تاریخ انتشار: ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ - ۱۶:۳۶

الهه صابر از تهران: نگاه نکن، به هیچ چیز. حتی به خودت هم نگاه نکن.

نپرس چرا.نباید نگاه کنی، ‌باید ببینی. حتماً شنیدی که می‌گویند: «همه چشم‌ها نگاه می‌کنند و فقط بعضی می‌بینند.» تو هم مثل بعضی‌ها فقط ببین.

 ببین چقدر ما به هم نزدیکیم. نه... نه... اشتباه کردم. اگر بتوانی ببینی، می‌فهمی که ما چقدر از هم دوریم. من و تو و ما، همه با یک فاصله چندمتری، قرن‌ها از هم دور افتادیم. من به تو و تو هم به من نگاه می‌کنی. صدای ما اسیر سکوت شده. نفرت با لباس محبت نگاه‌ها را فریب می‌دهد. ما به هم نگاه می‌کنیم.

عکس از پیام بهرام پور، تهران

سال‌هاست که فقط نگاه می‌کنیم و جایی برای دیدن خالی نکرده‌ایم. ببین چقدر افسرده خندانم! ما با گریه می‌خندیم و از شیرینی متنفریم، چون همیشه گران‌تر از پول تو جیبی‌مان بوده. چون همیشه مجبور بودیم از قنادی دل آن را بدزدیم.

 اینکه ما، فقط نگاه می‌کنیم، پشت خنده‌ها می‌گوییم و دزدی می‌کنیم تا آرامش داشته باشیم. ما صورت هستیم. سیرتمان گم شده است.

چرا؟ نگو از سختی روزگار به اینجا رسیدیم. نه، ما اصلاً نرفتیم که بخواهیم برسیم. ما هنوز در استوانه محدود افکارمان حرکت می‌کنیم، اما هنوز فکر نکرده‌ایم. ما از خودمان، از خدا و از حقیقت فاصله گرفته‌ایم.

 چه باید کرد؟ نمی‌شود دست روی دست گذاشت و به تقویم تقدیر نگاه کرد. می‌دانی چرا؟ چون ما قول داده ایم فقط ببینیم و نگاه کنیم. حالا فهمیدی چرا همه چشم‌ها نگاه می‌کنند و فقط بعضی می‌بینند؟