیرا اگر شما از داخل حوزة دین به نظر نقّادی به دین بنگرید، شکل استدلال شما و شاهد مثالهایتان از قول قرآن و روایت و اولیای دین پذیرفتنی است. در غیر این صورت، اگر آزاداندیشی به معنی آزاد از تعلیمات و آموزههای قرآن و دین است. باید تکیة استدلالهای شما روی مسلّمات عقلی باشد، نه این که به مقتضای شرایط بحث، گاه با چهرة یک مسلمان آتشین و عارفمسلک و گاه با یک چهرة معارض و مخالف مسلّمات قرآنی و منکر آموزههای قرآنی به میدان بیایید.
این مقدمه به این معنا نیست که بنده در مورد شما حکمی میکنم، نه! بلکه این ابهام باید برطرف شود تا بتوان با یک مبنای مشخص وارد بحث شد. آیا به نظر حضرتعالی قرآن و سنت برای شما سندیت دارند یا نه؟ من شما را کسی تلقی میکنم که در دایرة دین ایستادهاید، بنابراین با استناد به آیات قرآن نکات چندی را یادآور میشوم.
مسئلة تحلیل و کنکاش و پی بردن به عمق و ماهیت و مکانیسم وحی: موضوع وحی و جبرئیل و متافیزیک یک پدیدة الهی است و سخنانی است که قرآن آن را مطرح میکند. از این رو طرفین بحث که قرآن را قبول دارند، باید در فضای آیات قرآن بحث کنند.
سؤال این است که آیا ما اساساً میتوانیم عمق وحی را شناسایی کنیم یا نه. قرآن میگوید، آیات ما دوگونه است: آیات محکم که بیان کنندة مسائل خدا و صفات او و آخرت و جزای اعمال، عبادتها مانند نماز و روزه و حج و حلال و حرام و مقررات حکومت اسلامی و قضاوت و امور اخلاقی. این مسائل را قرآن و سنت به صورت شفاف و قابل فهم عموم بیان کرده است و ما مکلف هستیم به آنها ایمان بیاوریم و عمل کنیم .
بخش دیگر، آیات متشابه و رمزدار است که ناظر به بیان موضوعات فوق مادی است و انسان مادامی که در دنیاست و در شرایط مادی زندگی می¬کند نمیتواند آنها را به طور صددرصد درک کند و لذا به این امر، مکلف هم نیست و تنها در حد اجمال باید به آنها اعتقاد پیدا کند و بداند که همة علوم و اسرار آن نیست که او میداند بلکه اسراری هم در عالم وجود دارد که مقداری از آنها را در عالم برزخ و بسیاری را در آخرت به طور کامل درک خواهد کرد، (وَ ما اُوتیتُم مِن العِلمِ اِلا قَلیلاً). همة کسانی که از دنیا رفتهاند، ملکالموت را مشاهده میکنند و او را به گونهای درک میأکنند که در دنیا برایشان متشابه و ناشناختنی بود ولی به هنگام مرگ او را به صورت محکمات لمس و درک میکنند . قابل توجه این است که همین امور متافیزیکی و متشابه، هم جنبة محکم دارد که باید به آن ایمان آورد و هم جنبة متشابه دارد که عمق آن است و فقط زمانی قابل درک است که به عالم متافیزیک منتقل شویم . مثلاً قرآن در مورد معاد از ما یقین خواسته و در مواردی به ظن (علم نسبی) هم بسنده کرده است.
مسئله این است که باید به اصل معاد و روز رسیدگی به اعمال و بهشت وجهنم ایمان بیاوریم و این را مسلم بدانیم؛ که قرآن میگوید «و بالاخره هم یوقنون: و به آخرت، ایشان یقین می¬آورند ـ بقره/4 ـ » اما چگونگی تجسم اعمال یا اینکه درختان بهشت چگونه آبیاری می¬شوند و آیا سنّ انسان در آنجا بالا میرود یا نمیرود و اینکه مجرم در دوزخ می سوزد و دوباره چگونه گوشت تازه بر او میروید تا تجدید عذاب شود، و یا نحوة ملاقات مومن و مجرم باخدا چگونه است. جزئیاتی است متشابه و درک دقیق آن در این دنیا برای ما ممکن نیست. و لذا در این مورد بجای " یقین که علم قطعی است از کلمة «ظن» که علم نسبی است استفاده کرده می گوید «الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم: کسانی هستند که می دانند خدا راملاقات خواهند کرد ـ بقره /46 ـ » مسئلة وحی نیز دو بُعد دارد: بعد قطعی و محکم آن این است که بدانیم پیامبر اسلام از شخصیتی مستقل به نام جبرئیل، فرشتة مقرب الهی، وحی و سخنان خداوند را بدون کم و کاست می¬گرفت و عیناً با بیان شفاف به مردم منتقل می¬کرد و گاهی هم از آنها اقرار میگرفت (هل بلغت) آیا مطلب را درست رساندم یا توضیح بیشتری در اطراف آن بدهم؟ ما مکلف هستیم در این حد، جبرئیل و موضوع وحی را بپذیریم و ایمان بیاوریم، اما درک بُعد متشابه و عمیق آن از حوزة درک بشر، مادامی که در دنیاست بیرون است و لذا مکلف به فهم عمیق آن هم نیست و اگر بخواهد در صدد درک عمق آن برآید به انحراف و تفسیر به رأی مبتلا میشود.
منکران وحی و خدا و معاد چرا آن را به وحی نفسی و نبوغ و تراوشات ذهنی و هوشی پیامبر تحلیل کردهاند؟ برای اینکه آنها به موجودات غیرمادی اصلاً معتقد نیستند، و می گویند جبرئیلی وجود ندارد. از آن طرف می بینند پیامبر درس ناخوانده، مسئلةآموز صد مدرس شده است پس ناچار میشوند بگویند: اضافه علوم او وحی نفس و ضمیر ناخودآگاه باطن اوست، تازه خودش هم نمیفهمد که القائات این علوم از کجاست. قرآن دربارة این گونه تحلیلگران بیابزار علمی میگوید: کسانی در مقام تحلیل و توجیه آیات و موضوعات متشابه برمیآیند که در دلشان زیغ است. «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه : اما آنان که در دلشان کجاندیشی و نیت سوء است، متشابهات را کنکاش می کنند تا اینجا فتنه کنند ـ آل عمران/7 - ». زیغ یعنی انحراف و کج اندیشی و قرآن میگوید اینان عمداً به چنین تحلیل هایی دست می¬یازند تا در ذهن مردم نسبت به پیامبر و قرآن و وحی ایجاد شبهه و فتنه کنند چون خودشان معتقد نیستند می خواهند دیگران را متزلزل کنند0
البته الفاظ و لغتهای قرآن متشابه نیست بلکه محتوا و معنای آیات متشابه و یک امر فوق مادی است و با معیارهای مادی قابل سنجش نیست. قرآن کریم در این موارد از تعبیر «و ما ادریک: چه چیز و کدام سند و تجربهای تو را آگاه کرد» استفاده میکند و میگوید: حالا که درک عمیق آن در این دنیا فراهم نیست ولی به طور اختصاری بدان که چنین و چنان است.
خود شما هم در گفتارتان تعبیری آوردهاید که غیرمستقیم ناچار به پذیرش متشابه بودن وحی شده¬اید یعنی عمق گرایی در آن غیرممکن است . گفتهاید: علامه از مفهوم وحی به «شعور مرموز» تعبیر آورده و افزوده اید: من فکر می کنم «هنر مرموز» مناسب¬تر است.
من در این مورد با شما چهار مطلب دارم :
الف ـ کلمة مرموز همان مفهوم متشابه بودن است یعنی آن برای ما یک امر رمزی و ناشناخته است و ناشناخته میماند.
ب ـ تعبیر علامه عالمانهتر است و تعبیر شما خامی دارد زیرا «شعور» از مقولة دریافت¬هاست یعنی پیامبر پیامهای خداوند را دریافت میکند، ولی «هنر» از مقولة تحویل دادنهاست و این کلمه مناسب با این است که او وحی را از درون خود به بیرون می¬دهد که ادعای شماست و در این صورت دیگر مرموز نخواهد بود. بلکه هنر فاش است و کار هنر رمزگشایی است و معنا ندارد که شما آن را «مرموز» موصوف کنید.
ج ـ چیزی که یادآوری آن برای شما خیلی ضروری است این است که شما مکرراً میگویید «من فکر میکنم» و با شجاعت، سخنان امام صادق (ع) و غیره را روایات سنتی متروک قلمداد می¬کنید. باز در مقابل آن میفرمایید: «من فکر میکنم، پس من هستم» و این امر شما را به «خود بر تریابی» و «بیسند سخن گفتن» متهم میکند. در صورتی که حتی امام و پیامبر نگفتهاند «من فکر میکنم» پیامبر میگوید: من از جانب نفس خود چیزی
نمیگویم: « قُلْ مایَکُونُ لی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی اِنْ اَتَّبِعُ اِلّا ما یُوحی اِلَیَّ: بگو مرا نمیرسد که قرآن را با نظر خود تغییر دهم، من جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمی¬کنم و اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روز قیامت میترسم ـ یونس / 15 ـ ».
از شما پرسیدهاند: برای سخنان خود چه سندی دارید؟ ولی بنده عرض می کنم معنای جملة شما (من فکر میکنم) این است که «گفتار من سند نمیخواهد» یعنی نوعی تجربه پیامبری را یافتهام که درونم به من القاء میکند و همین سند کافی است.
به راستی میان برداشتهای آدمیان چقدر تفاوت است؟ دکارت میگوید: «من فکر میکنم» و نتیجه میگیرد پس من هستم و دیگری میگوید: من فکر میکنم پس وحی و نبوتی نیست و جبرئیل همان ضمیر پیامبر است نه چیز دیگر.
آزاد اندیشی واژة فریبندهای است و درونی پرجهالت دارد. آدمی شیمی میخواند تا دربارة خواص اشیا حساب شده فکر کند پس اگر کسانی که شیمی نخواندهاند و در این موارد اظهارنظر کنند؛ شیمیدان میفهمد که او چقدر بیاطلاع است. من پیشنهاد میکنم شما تواضع فرموده، مقداری تفسیر مطالعه کنید و در حضور صاحبنظران رفع شبهه کنید، تا در امور اعتقادی قرآنی، حساب شده استفاده بدهید. فکر کردن چندان مهم نیست، بلکه چگونه فکر کردن نشانگر وضعیت یک عالم و پژوهشگر است.
بنده به چند مورد از فرمایشات شما اشاره میکنم تا قبول بفرمایید که باید مقداری هم با ادبیات سادة قرآن آشنا بود.
مثلاً در مواردی تکرار کردهاید «صراطهای ...». در فرهنگ قرآن «صراط» شاهراه است و جمع بسته نمیشود و آنچه جمع بسته میشود «سَبیل» است و جمع آن «سُبُل» می باشد «صراط» در قرآن مفرد به دنیا آمده و مفرد هم خواهد رفت و این سبیلهاست که به صراط ختم میشود. صلات یک سبیل است ، جهاد سبیل دیگر، روندة سبیل صوم معلوم نیست اهل نجات باشد مگر اینکه همة سبیلها را رفته باشد. پس روندگان صراط، انسانهای کامل و عامل به همة قرآن و سنت هستند و صراط را جمع آوردن در فرهنگ قرآنی اشتباه ادبی و غفلت از زبان این کتاب است.
شما فرمودهاید: «پیامبر، هم فاعل وحی است و هم قابل آن» . مفهوم این جمله نفی جبرئیل و نبوت است و چنین نتیجه می دهد که پیامبر یک اندیشمند و نابغة الهی است.
شما ظاهراً از آیات قرآن غافل بودهاید که فعل وحی را در مواردی مجهول آورده و گفته است: قل اوحی الی: بگو وحی شد به من. یوحی الی: وحی میشود به من. فعل مجهول ضرورت دو عامل را میرساند: فاعل و نایب فاعل که همان مفعول است پس طبق نظر قرآن پیامبر مفعول وحی است نه فاعل آن. مثلاً میگویید فرهاد مُرد، یعنی خودش مُرد، فرهاد خودکشی کرد یعنی فاعلِ قتل و قابل قتل خود اوست، اما فرهاد کشته شد در اینجا فاعل و مفعول دو شخصیت جدایند، فرهاد مقتول و قاتل یک شخص بیرونی است که او را کشته. «یوحی، اوحی» یعنی در اینجا دو شخصیت مستقل مطرح است . پیامبر گیرندة وحی و جبرئیل شخصیت دیگری، که دهندة وحی است. این قواعد ساده در جامعالمقدمات هم آمده است .
فرمودهاید: «جبرئیل، از پیامبر به خدا نزدیکتر نبوده». مفهوم آن این است که شأن او چنان است که به جبرئیل احتیاج ندارد، این بیانی شاعرانه و خطا و فاقد برهان است ، اگر این حرف درست باشد پس در شأن پیامبر نیست که عزرائیل جان طاهر او را قبض کند. پس پیامبر خودش خود را قبض روح کرده که در این صورت پیامبر خودکشی کرده است زیرا او به فرمایش شما هم فاعل مرگ و هم قابل آن است و اگر کسی به پیامبر نسبت خودکشی بدهد، خواه صریح و خواه غیرمستقیم؛ آیا او در حال سلامت جسم و روح این حرف را زده است؟
به نظر می آید طوری سخن میگویید که تصور میشود شما خودتان را از همة علما و اسلام شناسان برتر میدانید و از آن خطرناکتر اینکه میگویید روایات سنتی یعنی امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) چیزی میگویند و من هم در مقابل آنها نظر و فکری دارم. آیا این همان خود برتر یابی نیست؟
من در اینجا یادآور ماجرای مستر همفر مأمور انگلیسی شدم که به عرض میرسانم: همفر میگوید من از طرف انگلستان برای کار استعمار مأمور کشورهای اسلامی شدم. در حوزهای با طلبة جوانی به نام محمد بن عبدالوهاب روبهرو شدم که خیلی حرّاف و واژهساز و خوش سخن بود. «من روی او دقیق شدم که آیا او به درد ما میخورد یا نه ولی در او شرایط کافی نمیدیدم تا اینکه در یک مذاکره او را پسندیدم و دیدم این همان کسی است که من دنبالش بودم و آن اینکه دیدم او بر خلاف بقیة طلبهها خیلی شجاع و آزاداندیش است و به راحتی علمای بزرگ و اساتید خود را تحقیرآمیز یاد میکند و روی او کار کردم». شما آقای سروش شخصیتی هستید که باید در مقابل همة استعمارگران و دشمنان دین و قرآن ایستاده باشید اما ناخواسته مسئلة وحی و نبوت را طوری تبیین میکنید که با ذائقة منکران سازگار باشد ، همان طوری که پارهای از مفسران مصری همین کار را کردند و معجزات پیامبران را توجیه مادی نمودند و در نهایت منکر آن شدند و بعد به اشتباه خود پی بردند .
شما و ما مجبور نیسیتم مخالفان را به قیمت تصرف در مبانی مسلم دینی قانع کنیم زیرا کفر و ا یمان تحمیل بردار نیست شما حقیقت را بگویید (و ما علی الرسول الا البلاغ) که اگر خواستند ایمان می آورند. شما میگویید: «پیامبر خود خالق وحی و قرآن است». در این صورت احدی به پیامبر ایمان نمیآورد، تازه آنها با پیامبر بر سر این دعوا داشتند که چرا جبرئیل تنها بر او نازل میشود پس او دروغ می گوید و می¬پذیرفتند که اگر چنین باشد به ناچار باید ایمان آورد و لذا انکار میکردند و میگفتند: او این حرفها را از خودش میسازد و به همین دلیل هم ایمان نمیآوریم زیرا او خودش فاعل وحی و قابل آن است «همان حرفی که شما میگویید» و در این صورت حق با آنهایی بود که به چنین پیامبری ایمان نیاورند. بنابراین آنها به این حقیقت پی بردند که پیامبر هر چه میگوید سخنی است که جبرئیل برای او آورده و لذا مال و جان دادند و به قیمت حراج تمام زندگیشان مهاجرت کردند و در سکوی مسجد گذران نمودند.
در کلاس درسی از من پرسیدند: قرآن برای چه ماجرای سامری را مطرح کرده است، این یک ماجرایی است که در زمان خود دفن شده است؟ گفتم: این طور نیست قرآن میگوید هر کس در مقابل پیامبر زمان خود مکتبی تأسیس کرده و خلاف شریعت احکامی جعل کند او سامری زمان است و این خطاب قرآنی که همواره در طول تاریخ بر جاعلین دین جدید جاری است، شامل او خواهد شد: « فَما خَطْبُکَ یا سامِری: ای سامری این چه کاری است که می¬کنی و هدف مهم تو چیست؟ ـ طه/ 95 ـ». ظاهراً این آیه شامل کفار نیست و تنها دربارة کسانی است که در دایرة دین باشند و فرقه سازی نمایند0
در تعابیر شما آمده است «در روایات سنتی چنین آمده» ولی به نظر من چنین و چنان است. روایات سنتی همان سخنان امام صادق و امیرمؤمنان و رسول گرامی است ولی وقتی از جلالالدین رومی و اشعار او سخن به میان میآورید، میخواهید به سجده درافتید در حالی که باید در نظر شریفتان میبود که ما مکلف به قرآن و سنت و احادیث مسلم ائمه هستیم. اما شما؛ شعرا، فلاسفة شرق، غرب، شمال، جنوب، ناصرخسرو و مفسران ناشناخته را کسانی معرفی می¬کنید که افکار خود را از آنها گرفتهاید. در حالی که ما باید حدیث منقول از معصوم را در صورتی بپذیریم که مخالف قرآن نباشد.
امام باقر به شاگردان خود فرموده بود اگر من حکمی را بیان میکنم ، بپرسید: « اَینَ هو مِن القرآن: این سخن شما در کجای قرآن قرار دارد؟» زیرا ما خلاف قرآن سخن نمیگوییم. اما شما برای سخنان خلاف قرآن خود از مفسران و فیلسوفان، شاهد میآورید و نمیگویید کدام یک از اینان قرآن را ساخته و پرداختة پیامبر میدانند. خدای تعالی در قرآن گفته است: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاَقاویل: اگر پیامبر حتی یک کلمه را از خود بگوید و آن را به ما نسبت دهد او را از رسالت میاندازیم و هلاکش میکنیم ـ حاقه / 44 ـ».
یهودیان زمان حضرت موسی هم میگفتند: موسی اندیشههای خود را به عنوان شریعت و تورات خدا به ما القا میکند یعنی همین حرف شما را میزدند که موسی فاعل تورات و قابل آن است. خدا به صورت اعجازی کوه طور را بالاسر آنها نگه داشت و فرمود «خذو ما اتیناکم بقوه» بگیرید آنچه را ما دادیم به جدّیت (تورات را) در اینجا نگفت بگیرید آنچه را موسی داد فرمود آنچه را ما دادیم. ما فاعل تورات هستیم نه موسی. بقره /63
آدمی وقتی حرفی میزند و به قول شما فکر می¬کند باید پای لَرزَش هم بنشیند اگر فکر شما درست باشد پس پیامبر، نعوذ بالله، دروغپرداز و مرد کلک و حقه باز است. زیرا او اندیشة خود را به خدا نسبت داد ه و میگوید: خدا گفت بگو، به من وحی شده، بگو من چیزی از خود نمی¬گویم ، هر چه میگویم از خداست در حالی که اندیشه های خودش را قالب میکند . در صورتی که قرآن میگوید: «قل نزله روح القدس من ربک بالحق: بگو قرآن را جبرییل از جانب پروردگارت به حق نازل کرده - نحل /102 -»
قرآن میگوید: پیامبر جبرئیل را با چشم سر دیده است «ما کذب الفؤاد ما رأی» یعنی آنچه را چشم او دید، قلبش آن را تکذیب نکرد. مثلاً شما خورشید را نگاه میکنید و به صورت قرصی میبینید ولی قلبتان آن را انکار میکند که چشم خلاف میبیند زیرا آن میلیونها بار بزرگتر از کره زمین است، ولی وقتی من شما جناب آقای سروش را در مقابلم میبینم قلب و چشم میگویند درست دیدهای. مثلاً حضرتعالی میروید یخچال بخرید و آن را مقابل خود میبینید و قلب شما هم این رؤیت را انکار نمیکند زیرا یخچال را دیدهاید و حالا شما نمیتوانید بگویید من فکر میکنم که دارم ژنرال دُگُل را میبینم، نه یخچال را میبینید. قرآن میگوید: پیامبر جبرئیل را دید و درست هم دید. حالا شما برخلاف صریح قرآن میگویید: «پیامبر خیال و ضمیر خود را دیده و قرآن را درست کرده است»، آیا این همان سخن گفتن بر خلاف مسلّمات ثابت شده نیست؟
رفع یک ابهام
جناب آقای سبحانی از شما تجلیل کردهاند که شما صاحب تألیفات هستید و کتاب فلسفی «نهاد ناآرام» را نوشتهاید پس چرا از اسلام و قرآن فاصله میگیرید.
بنده میخواهم عرض کنم نه فیلسوف بودن و نه تسلط بر اشعار مرحوم مولوی و نه کتاب نهاد ناآرام نوشتن دلیل این میشود که انسان تفسیر قرآن هم بداند، تفسیر یک علم مستقل است. قرآن زبان خاصی دارد که از ترجمه و شناخت دقیق لغات و ادبیات قرآن شروع میشود. من دیدم یکی از همفکران شما به عنوان دفاع از شما، گفتههای شما را به نام خودش منعکس کرده که برداشتهای ناصواب بسیاری در فهم آیات قرآن دارد و پاسخ دادن به شبهات او بیثمر است زیرا لازم است ایشان و هرکسی که آن گونه از زبان قرآن بیاطلاع است، یک دورة تفسیری ببیند و بعد هم شبهات تفسیری خود را نزد صاحب نظران قرآنی فرا گیرد تا بتواند در قرآن با احتیاط اظهارنظر کند. زیرا علم فلسفه و شعر و شیمی غیر از معارف قرآنی است. بلکه فهم قرآن طهارت باطنی و نور ایمان میطلبد و آن که تسلیمتر است استفادة بیشتر میبرد.
خدا در قرآن نیاورده است که هر کس علم و فلسفه بداند من او را هدایت میکنم . اصولاً هدایت الهی تصرف در قلب و جان و امیال انسان است و فقط در انحصار خداوند است و فرموده: من کسی را که حالت تواضع و عبودیت داشته باشد هدایت می¬کنم، «یا اَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَقُّّونَ: شما بندگی پروردگارتان کنید و بگویید خدایا ! من خاکسار و عبد بودن را پذیرفتهام تا من هم در جانتان جوهر مهار نفس را تقویت و زنده کنم و کاری بکنم که از گناه تنفر کنید و به عبادت و اطاعت رغبت کنید ـ بقره/ 20» و این مطلب به گونة دیگری در سورة حجرات آمده است: « حَبَّبَ اِلَیکُمُ الایمان ... وَ کَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ و الْعِصْیانَ ... ـ حجرات / 17» جلب هدایت خداوند به قدری آسان و همگانی است که هر کسی در هر لحظه میتواند به آن نائل شود و آن این است که خود را به آغوش خداوند بیندازید و بگویید: بارالها ! در دنبال کسب رضایت توام، آنگاه میبینید خداوند توبه را میپذیرد و چراغی بر قلب شما می¬گذارد که از بندگی و نفسشکنی و مبارزه با دُگم گرایی و تکبر لذت میبرید. آنجا که فرمود: «یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام و یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ ...: خداوندهدایت می کند به وسیلة قرآن کسی را که در مقام نفی هواهای خود و جلب رضای خدا باشد و آنها را از تاریکی ها بیرون می آورد ـ مائده / 16».
مفهوم آیه این است که در اینجا دو عنصر است معنی علم و آگاهی به قرآن (علم تفسیر) دوم نیّت اصلاح نفس و جلب رضا و بنده شدن. و آنچه هدایت و انقلاب درونی را ارزانی می¬دارد، این دومی است. قرآن می¬گوید: « واِتَّقُوا الله وَ یُعَلِّمْکُمُ الله»بقره /282 شما نفس را از تکبر و عصیانگری منع کنید من هم به شما علمی میآموزم که در مکتبها گیرتان نمیآید. از این آیه برمیآید که علم بعد از حالت خودمهاری و تقواپیشگی سازنده است، علم بعد از تقوا یا با تقوا هدایتخیز است.
باید عرضه بداریم: بارالها ! ما نمیگوییم روایات سنتی «پیامبر و امامان» این طور میگویند و من هم فکر میکنم که چنین باید باشد. ما توبه میکنیم و اقرار می کنیم که مجهولات بشر بیش از معلومات اوست، تقاضا می کنیم بندهپروری کن و ما را بفهمان و هدایتمان فرما آنگاه خداوند چشم بصیر و فرق گذار بین حق و باطل عطا میکند «اِنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً ـ انفال/ 29». یقیناً پاسخ مثبت می شنوید. چون خدا قول قطعی داده است «هر کس به چاه گناه بیفتد و از من نجات بخواهد، هر طور شده برایش راه فرار جعل میکنم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ـ طلاق/ 2». هر کسی به طور جدی و پناه جویانه به خدای مهربان عرضه کند: راه گم کردهام، دستم گیر! دست غیبی دست انسان را میگیرد . «و الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا ـ عنکبوت/ 69».
میگوید نه تنها او را هدایت میکنم بلکه راههای مخصوص خود را که ویزة اولیاست به او نشان میدهم «سُبُلَنا».
اینکه می گویید مفسران و عارفان و یا شاعران مکمل دین و قرآن شده و آن را بسط دادهاند، سخنی فاقد دقت است بلکه چیزی که در اینجا بسط یافته و کاملتر شده تفسیر و مفسر است نه اصل دین و قرآن . اینکه برخی مفسران مانند علامه گفتهاند: قرآن را هر زمان تفسیری باشد، مراد پیدا کردن مصادیق آیات در زمان زندگی است. بنده نمونه¬ای برای شما بیاورم که آیه کاملاً زمانی معنا می¬شود بدون تحریف و بدون اینکه بگوییم آیهای تاریخ مصرفش گذشته است. قرآن در توصیف دشمنان وحی و پیامبر اسلام اینگونه میگوید:
هماز مَشّاءٍ بِنَمیمٍ – مناع للخیر معتد اثیم..- عتل بعد ذلک زنیم .قلم /11-13: ترجمه: که عیبجوست و برای خبرچینی به هرجا میرود - بسیار مانع خیر متجاوز و گناه پیشه است- گذشته از آن ،درشتخوی بی¬تبار و بدنام است میبینید وزرای خارجة بوش رئیس جمهور آمریکا در مورد درگیری با ایران به خاورمیانه آمدند و با حوصله و تلاش تمام، در میان این کشورها رفت و آمد مکرر کردند و پیامشان هم این بود که ایران تروریست است، ایران برای شما خطر جدی است. در این آیه هم میگوید دشمنان تو «مَشّاء» هستند . این کلمه به معنی حرفهای شدن رفت و آمد است «مَشّاء ـ مشی: بسیار رفت و آمد کننده» و لغت «بِنَمیم» یعنی سخنچینی و بدگویی و انتقال بهتانها. و پیام وزیران هم همین امور بود. در این جا آیه قرآن تغییر نیافته بلکه مفسر برای آن مصداق امروزی را پیدا کرده است.
بنابراین در اینجا مسئلة قبض و بسط در اصل شریعت و قرآن اتفاق نیفتاده بلکه قبض و بسط در مفسر و کشف مصداق و تفسیر و بیان پدید آمده است «تامل بفرمایید» و میگوید: عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیم یعنی دشمنان تو به فحش وافترا و ناسزاگویی متوسل میشوند و میبینیم رئیس جمهور آمریکا یک مرتبه فکری میکند و میگوید: قرآن کتاب تروریستهاست. من چند سال قبل مسافر یک کشور مسلمان بودم، گفتند بوش نامة آمرانه به رئیس دولت آنجا نوشته است که درس قرآن را از مدارس جمع کنید زیرا شما با آن به مردم ترور کردن یاد میدهید، اینها همان عُتُلٍّ بَعدَ ذلِکَ زَنیم است.
اینک با کمال اخلاص و نه اظهار فضل که نوعی بیماری است، از اظهاریههای شما انتقاد علمی بکنیم هر چند جوابیههای دانایان اسلام شناس کافی بوده است.
1- شما در بیانات خود غالباً می گویید فیلسوفان و عارفان و غیره ... نیز همین مطلب را میگویند، ولی آنها را معرفی نمیکنید.
ما از عنوان عارف و فیلسوف ساده عبور نمیکنیم و دین و ایمان خود را از هر کسی نمیگیریم. عارف از نظر ما تنها وقتی اعتبار دارد که در این تعریف بگنجد: عارف کسی است که تمام قرآن و سنت و روایات صحیح معصومین را فهمیده و پذیرفته است. او به تمام واجبات اسلامی عمل و همة محرمات کبیره و صغیره را ترک نموده و سپس به وادی رعایت مستحبات و مکروهات نیر وارد شده است و به همین ترتیب است فیلسوف مسلمان. شما میبینید بوعلی سینا، فیلسوف هست، طبیب هست و عارف نیز میباشد.
او وقتی دربارة معاد و معراج تحقیق میکرد، دید بخشی از این مسائل با قواعد فلسفی او جور در نمیآید. او در اینجا نگفت سنت و روایات یک چیز می گویند، من هم این نظریه را میدهم، بلکه میگفت این مطلب با معیار فلسفی قابل اثبات نیست ولکن چون این موضوع را صادق مصدَّق محمد مصطفی (ص) فرموده است میپذیرم و علم خود را در این مورد به جهل متهم دانسته آن را بایگانی میکنم. آری، ما دربارة معارف دین و قرآن و نبوت نظریة این نوع فیلسوفان و عارفان را با بررسی میپذیریم.
2- فرموده اید یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجة شعر است.
این اظهارنظر یک شخص غیر متخصص در یک امر قرآنی است. منکران خدا و وحی هم چنین نظراتی دارند و اصولاً قرآن برای کافران وحی را اینگونه تبیین میکند که خداوند با واسطة جبرئیل یا با تکلم از ورای حجاب احکام خود را میرساند تا او برای بندگان ابلاغ و تعلیم کند و فرمود: بگو من بشری مثل شمایم و یک فرق اساسی دارم و آن اینکه به من وحی میشود . فقط در امر وحی کردن خدا به من مثل هیچ انسانی نیستم چه شاعر و چه عارف و غیره.
3- بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود و پیامی از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد، اما به نظر من پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است. اولاً تنها روایات این سخن را نمیگویند بلکه آیات محکمة قران این مطلب را ارائه میدهد منتها فهم این مسئله تسلط به آیات قرآن میطلبد و اینکه در مقابل روایات و قران میگویید، «به نظر من»، البته مشرکان عصر نزول و مخالفان وحی همین حرف را میگفتند منتها شما با نزاکت و با ادب انکار میکنید.
4- فرموده اید بحث دربارة اینکه آیا این الهام (یعنی وحی) از درون است یا از بیرون فرقی نمیکند چون در وحی تفاوت و تمایزی میان درون و بیرون نیست.
اتفاقاً فرق اساسی در همین جاست، به برخی شاعر و عارف از درونش چیزی به او القا میشود حالا درست یا نادرست ولی اگر این وحی از بیرون و به وسیلة جبرئیل باشد موضوعیت نبوت و پیامبر مطرح میشود و اینکه برای این امر مهم قرآنی از شعر و یا یک شاعر دلیل آوردن سخن به خامی گفتن است. حالا شاعر شاهد مثال شما دربارة اتحاد پیامبر با خدا را همچون ریختن بحر در کوزه توصیف کرده است. البته اگر سخن شاعر درست درک شده باشد در صورتی مقبول است که مخالف قرآن و سنت نباشد. شما آیات قرآن و سخن متواتر امام را رها کرده از شاعران دلیل میآورید؟ هر چند ما به مولوی ارادت داریم ولی متن دین را از قرآن و سنت و توضیحات متخصصان دین که امامان و مفسران فقیه هستند میگیریم. البته یادمان نرود که این پاسخها برای کسی است که در دایرة اسلام با ما بحث میکند.
5- و باور به این است قران یک محصول بشری است و بالقوه خطاپذیر میباشد ...
ولی قرآن میگوید : (لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ) فصلت /42: که هیچگونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد چرا که از جانب خدای حکیم و حمید است0 شعر و آراء فیلسوف است که محصول بشری و خطاپذیر و واجد خطاها است. قرآن مستقیماً کلام خداوند است و بس و لذا همیشه فریاد برآورده است که اگر همة شماها جمع شوید یک آیه مشابه قرآن نمیتوانید بیاورید. آیا شما نظر قرآن را با نظرات بشری شاعر و فیلسوف و عارفان یکی میانگارید؟
6- اندیشمندان سدههای میانه غالباً این نظریهها را در لفافه بیان میکردند . آنها نمی خواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشهها را نداشتند ، ایجاد تشویش و سردرگمی کنند . ولی شما شجاعانه این تشویش را در مسلمات قرآن ایجاد میفرمایید، از طرفی طبیعی است که ذائقههای سالم قرآنی، نمیتوانند خورده شیشه و پارهآجر را هضم کنند.
7- فرموده اید پسر مولوی حتی از این هم فراتر رفته و در یکی از کتابهایش میگوید: چندهمسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبر زنان را دوست میداشتند و لذا به پیروانشان اجازة اختیار کردن چهار زن را داده بود. شما برای این سخن از پسرمولوی سند آوردهاید بهتر بود نظریة مارکس و انگلس و هیوم و سارتر و پوپر و مُسیلَمیة کذّاب را نیز میآوردید. کسی که سخن ناب امام زینالعابدین و امیرمؤمنان و امام صادق (ع) را روایات سنتی متروک بداند، ناچار است که به هزلیات خمار پسر مولوی استناد جوید و از وادی بحث عالمانه دور بیفتد. جناب آقای سروش ! یک مسلمان قرآنی نمیتواند تحمل کند که به پیامبرش توهین و کتاب او تکذیب و احکام قرآن، فرمان¬های سلطنتی معنا می¬شود و نباید سطح سخن تا این حد پایین بیاید که به جای استناد به روایت و سنت، به سخن زاید پسر مولویها اسناد شود.
8- روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افقهای تازه به روی فهم دینی ما مردد هستند . آنها قدرتشان را بر پایههای فهمی محافظهکارانه از دین مستحکم کردهاند و هراس دارند که مبادا با گشودن بحث دربارة مسائلی از این قبیل ماهیت نبوت، همهچیزشان از دست برود.
معلوم میشود، حضرتعالی نه تنها از قرآن و تفسیر و اعتقادات شفاف اسلامی اطلاعات کافی ندارید، حتی شناخت درستی هم از علما ندارید و میگویید آنها «برای گشودن افقهای تازه به روی فهم دین ما مردد هستند» صحیح است زیرا آنها نظرات روایات سنتی پیامبر و امام را سند میگیرند نه سخنان پسر مولوی و سارتر و غیره را.
شما فرمودهاید: آنها میترسند مانند شما افقگشایی کنند، آری صحیح است آنها باید بترسند که مبادا مرز کفر و ایمان و حق و باطل را از بین برده و همه چیزشان را از دست بدهند. شما سخنان پسر مولوی را به دیدة تکریم مینگرید و آن را نقل میکنید ولی سخنان قرآنی و فقهی اسلامشناسان و قرآندانان معتبر را نمیپذیرید.
به هر حال من در مورد شما عرض میکنم، صد رحمت به شما که فعلاً جبرئیل را انکار و وحی نفسی را جایگزین وحی قرآنی میکنید ولی همفکر شما شخصی بنام آقای گنجی در دفاع از شما مانند پسر مولوی پا را فراتر گذاشته شک و تردید را برده است روی اصل وجود خدا و اثبات او را خیلی سخت تلقی فرموده است! چه خوش گفتهاند: « اگر ز باغ رعیت مَلِک خورَد سیبی ـ درآورند غلامان او درخت از بیخ».
9- دربارة مجازاتهای بدنی که در قران مقرر شده است، امروز مورد ندارد. اگر پیامبر در یک محیط فرهنگی دیگر زندگی میکرد، این مجازاتها بخشی از پیام او نبود.
این سخن نتیجة همان چیزی است که در توضیح وحی مدعی شدید که وحی تراوشات ذهنی این نابغة بشری بوده است و لابد اگر پیامبر در محیط دیگری مثلاَ در واشنگتن بود تحت تأثیر محیط زندگی حکم دیگری میداد ولی مسئله این است که این احکام را کسی به او داده است که بشر را آفریده و میدانسته است که قطع ید سارق اگر چند مورد انجام گیرد، موضوع سرقت منتفی میگردد که اعدام کردن این اثر را ندارد. فرض کنید سارقی وارد بانک شد و همة پولهای کسی را که وام گرفته بود ربود و یک کشته و چهار زخمی به جا گذاشت و فرار کرد. آیا شما میفرمایید ما او را نصیحت و زندانی کنیم، آن هم هفتهای با هشت روز مرخصی؟!
10- آقای سبحانی فرمودهاند: «اگر پیامبر خالق وحی باشد سخن از روی هوای نفس زده است و پیامبر از هوای نفس سخن نمی گوید»، شما در پاسخ ایشان گفتهاید: آیا افرادی چون آیتالله بروجردی و بوعلی و سعدی و ناصرخسرو و غیره چون پیامبر نبوده اند، پس هر چه گفته اند از هوای نفس بوده.
این سخن نوعی جوان فریبی است. بلکه منظور این است که اگر آنها نیز مثل شما بدون ارائة سند اظهار نظر کنند و بگویند ما چنین فکر می کنیم، سخن از روی هوای نفس گفته اند و اگر از روی قرآن و سنت و دلایل مقبول عقلی باشد سخنشان قبول است. و اما اگر پیامبر (ص) سخن خود را به خدا نسبت دهد دروغ گفته و به خدا افترا بسته است که بدترین نوع سخن از روی هوای نفس است.
11- شما فرمودهاید آنچه او از خدا دریافت میکند مضمون وحی است، این وحی بیصورت (و فاقد صورت) را او شخصا صورت کلمات میبخشد. پس او در شکلگیری وحی به صورت آیات دخالت دارد (در واقع مضمون وحی از خداست و عبارات از پیامبر).
فرق قرآن معجزی و حدیث قدسی با این که هر دو کلام خدا هستند.
در اول سورة سجده میفرماید: «نازل کردن این قرآن که هیچ جای شکی در آن نیست، از طرف پروردگار جهانیان است. آیا میگویند (محمد (ص)) آن را به دروغ ساخته است؟ نه، بلکه آن حق است و از جانب پروردگار توست، که پیش از تو بیمرسانی برایشان نیامده است هشدار دهی». قرآن آموزههای خدا به رسول است و حدیث قدسی هم آموزههای خدا به رسول است.
تفاوت این دو آموزه در این است که پیامبر در شب معراج از خداوند با خطاب «یا احمد (ص)» سخنانی فراگرفت و مجاز بود این مفاهیم را با انشا و عبارتسازی خودش به مردم منتقل کند و لذا پیامبر، راوی از خدا بود که می گفت: «قال الله تعالی» و این در اصطلاح حدیث قدسی است. ولی قرآن آموزهای بود که او حق نداشت با عبارات خود آن را بیان کند. پیامبر در شب قدر مفاهیم کلی و بیصورت دریافت کرد (نزول دفعی) (انا انزلناه فی لیله القدر) و به او گفته شد حق نداری آن را با انشاء خود بیان کنی تا این که چند ماه بعد در 27 رجب نزول تدریجی با عبارات جبرئیل به او وحی شد. در قرآن میفرماید: ای پیامبر! وقتی جبرئیل با عبارات تعیین شده قرآن را بر تو قرائت میکند، جلو نیفت و صبر کن آن طور که او قرائت میکند همان را بگو: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه: و در قرائت قرآن پیش از آنکه وحی آن ” توسط جبرئیل " بر تو پایان یابد شتاب مکن - طه / 114 -». زیرا همان طور که مفهوم قرآن از ماست، عبارات و قرائتش هم از ماست.
لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ: تو در گرفتن وحی زمزمه نکن که به قرائت آن عجله کنی. اِنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ: چرا که بر عهدة ماست جمع و جملهبندی آن و قرائت و الفاظش. فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ: پس وقتی ما آن را با الفاظی که جبرئیل می¬خواند، پس عیناً همان قرائت و الفاظ را پیروی کن (قیامت / 16-18).
12- وظیفة مسلمانان امروز این است که قرآن را به اقتضای روز ترجمه کنند. اینک بفرمایید اگر مراد شما ترجمة شفاف و با کشف مصداقهای جدید است، این کار انجام گرفته و ترجمههای قابل قبولی برای قرآن نوشته شده است و اگر مراد شما ترجمهای است با تغییر و تحریف اصل قرآن، که طبعاًً برای هر کشوری باید یک نوع ترجمه به اقتضای رسوم و یافتههای آن کشور انجام بگیرد که قهراً قرآن مخصوص واشنگتن، با قرآن سوریه فرق خواهد کرد که فعلاً هیچ مسلمانی شجاعت و آزاد اندیشی آن را نیافته است و تا مسلمان است نخواهد یافت.
در پایان لازم به ذکر است، بهتر این که سعی کنیم دربارة مطالبی در این سطح، وقت علمای بزرگ را نگیریم تا این گونه نباشد کهکسانی گمان کنند ما در پی کسب شهرت به قیمت مخدوش کردن اساسیترین اعتقادات قرآنی هستیم. چرا که اگر سنگی به چاه انداخته شود درآوردنش همة مهندسان را به تکاپو میاندازد و این دلیل بر آن نیست که سنگانداز نیز مهندس بوده است.