عوامل زیرساختی (ایجاد مرزهای سرزمینی، تشکیل حکومت و وضع قوانین) از عوامل اصلی شکلگیری یک جامعه به شمار میآیند، حال آن که عوامل ساختاری، عواملی هستند که در واقع به دوام و ثبات یک جامعه شکل گرفته اولیه مدد میرسانند.
به همین دلیل نبود این دسته ازعوامل، در درازمدت به ناهنجاری و آنارشی اجتماعی منجر شده و سبب فروپاشی سامان یک جامعه میشود.عواملی از قبیل: همبستگی و انسجام اجتماعی و عقلانیت اجتماعی از جمله این عوامل است. از آنجایی که صفحه اندیشه قصد دارد تا به مباحث مرتبط با شهروندی، جامعه شهری، حقوق شهروندی و ... بپردازد، طرح اینگونه مطالب میتواند در حکم مکملی برای مباحث یاد شده تلقی شود.
عوامل ساختی یک جامعه به مثابه اندامها و مرزهایی که نظم و بینظمی را مشخص می کنند هرکدام تعریف خاص خود را دارندکه کوشش میشود به گونهای ایضاح شده و طبقه بندی شوند ؛ عواملی که از این قرارند:
1 -یکپارچگی جامعه: آیا میتوان فرض کرد که جامعهای بدون یکپارچگی بتواند ساخت یابد و حتی این ساخت را حفظ کند؟ یکپارچگی بدین معنا نیست که همگان یکگونه بیندیشند، یا یک گونه رفتار کنند، بلکه منظور این است که همگان برای حفظ جامعهای که در آن زندگی میکنند، هدفی مشترک داشته باشند. امیل دورکیم جامعهشناسی است که تمامی اختیار و اراده را به جامعه میسپارد و جامعه را مهمترین عنصر برای نگهداری میداند.
به عبارت دیگر انسانها موظفاند که موجودیت جامعه را در همه احوال حفظ کنند. دورکیم فرد را در جامعه موثر میداند، فرد به حدی ناتوان است که خارج از جامعه هیچ یک از نیازهایش را نمیتواند پاسخ گوید. اساس مهم برای دورکیم حفظ یکپارچگی جامعه است یا به عبارت دیگر وقتی جامعهای سالم است که یکپارچگی آن حفظ شود.
وقتی این یکپارچگی از بین برود مسائل و مشکلات پیدرپی ظهور میکنند. دورکیم مینویسد: «اما، اجتماع جامعه تنها زمانی میتواند یکپارچگی خود را از دست بدهد که به همان میزان، فرد خود را از زندگی اجتماعی منفک سازد بدون آن که اهداف فردی بر اهداف اجتماعی ترجیح یابند، خلاصه آن که تشخص فردی خود را بالاتر از تشخص اجتماعی قرار دهد. هر اندازه گروههایی که فرد به آنها وابسته است، ضعیف و ناتوان شوند، فرد به آنها کمتر احساس وابستگی میکند، در نتیجه به خود وابسته میشود و تنها قواعد رفتاری را که بر مبنای منافع شخصیاش استوار باشد، میپذیرد.»
او در ادامه میگوید:«بالاخره در یک جامعه به هم پیوسته و سرزنده یک تبادل پایدار و دائمی از افکار و احساسات، از کل به فرد و از فرد به کل به عنوان همکاری متقابل اخلاقی وجود دارد.جامعه به جای این که فرد را به حال خود رها کند، او را در قدرت جمعی مشارکت میدهد و از این طریق میتواند قدرت خود را زمانی که در حال فروپاشی است، تقویت کند.» بنابراین، دورکیم جامعه را فوق انسانی و قدرتی میداند که میتواند به احساسات و فعالیتهای فردی نظم بخشد.
2 - تعلیم و تربیت: یک جامعه سالم و در پیآن موفق، بدون تعلیم و تربیت ساخت نمییابد. تعلیم و تربیت یکی از آن مولفههای مهمی است که مشخصا به شکلی کاملا تخصصی از دیدگاه جامعهشناسی مطرح میشود. تعلیم و تربیت از زمان کودکی تا پایان زندگی برای ساخت جامعه انسان ضرورت دارد.
دورکیم تعلیم و تربیت را امری اجتماعی میداند، و حتی آن را نوعی اجتماعی کردن کودک میداند. به طور کلی منظور دورکیم این است که تربیت فردی نیز در دل اجتماعی کردن گنجانده شده است.
دورکیم 2 نوع هستی برای انسان در نظر میگیرد، یک هستی فردی که مربوط به حیات شخصی فرد است و دومی که اهمیت بیشتری دارد، هستی اجتماعی است، که منظومهای از افکار و احساسات و عاداتی بوده که بیانگر شخصیت ما به عنوان نماینده گروه یا گروههای گوناگونی است که ما عنصری از آن هستیم.
فرد هر چه باشد، وابسته به جامعه است و وقتی از آن بریده شود نابود میشود. از منظر دورکیم هدف تعلیم و تربیت این است که هستی اجتماعی را در یکایک ما تحقق و تعمق بخشد.آدمی بدون تمدن، حیوانی بیش نیست و از راه همکاری و سنن اجتماعی است که انسان، انسان میشود.
دورکیم مینویسد:«اما واقع این است که هر جامعه در مرحلهای از رشد خودداری نظامی تربیتی است که با قدرتی عموما ایستادگی ناپذیر به افراد تحمیل میشود. تصور این که ما میتوانیم فرزندان خود را به میل خود تربیت کنیم، باطل است. آداب و رسومی وجود دارد که ما ناگزیریم خود را با آن تطبیق دهیم و هرگاه بیش از اندازه برخلاف آن عمل کنیم، انتقام خود را از فرزندان ما میگیرد. به این معنی که اینان وقتی بزرگ میشوند قادر به زندگی کردن با همعصران خود نیستند و با ایشان هماهنگی ندارند.»
3 - همبستگی اجتماعی: همبستگی اجتماعی بحثی است که بعد از دورکیم دامنه و گستردگی فوقالعادهای یافت. عمق این مفهوم به قدری زیاد است که در بسیاری از مباحث جامعهشناختی مهم تلقی میشود. این مفهوم آن قدر برای دورکیم گران مایه است که کتاب «درباره تقسیم اجتماعی کار» براساس آن تالیف شده است.
دورکیم معتقد است که همبستگی اجتماعی پدیدهای اخلاقی است و میگوید: «هر جا که همبستگی اجتماعی نیرومند باشد، عامل نیرومندی در نزدیک کردن افراد به هم خواهد بود و باعث تشدید تماسهای آنان و بیشتر کردن فرصتهای ارتباطشان با یکدیگر خواهد بود.»
به نظر وی خصلت ویژه همبستگی اجتماعی ماهیت گروهی-جمعی است که همبستگی عامل تضمین کننده وحدت آنهاست. از این رو، از دیدگاه وی، همبستگی امر اجتماعی واقعی است که شناخت آن جز از راه شناخت آثار اجتماعیاش ممکن نیست.
4 - عقلانیت اجتماعی: عقلانیت اجتماعی، ریشهها و اعتقادات نسبتا ثابت یک جامعه است. برای ایجاد احساس ثبات و امنیت در جامعه، عقلانیت اجتماعی یکی از مولفههای مهم برای ساخت جامعه است. عقلانیت اجتماعی از آن دسته مؤلفههایی است که بحثی کاملا جامعهشناختی دارد. ماکس وبر را بنیانگذار این مولفه میدانند.
عقلانیت اجتماعی در کنش اجتماعی افراد که عامل مهمی برای شناخت آنهاست، جلوهگر میشود. یورگن هابرماس پرسش جالبی را مطرح میکند:«وقتی میگوییم فلان کس در فلان موقع «عاقلانه» رفتار کرد یا اینکه حرف آنها را میتوان«عقلانی» ارزیابی کرد، منظور چیست؟» او (هابرماس) رفتار عقلانی را رابطه نزدیک بین عقلانیت و دانش میداند.
این رابطه نزدیک است که دانش را اعتمادپذیر میکند. 2شخص را در نظر بگیرید؛ شخص اول حکم اعتقادی را بیان میکند و شخصدوم یک عمل معطوف به هدف را. هر2 را میتوان از بابت حقوق گفتار و دانش مورد نقد قرار داد اما نکتهای که هابرماس مطرح میکند این است:شخص «الف» برای اظهارات خود دعوی صدق میکند و شخص «ب» مدعی موفقیت نقش عمل خود یا کارآمد بودن قاعده کنشیای است که بنا به آن نقشه خود را اجرا کرده است.
کارآمدی مورد انتظار یک کنش با صدق نقشه یا قاعدهکنشی که معطوف به دورنمای موفقیتآمیز آن بوده است، رابطه درونی دارد. همچنان که صدق با حضور وضعیتی در کلام ارتباط دارد، کارآمدی با انجام کاری در جهان ارتباط دارد و به واسطه آن میتوان وضعیت خاصی را به منصه ظهور رساند.
به نظرهابرماس، شخص «الف» با اظهارنظر خود به چیزی ارجاع میدهد که در واقع در جهان عینی وقوع مییابد؛ شخص «ب» با فعالیت هدفمند خود به چیزی ارجاع میدهد که در جهان عینی باید وقوع یابد. هر دوی آنها با این عمل ادعایی را نسبت به بازنمود نمادی(Symbolic Expression) خود طرح میکنند که میتوان نقدش کرد و برایش دلیل آورد، یعنی آن را مدلل کرد.
عقلانیت بازنمودی آنها در پرتو رابطه درونی بین مضمون معنا شناسانه این فرانمودها، شروط اعتبار آنها و دلایل صدق احکام (که در صورت لزوم ارائه میشود) و کارآمدی کنشها مورد ارزیابی قرار میگیرد.
5 - تبدیل «من» به «ما»: جامعه وقتی ساخت و شکل میپذیرد که هیچ یک از اعضای آن به دنبال منافع شخصی و خودخواهانه خود نباشند. گذشتن از من خودخواهانه و تبدیل شدن به «ما»یی که اساس جامعه سالم است، یکی دیگر از مولفههای مهم ساخت جامعه است.
جورج هربرت مید معتقد است که «خویش» نمیتواند بدون سازمان نگرشهای اجتماعی وجود داشته باشد؛ یعنی ماهیت من به طور طبیعی باید از «مرا»ی اجتماعی آگاهی داشته باشد.در رفتار چه وقت من در مقابل «مرا» قرار میگیرد، چون هر2 خود هستند. یکی را میپسندیم و آن دیگری را نمیپسندیم،اما هنگامی که به این یکی یا آن یکی نزدیک شویم، در این حالت هر2 «مرا»های قابل قبولی هستند.
من مرکز توجه نیست؛ اما با خودمان گفتوگو میکنیم ولی خودمان را نمیبینیم. «من» به خودی که ناشی از نگرش دیگران است واکنش نشان میدهد. از طریق این نگرشها با «مرا» آشنا میشویم و مثل «من» واکنش نشان میدهیم. «من» پاسخ ارگانیسم نسبت به نگرش دیگران است.
«مرا» مجموعه سازمان یافته نگرشهای دیگران است که «مرا»ی سازمان یافته را به وجود میآورد و سپس شخص نسبت به «من» واکنش نشان میدهد.» (کوزر، روزنبرگ: 1378: 121)
6 - اخلاق: به نظر میرسد گفتن درباره اهمیت اخلاق،سخن گفتن از روشنایی خورشید است. تنها خورشید است که میتواند خود را تعریف کند. این نکته درباره اخلاق نیز صادق است، اهمیت و بنیادی بودن اخلاق در ساخت جامعه آنقدر روشن و مبرهن است که به راستی احتیاجی به دلایل محکم نیست.
ژان پیاژه که روانشناس است (البته تا حدود زیادی روانشناس اجتماعی)، نکته جالبی را یادآور میشود. او معتقد است که اخلاق یک دستور عمل اجتماعی است که برای فرد وضع میشود. البته نباید توقع همگن بودن این دستور عملها را برای تمام بشریت داشت؛ چرا که هیچگاه 2جامعه همگن نیستند، بلکه یک جامعه همگن نیز یافت نمیشود.
جامعه مجموعهای از مناسبات اجتماعی است که در آن میتوان 2حد نهایی را از یکدیگر تشخیص داد: یکی مناسبات اجباری با این ویژگیکه مجموعهای از تکالیف است که از بیرون به فرد تحمیل میشود و دیگری مناسبات همکاری. این2 به اعتقاد ژان پیاژه در شکل تکاملی واقعیشان در جهت نزدیکتر شدن به یکدیگر هستند.
7 -عدم خودمحوری (فرد): به جرأت میتوان گفت که اگر افراد محور گردششان «خود» نباشد جامعه ساختی مطمئن و ثابت مییابد. «خود» اساس یک جامعه را از هم میپاشد. فرد فقط حق دارد از «خود» به جمع برسد، نه اینکه در خود باقی بماند.
ژان پیاژه در اینباره معتقد است که: « اگر فرد بخواهد از کارکرد ذهن خویش آگاه شود و آن را به صورت هنجارهایی در آورد که حاصل تعادل کارکردی موجود در همه فعالیتهای ذهنی و حیاتی اوست، لازم است زندگی اجتماعی داشته باشد. اگر فرد به حال خود واگذاشته شود، خود محور باقی میماند؛ یعنی ذهن، از همان ابتدا، پیش از آنکه بتواند آنچه را به قوانین عینی تعلق دارد از مجموعه شرایط ذهنی جدا کند، خود را با جهان در هم میآمیزد؛ به طوری که فرد پیش از آنکه متعلقات دیگر افراد و امور را از نتایج انفعالی و فکری خویش متمایز سازد، میخواهد همه چیز را خودش درک کند. به این ترتیب، فرد نمیتواند از اندیشه خود آگاهی یابد، زیرا آگاهی از خویشتن، مستلزم مقایسه همیشگی خود با دیگران است.
بنابراین، از دیدگاه منطقی، خود محوری یک نوع بیمنطقی است. به طوری که گاهی حالت عاطفی بر عینیت غلبه میکند و مناسبات ناشی از فعالیت فرد از مناسباتی که بیرون از اوست قویتر مینماید. از نظر اخلاقی، خود محوری شامل یک نوع بیهنجاری است.
8 - نظم اجتماعی: یکی از مولفههای مهم در ساخت جامعه، نظم اجتماعی است. ضرورت نظم اجتماعی آنقدر مهم و اساسی است که بحث تخصصی به نام «جامعهشناسی نظم» که یکی از زیرمجموعههای اساسی در علم جامعهشناسی است را پدید آورده است. زندگی اجتماعی انسانها بدون نظم مدت زمان زیادی ادامه نخواهد یافت.
پیتر برگر و توماس لوکمان در کتاب «ساخت واقعیت اجتماعی» درباره نظم اجتماعی مینویسند:«نظم اجتماعی محصولی است انسانی، یا به بیانی دقیقتر، نتیجه سازندگی مستمر انسانی است. آدمی در جریان برونی ساختن مستمر خویش آن را به وجود میآورد.
نظم اجتماعی زاییده شرایط زیستی یا مشتق از هیچگونه دادههای زیستشناختی در جلوههای تجربیاش نیست. همچنین نیاز به گفتن ندارد که نظم اجتماعی معلول محیط آدمی نیست، اگرچه ویژگیهای معینی از این محیط ممکن است، عواملی در تعیین برخی از ویژگیهای نظام اجتماعی باشد(مثلا ترتیبات اقتصادی یا فنی آن). نظم اجتماعی جزء طبایع اشیا نیست، و نمیتوان آن را از قوانین طبیعت مشتق کرد. نظم اجتماعی فقط به عنوان محصولی از فعالیت انسانی وجود دارد.» هیچ پایگاه وجودی دیگری نمیتوان به آن نسبت داد بیآنکه جلوههای تجربیاش بیهوده تیره و مخدوش شوند.
نویسندگان کتاب یاد شده (ساخت واقعیت اجتماعی) به رابطه دیالکتیک انسان، جامعه و عینی بودن آن دست یافتهاند که بسیار غنی و ارزشمند است :«هریک از اینها(انسان، جامعه و عینی بودن) با یکی از خصوصیات دنیای اجتماعی مطابقت دارد. جامعه فرآوردهای است انسانی. جامعه واقعیتی است عینی. انسان فرآوردهای است اجتماعی. همچنین بدیهی است که هر تحلیلی درباره دنیای اجتماعی که یکی از این 3عامل مهم را نادیده گیرد، تحریف شده خواهد بود.
9 - وحدت اجتماعی: برای اینکه یک جامعه بتواند شکل بگیرد و دوام یابد، وحدت در اعضای آن جامعه مهمترین مولفه آن است. وحدت اجتماعی مؤلفهای است که هم برای ساخت یک جامعه مهم است و هم برای دوام آن.
منابع:
1 - شارون. جوئل، ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری،ناشر: نشر نی، چاپ چهارم 1384، تهران
2 - دور کیم. امیل، خودکشی، ترجمه نادر سالارزاده امیری، ناشر: دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول 1378، تهران
3 -دورکیم. امیل، تربیت و جامعهشناسی ، ترجمه علی محمد کاردان، ناشر: دانشگاه تهران، چاپ اول 1376، تهران
4 - دورکیم. امیل، درباره تقسیم کار اجتماعی، ترجمه باقر پرهام، ناشر: کتاب سرای بابل، چاپ اول 1369، بابل
5 - هابرماس. یورگن، نظریه کنش ارتباطی، ترجمه کمال پولادی، ناشر: موسسه انتشاراتی روزنامه ایران، چاپ اول 1384، تهران
6 - کوزر.لوئیس- ب. روزنبرگ، نظریههای بنیادی جامعهشناسی، ترجمه فرهنگ ارشاد، ناشر:نشر نی، چاپ اول 1378، تهران
7 - برگر. پیتر، لو کمان. توماس، ساخت واقعیت اجتماعی، ترجمه فریبرز مجیدی، ناشر: شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی، چاپ اول 1375، تهران
8 - میلز. سی رایت، گرث. هانس، منش فرد و ساختار اجتماعی، ترجمه اکبر افسری، ناشر: نشر آگاه،چاپ اول 1380، تهران