به گزارش همشهری آنلاین، در این یادداشت آمده است: «سایه ۹۲ ساله شد. طبعاً باید شادباش گفت ولی من نمیخواهم سخن طربناک بگویم. چون شاعر بزرگ ما شاد نیست. میخواهم شعر تازۀ بسیار تلخی از سایه نقل کنم. این شعر دلمشغولی مداوم اینروزهای شاعر مهربان و تنهای ماست. اسم شعر هست «مرگ در غربت»:
بگذار تا بگریم پیشاپیش
در غربت نخواسته بر روزِ مرگِ خویش.
میدانم ای عزیز
آن روز
تصویر دیر و دور و فراز و فرود نیز
با ذهن آدمی
نابود میشود.
امّا
احساس میکنم
خاکم درین مغاک غریبه است.
آری بنفشههای لب جوی
اینجا زبان زمزمۀ آب را نمیدانند.
بر جهان شعری سایه رنگ غم غریبی و غربت نشسته است. او غم غریبی و غربت را سرشت و سرنوشت خود میداند:
درین جهان غریبم ازان رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
سایه با «غم غریبی و غربت» کنار آمده اما با «مرگ در غربت» کنار نیامده است. بارها به من گفته که از مرگ بیمی ندارد. اعتقاد دارد انسان مرگ را حس نمیکند. تا وقتی حس دارد که مرگ نیست و وقتی مرگ آمد حس و یاد و خاطره و درد و داغ و دریغ و ترس و آرزو دیگر نیست. با اینهمه او نگران است در غربت بمیرد. در غربتی نخواسته و ناگزیر. همین اواخر میگفت من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب؛ نمیدانم اینجا چه میکنم و دوست ندارم اینجا بمیرم.
فکر نمیکردم روزگار ناجوانمرد با سایه چنان بد تا کند که او در کنج تنهایی و صبوری بنشیند و پیشاپیش بر غربت نخواستۀ خود در روز واقعهاش بگرید:
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
در این غروبگاه عمر آرزوی بزرگ شاعر ما این است که در خاک ایران بمیرد. آخرین نفس را در هوای ایران بزند. در کنار مردمی که دوستش دارند. در کنار مردمی که دوستشان دارد. در کنار مردمی که شعرش را زمزمه میکنند و زبان زمزمۀ او را میفهمند.
چه خاک دامنگیری داری ای ایران... چه مهرۀ ماری داری ای ایران... بدت مرساد... جاویدان شکوه تو باد...