انسان میخواهد لباسش زیبا باشد، اتاقش زیبا باشد، در حالی که این زیبایی تأثیری در کاری که از این اشتباه برمیآید ندارد. همچنین انسان از زیباییهای طبیعت لذت میبرد. اصلاً زیبایی برای انسان موضوعیت دارد. همینطور است مسئله هنر که خلق زیبایی است. صنایع مستظرفه مانند «خط» بهترین شاهد آن است.
یکی از جهات آیت بودن و معجزه بودن قرآنکریم فصاحت و بلاغت آن است که از مقوله زیبایی است و یکی از عوامل جهانی شدن قرآن عامل زیبایی یعنی فصاحت و بلاغت فوقالعاده آن است.
از طرف دیگر گرایش به خلاقیت و ابداع در انسان وجود دارد. بهطور کلی ابتکار در هر قسمتی یک خلق است. بعضی افراد مبتکرند، در معلمی، در کتاب نوشتن، در طرحهای اجتماعی، طرحهای شهرسازی، طرحهای مملکتداری و در نظریهها. البته در بعضی امور این دو مقوله با هم توام میشوند.
مثلاً کسی که شعری را ابتکار کرده است مثل حافظ، در آن واحد دو کار کرده است، یکی اینکه چیزی را خلق کرده و آن حس خلاقیت خودش را ارضاء کرده است و دیگر آنکه یک «زیبا» آفریده و آن حس زیبایی را ارضاء کرده است.
حال ببینیم جمال یا زیبایی چیست؟ تعریف آن چیست؟ به اصطلاح منطقیان جنس و فصل زیبایی چیست؟ زیبایی داخل در کدام مقوله است؟ آیا داخل در مقوله کمیت است؟ آیا جزء کیفیات است یا داخل در مقوله دیگری است؟ همچنین صرفنظر از اجزاء تحلیلی و مفهومی آن، از نظر عینی زیبایی از چه ساخته میشود؟ آیا میتوان فرمولی برای زیبایی به دست آورد، چنانکه میگوییم فرمول آب H2O است؟ بالاخره زیبایی چیست؟
این سؤالی است که تاکنون کسی به آن پاسخ نداده است، بلکه به عقیده بعضی این سؤال جواب ندارد، زیرا در میان حقایق عالم عالیترین حقایق حقایقی است که درباره آنها «چیستی» معنی ندارد. گفتهاند زیبایی «مما یدرک و لا یوصف» است، یعنی درک میشود اما توصیف نمیشود. در دنیا چیزهایی هست که انسان وجودش را درک میکند اما نمیتواند آن را تعریف کند.
افلاطون تعریفی از زیبایی کرده است، گفته است زیبایی هماهنگی میان اجزاء است با کل. مثلاً یک ساختمان آنگاه زیباست که درها و پنجرهها و اتاقها و غیره با کل آن ساختمان هماهنگ و متناسب باشد. زیبایی وجود دارد گرچه بشر نمیتواند آن را تعریف کند، چنانکه حیات وجود دارد ولی بشر نمیتواند آن را تعریف کند.
مسئله دیگر آن است که آیا زیبایی مطلق است یا نسبی؟ آیا آن چیزی که زیباست، فی حد ذاته زیباست قطع نظر ازاینکه انسانی زیبایی آنرادرک کند یادرک نکند. مثلاً قلهدماوند قطع نظر از اینکه انسانی آن را درک کند و اساساً انسانی وجود داشته باشد، حقیقتی است که وجود دارد و ربطی به ادراک مدرک ندارد؛ آیا زیبایی زیبا واقعاً حقیقتی است که وجود دارد یا یک رابطه مرموز است میان ادراککننده و ادراک شده؟ انسانی شیء یا انسان دیگری را زیبا میبیند، در حالی که انسان دیگری همان شیء یا انسان را زیبا نمیبیند. داستان مجنون عامری بهترین مثال است. هارونالرشید وقتی اشعار مجنون را در وصف لیلا شنید فکر کرد لیلا لعبتی است که نظیر ندارد.
زیباییشناسی
وقتی او را از بیابان آوردند دید یک زن عادی سیهچرده است:
به مجنون گفت روزی عیبجویی
که پیدا کن به از لیلا نکویی
که لیلا گرچه در چشم تو حوری است
به هر عضوی از اعضایش قصوری است
چو مجنون این سخن بشنید آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارتهای ابرو
اگر در کاسه چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلا نبینی
از این جهت برخی گفتهاند برخلاف آنچه انسانها خیال میکنند که زیبایی عشق میآفریند،این عشق است که زیبایی را میآفریند. این نظر تاحدی درست است ولی به طور کامل درست نیست؛ یعنی نمیتوان وجود زیبایی در خارج را انکار کرد. حال آیا زیبایی مطلق است یا نسبی؟ باز ضرورتی نیست که این مطلب روشن شود. قدر مسلم این است که در خارج، چیزی به نام زیبایی وجود دارد و البته عشق نیز در زیبایی موثر است ولی صددرصد خالق آن نیست.
مطلب دیگر این است که جمال و زیبایی با جاذبه، با طلب، با حرکت و با ستایش توام است.آنجا که زیبایی وجود پیدا میکند جاذبه و طلب و حرکت و ستایش نیز پیدا میشود. حتی به قول فلاسفه تمام حرکتهایی که در این عالم است حتی حرکت جوهری و آنچه که تمام عالم طبیعت را به صورت یک واحد به جنبش درآورده است مولود عشق است و به قول ابنسینا: کتحریک المعشوق العاشق و تحریک المعلل للمتعلل.
اما باید توجه داشته باشیم که زیبایی منحصر به غریزه زیبایی مربوط جنسی نیست، اولا زیباییهای محسوس دیگر نیز داریم، مانند زیبایی در گلها،دریاها،کوهها، افق و سپیدهدم.
ثانیا؛ زیبایی غیرمحسوس یا زیبایی معنوی داریم که حداقل آن، زیباییهای مربوط به قوه خیال است.
زیبایی فصاحت و بلاغت یک زیبایی غیرمحسوس است، مانند زیبایی نثر و شعر سعدی و زیبایی شعر حافظ:
سالها دل طلب جامجم از ما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
مثال اعلای آن زیبایی و فصاحت قرآن کریم است، چنان که خود قرآن میفرماید:یخرون للاذقان سجدا...یخرون للاذقان یبکون، یا میفرماید:واذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق. مومنین و دلهای پاک وقتی آیات قرآن را میشنوند به سجده میافتند و اشک از چشمانشان جاری میشود.
مثال دیگر، زیبایی سخن علی علیهالسلام است. بنیامیه تلاش زیادی برای فراموشاندن امیرالمومنین کردند اما در کار خود موفق نشدند. یکی از علل این عدم موفقیت،زیبایی سخن آن حضرت است که دلها را تحت تاثیر قرار داده است. درباره کلام علی علیهالسلام گفتهاند:«دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق» پایینتر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق.
شعر و نثر عالی و به طور کلی فصاحت و بلاغت از مقوله زیبایی فکری است.
پس چند نوع زیبایی داریم: زیبایی مربوط به غریزه جنسی، زیبایی مربوط به سایر محسوسات این عالم، زیبایی مربوط به معانی فکری که مربوط به قوه خیال است و زیبایی معقول؛ آن زیبایی که فقط عقل انسان آن را درک میکند، نه حس آن را درک میکند و نه قوه خیال.
زیبایی عقلی یا حسن عقلی نقطه مقابل زشتی عقلی یا قبح عقلی است. متکلمان شیعه و معتزله قائل به حسن و قبح عقلی افعال هستند، برخلاف متکلمان اشاعره که قائل به حسن و قبح شرعی افعال میباشند. دسته اول معتقدند که افعال قطعنظر از شرع دارای حسن یا قبح ذاتی هستند و دسته دوم میگویند حسن و قبح افعال ناشی از حکم شارع است.» آنچه امر کرده زیباست و آنچه نهی کرده نازیبا و زشت است و ما از پیش خود نمیتوانیم درباره زیبایی و زشتی، حسن یا قبح و بالاخره خوبی یا بدی یک فعل اظهارنظر کنیم؛«آنچه آن خسرو کند شیرین بود.»
*نماینده مجلس هشتم