متولد تهران است و بعد از پایان دوره دانش‌سرا به جمع معلمان شمیران پیوسته است. روزهای ۸۱ سالگی‌اش را در محله دزاشیب می‌گذراند؛ محله‌ای که سال‌ها در آن مدیر و مدرس بود و خاطرات زیادی از دانش‌آموزان قدیمی این محله دارد.

«همشهری آنلاین/ مرضیه موسوی: محسن فرجی از جوانی به محله دزاشیب نقل مکان کرد تا دردسرهای رفت‌وآمد از تهران به شمیران را کم کند. چند سال مدیر مدرسه‌ای در رودبار قصران بود. او از پاییز و زمستان راه‌های منتهی به شمیران می‌گوید که جاده‌ای خاکی بود و با هر وسیله‌ای نمی‌شد از آن بالا رفت. روز معلم بهانه‌ای است برای نشستن پای خاطرات این معلم قدیمی دزاشیب که تدریس در این محله او را برای همیشه شهروند دزاشیب کرد.

 نخستین تجربه معلمی در میگون 
«بعد از استخدام در آموزش و پرورش مرا به روستای میگون در رودبار قصران فرستادند. حدود سال ۱۳۲۸ بود. آن سال‌ها گاهی برای تفریح و تفرج همراه خانواده به شمیران می‌رفتیم. به همین دلیل تا حدودی با آنجا آشنایی داشتم. البته فقط تابستان و بهار آن جاده را دیده بودم و از وضعیت جاده در زمستان و پاییز بی‌خبر بودم. » محسن فرجی طی ۳ سال نخست حضورش در آموزش و پرورش، مسئولیت دبستان میگون را برعهده گرفته بود. رفت‌وآمد از تهران به میگون یکی از مشکلات اصلی‌اش در آن روزها بود: «از میدان امام‌حسین(ع) فعلی سوار اتوبوس می‌شدم و به شمیران می‌رفتم. به سمت آبعلی که می‌رفتیم جاده خاکی می‌شد. آن زمان معدن زغال سنگی در شمشک فعال بود. تابستان‌ها سوار ماشین‌های سنگینی می‌شدیم که برای معدن کار می‌کردند و بار جابه‌جا می‌کردند. تپه‌های پرفراز و نشیب بین راه به خودروهای معمولی اجازه رفت‌وآمد نمی‌دادند. » زمستان‌ها ماجرا چیز دیگری بود. برف می‌بارید و جاده کاملاً مسدود می‌شد. به همین دلیل آقای مدیر خانه‌ای در میگون اجاره کرده بود و فصل‌های سرد سال را در سرمای استخوان سوز کوه‌های شمیران می‌ماند تا چراغ مدرسه روشن بماند: «مدرسه میگون امکانات چندانی نداشت. دبستان بود و تعداد معلم‌ها محدود. من، هم مسئولیت مدرسه را برعهده داشتم و هم معلم ورزش بچه‌ها بودم. اگر کلاسی بدون معلم می‌ماند هم من به دانش‌آموزان درس می‌دادم. »

 نخستین مدرسه غیرانتفاعی تجریش 
۳ سال مدیریت مدرسه میگون تجربه سخت و پر زحمتی برای فرجی بود. بعد از آن بود که راه مدرسه «نیکی علاء» در دزاشیب را در پیش گرفت و چند سالی به تدریس پایه پنجم ابتدایی در این مدرسه گذشت. بعد از تحصیل در دانشگاه تهران هم دوباره به مدرسه نیکی علاء برگشت و این بار در دبیرستان مشغول تدریس شد و چند سالی ناظم و مدیر مدرسه بود.  
فرجی می‌گوید: «تدریس در مدرسه نیکی علاء تجربه متفاوتی برای من بود. آن زمان در دزاشیب و تجریش مدرسه غیرانتفاعی نبود و همه اهالی این محدوده فرزندان خود را در مدرسه نیکی علاء ثبت‌نام می‌کردند. فضای مدرسه یکدست نبود و از شاگردان خیلی درسخوان با خانواده‌های فرهنگی در آن بود تا شاگردانی که دنبال بازیگوشی بودند و خانواده هم اهمیت چندانی به درس آنها نمی‌داد. خانواده‌هایی بودند که چند فرزندشان پشت سر هم در این مدرسه درس می‌خواند. قبل از انقلاب مدارس مختلط بود و معلمان زن هم در مدرسه نیکی علاء تدریس می‌کردند. خانواده‌هایی بودند که قبول نمی‌کردند یک زن به فرزندشان درس یاد بدهد و هر روز با این خانواده‌ها سر تدریس معلم‌های زن در مدرسه مسئله داشتیم. ما باید قبل از دانش‌آموزان، خانواده‌های آنها را تربیت می‌کردیم. » 
نخستین مدرسه غیرانتفاعی که سر پل تجریش باز شد تعدادی از دانش‌آموزان که پدرانشان از مقامات کشوری بودند یا وضعیت اقتصادی خوبی داشتند به آنجا رفتند. همچنان بیشتر بچه‌های محله‌های دزاشیب و تجریش در مدرسه نیکی علاء درس می‌خواندند.  
 

 خانواده‌ها توقع تنبیه داشتند
سال‌ها از بازنشسته شدن آقای معلم می‌گذرد. سکونت او در محله دزاشیب باعث شده تا همچنان گاهی شاگردان قدیمی خود را ببیند و خاطرات سال‌های دور مدرسه را با هم مرور کنند: «شاگردان زیادی در طول سال‌های تدریس و مدیریت مدرسه در دزاشیب داشتم که اغلب آنها همچنان ساکن محله هستند. یا ارتباط خود را با محله هنوز حفظ کرده‌اند. آن زمان تنبیه دانش‌آموزان موضوعی بود که حتی خانواده‌ها از معلمان مدرسه انتظار داشتند. اگر دانش‌آموزی در خانه از پدر و مادر خود حساب نمی‌برد حتماً از مدیر و معلم خود حساب می‌برد. این یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های سیستم آموزشی از گذشته تا امروز است. شاگردان ما هم دیگر بزرگ شده‌اند و هرکدام برای خود شغل و مشغله‌ای پیدا کرده‌اند. بسیاری از آنها تحصیلات خود را ادامه داده‌اند و شغل‌های مهمی دارند. برخی از از کشور رفته‌اند و بعضی هم هنوز در همین محله سکونت دارند. چند روز پیش سر پل تجریش یکی از رانندگان خطی تجریش به طرفم آمد و مرا صدا کرد. یکی از شاگردان مدرسه نیکی علاء بود که هنوز مرا در خاطر داشت. گفت: آقای فرجی یادت است آن سال من فلان کار خطا را انجام دادم و شما مرا تنبیه کردید؟ از یادآوری خاطره تلخش ناراحت شدم. گفت: می‌خواستم از شما تشکر کنم. تشر آن روز شما باعث شد من دیگر آن اشتباه را انجام ندهم. با هم کمی حرف زدیم و از سال‌های مدرسه گفتیم. وقتی می‌بینم شاگردان قدیمی‌ام با دیدنم به سمتم می‌آیند و خاطرات گذشته را با من مرور می‌کنند احساس شادمانی و رضایت می‌کنم. »