تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۱۷:۱۶

ناصر علاقبندان: فیلم‌نوشت یک مستند؛ مهمان اردیبهشتی

نیمه‌شب (اولین ساعات دوشنبه) - داخلی – یک اتاق‌(شیراز)

قصه پریشانی خبرنگار دارد به آخر می‌رسد، او مشغول نوشتن چیزهایی در دفترچه‌اش است. ساعتی که بر دیوار، آواز تیک تاک می‌خواند، خبری برای خبرنگار دارد.

نزدیک سحر – داخلی – خانه شکوفه / روستای ایازآباد

پرده توری اتاقی که شکوفه در آن خوابیده، برای نسیم سردی که بر سطح «دریاچه پریشان» سر خورده و خود را به خانه شکوفه رسانده، دست تکان می دهد. نسیم در نزده، از پنجره و از روزنه‌های پرده توری وارد اتاق می‌شود، آنقدر چرخ می‌زند تا قصه‌ پریشانی دریاچه را دوباره جار بزند.

پدر شکوفه دارد ذکر می‌گوید و پیش از آنکه دکمه آستینش را ببندد، پنجره را می‌بندد. پرده توری از پشت شیشه، نسیم را که دور می‌شود، می‌بیند اما برایش دست تکان نمی‌دهد.

نزدیک سحر - داخلی – اتاقی‌(شیراز)

قصه پریشانی خبرنگار تمام نشده. او را خواب می‌رباید.

سحر – خارجی – خانه شکوفه / روستای ایازآباد

پدر شکوفه روی بام خانه، رادیویی را روشن می‌کند. اذان می‌گویند.

سحر - خارجی - شاه‌چراغ

دوربین روی گلدسته حرم، کنار بلند‌گو نشسته؛ اذان می‌گویند. دوربین متوجه نمی‌شود که مرد سپید‌موی و مرد مسافر و همه زائران حضرت احمدبن موسی صفوف جماعت صبح را دارند کامل می‌کنند. دوربین به چراغ‌های بیمارستان نمازی شیراز خیره شده است.

میدان نمازی با صدایی آهسته قصه‌ هنگامه‌ای که مونیتور اتاق راضیه کشاورز ناگهان یک خط صاف را نشان داد، برای دوربین تعریف می‌کند. رفاقت میدان نمازی و دوربین از وقتی شروع شده بود که خبرنگار رفته‌ بود بیمارستان نمازی تا با مجروحان حادثه انفجار حسینیه سیدالشهدا ملاقات کند بلکه با وجود گم شدن یادداشت‌هایش بتواند گزارشی از شور و شعور شیرازی‌ها در شنبه شب هر هفته در حسینیه سیدالشهدا بنویسد.

سپیده – داخلی – خانه شکوفه / روستای ایازآباد

پدر شکوفه: نمازه.

سپیده – خارجی – جاده شیراز‌-‌ کازرون

اتوبوس خبرنگاران با سرعت وداع سپیده با سلام آفتاب به سوی کازرون می‌رود. زاگرس، فرش سبزی برای آفتاب پهن کرده و خبرنگار به تماشای رویایی، چشم‌هایش را بسته است.

سپیده – خارجی – بر فراز فرش سبز زاگرس

سلمان فارسی روی قله‌ای ذکر می‌گوید. زاگرس او را در آغوش گرفته. طوبایی
بلند قامت و باشکوه خطابه ای دارد:
فارس و ایران از آن سلمان فارسی است.

صبح – خارجی – راه فرعی روستای ایاز آباد

شکوفه، مریم، محمد و چند ایازآبادی نرده‌های نیسان را محکم گرفته‌اند تا پدر شکوفه به آرامی از روی سرعت‌گیر روبه‌روی مدرسه راهنمایی عبور کند.

صبح – خارجی – استادیوم شهدای شهرستان کازرون

موج بی امان جمعیت، شکوفه را در بر گرفته. بچه‌های ایازآبادی نمی توانند کنار هم بمانند. همه فریادهای خیس سر می‌دهند. شکوفه دارد لبخند می‌زند اما گونه‌هایش خیس است.
کازرون: عطر گل محمدی به کازرون خوش‌ آمدی

صبح – خارجی – استایوم شهدای شهرستان کازرون

هزار هزار چشم کازرونی به یک نقطه نگاه می‌کنند. آقا خطابه‌ای دارند.
آقا: جناب سلمان که پیامبر اعظم فرمودند او از اهل بیت ماست، متعلق به ایران است.

نزدیک ظهر – خارجی – خیابان شریعتی(کازرون)

مثل سراسر خیابان شریعتی، درست در حاشیه آن  و زیر تابلویی که نام استادیوم بر آن نوشته شده، سیل جمعیت دارند عبور می‌کنند. کمی آن‌طرف‌تر در قسمت خروجی خواهران هم وضع به همین منوال است. آنجا شکوفه دارد نامه ای به خانمی که نامه‌های مردم را جمع می‌کند، می‌دهد.

ظهر - خارجی – کیلومتر 10 جاده کازرون – شیراز

اتومبیل خبرنگاران در امتداد تابلویی که برروی آن نوشته شده دریاچه پریشان دو کیلومتر و زیر نوشته یک فلش وجود دارد، به سمت راست می‌پیچد.

ظهر - خارجی – ساحل دریاچه‌ پریشان

بخش زیادی از بستر دریاچه خشک است اما اینجا آنقدر زیبا هست که هر ناظری را به دلیل بی اعتنایی مسئولان به یک منطقه دیگر جذب توریست، پریشان سازد. نمایی دور از سطح دریاچه که عکس کوهی که شانه‌هایش گاه می‌لرزد، قاب می‌شود. توی عکس، دوربین روی کوه نشسته و حکایت حسینیه سیدالشهدای شیراز را برای کوه تعریف می‌کند.

وقتی دوربین می‌گوید که راضیه کشاورز دختر 16 ساله در بیمارستان نمازی بعد از 18 روز از فرط سوختگی ناشی از انفجار، به 13 فرشته دیگر پیوست و پرواز بر فراز زاگرس را انتخاب کرد، شانه‌های کوه‌می‌لرزد.

ظهر – خارجی – روستای ایازآباد

روستای ایازآباد کمتر از یک کیلومتر با دریاچه پریشان فاصله دارد. اتومبیل خبرنگاران مقابل مدرسه راهنمایی روستا ایستاده. شکوفه، مریم و محمد دارند از امتداد راه می‌آیند. خبر نگار از آنها سؤالاتی می‌پرسد. شکوفه در آخر حرف‌هایش چیزی می‌گوید که قصه پریشانی خبرنگار سرانجام تمام می‌شود.

شکوفه: ... ما اینجا دبیرستان نداریم. ما هر روز 12 کیلومتر باید برویم شهر...  خوش به حال راضیه کشاورز. چرا ما توی روستایمان حسینیه نداریم؟