به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایبنا محدوده سنگفرش خیابان ناصرخسرو، کمی بعد از عمارت زیبای شمسالعماره، به کوچهای آشنا، بهجای مانده از تهران قدیم میرسیم. یک کوچه نایب است و بازارچه کتابش. بازارچهای که امروز خیلی بروبیا و رونقی ندارد و نیمه متروکه بهنظر میرسد. از میان چند کتابفروشی طبقه اول، فقط یکی دوتایی باز بودند. مقصد ما طبقه دوم و دیدار با یکی از قدیمیترین ناشران و کتابفروشان مذهبی تهران است.
از راهپله قدیمی پاساژ بالا رفتیم و در طبقه فوقانی چشممان به ویترین قدیمی کتابفروشی مرتضوی روشن شد. کتابهای چیده شده روی هم با کلی گرد و غبار رویشان، موزاییکهای لقِ کف، نردههای زنگزده و در چوبی قدیمی کتابفروشی، همگی از گذشت دهها سال از عمر این مکان حکایت میکردند. صورتم را به شیشه ویترین چسباندم و با سایهبان کردن دست، نگاهی به داخل مغازه انداختم.
مردی کوچکجثه که گرد پیری بر مو و رویش نشسته بود، با چهرهای متفکر و دوستداشتنی پشت میز نشسته و چشم به کتاب مقابلش دوخته بود. وارد که شدیم، با رویی گشاده سلاممان را علیک گفت. خودم را که معرفی کردم، با لبخندی دعوتم کرد که بنشینم. از لابهلای قفسه کتابها و راهروی کوچک و باریک، به زور خودم را کنار میزش رساندم و از او برای شروع صحبت اجازه خواستم. گفت از ارائه جزئیات معذورم، چون حافظهام چندان یاری نمیکند و سمعکم را هم امروز فراموش کردهام بیاورم. ناچار شدم با صدایی دو برابر معمول همیشگیام، با او صحبت کنم.
حاج شیخ بیوک چیتچیان؛ مدیر انتشارات «المکتبه المرتضویه الحیاء الآثار الجعفریه» و کتابفروشی «مرتضوی»، این روزها در نود و چهارمین سال عمرش بهُسر میبرد. بیش از ۶ دهه با کتاب روزگار گذرانده و همچون روال همه این سالها، هر روز به کتابفروشی میآید و کتاب به دست مردم میدهد.
- حالِ خوب کتاب در سالهای اول انقلاب
با هر سوال سرش را جلو میآورد و دستش را کنار گوشش قرار میداد تا صدایم را بهتر بشنود. بعد، کمی تامل میکرد و پاسخهایی میداد. ابتدا از حال و روز کتاب در روزگار کنونی گفت: اوضاع این روزهای کتاب را که خودتان آگاهید و میبینید. بازار کساد شده است. گرانی کاغذ و به تبع آن گرانی کتاب، وضعیت بازار را نابسامان کرده است. در همین پاساژ، اطراف مغازه ما تقریبا همه کتابفروش بودند که فروختند و رفتند. امیدوارم وضع درست شود. کاغذ دوباره ارزان شود تا بتوانیم کتاب چاپ کنیم. با این وضع، نمیتوان اینکار را کرد.
به سالها پیش برمیگردد و از حالِ خوب کتاب در سالهای اول انقلاب، میگوید: زمان انقلاب، مردم اینجا برای خرید کتاب، صف میکشیدند، الان دیگر از این چیزها هیچ خبری نیست. آن زمان، عطش کتاب خواندن بیشتر بود. مردم ما عاشق کتاب هستند و میدانند کتاب چه جایگاهی در زندگی آنها دارد. اما امروز وضعیت اقتصادی هم مزید بر علت شده که مردم رغبتی به خرید و خواندن کتاب نداشته باشند.
- ۶۵ سال با کتاب از نجف تا تهران
پرسیدم که چند سال است در این کتابفروشی هستید؟ پاسخ داد: ما چهل سال پیش به این مغازه آمدیم. قبل از اینجا، ۱۵ سال در بازار بودیم و قبل از آنهم ۱۴ سال در نجف بودیم. ۶۵ سال است که در کار انتشار کتاب هستیم. از همان ابتدا کتاب مذهبی چاپ کردیم. مردم به این کتابها نیاز دارند و باید به این حوزه توجه و رسیدگی شود. کتابهای مذهبی، اخلاقی و تفسیر باید در جامعه مثل آب روان وجود و حرکت داشته باشد، اما امروز میبینیم که اینطور نیست. امروز کتابهای مذهبیِ خوب کم چاپ میشود. البته کتابهای اصیل زیاد داریم که خرید و فروش هم میشوند. کاهش تولید کتاب مذهبی به وضعیت کلی بازار و گرانی کاغذ برمیگردد. ما هم چند کتاب آماده چاپ داریم که فعلا مقدور نیست و راکد مانده است. تا امروز حدود ۱۰۲ کتاب منتشر کردهایم که فقط حدود ۳۵ عنوان را دم دست داریم که به مردم عرضه کنیم.
- آثار قدما باید تجدیدچاپ و احیا شوند
رشته سخن را به معرفی چند کتاب قدیمی و شاخصی که در این انتشارات چاپ کرده، کشاند: از قدیمیترین کتابهایی که اینجا داریم، یکی کتاب «مبسوط» شیخ طوسی است که ۸۰۰ تا ۹۰۰ سال پیش چاپ شده و ما حدود چهل سال پیش آنرا در هشت جلد چاپ کردیم و هنوز هم چند جلد از آن داریم. سه جلد کتاب «آیات الاحکام»، «مسالک العرفان» و کتابهایی از فاضل مقداد و محقق اردبیلی داریم. همچنین «کنز العرفان» که متعلق به بیش از ۸۰۰ سال پیش است، ما آنرا چاپ کردیم. این کتابها هنوز هم خریداران خود را دارند، ولی کمیاب هستند. ما امروز «مسالک العرفان» را داریم، ولی بقیه کتابها تمام شده و نتوانستیم تجدیدچاپ کنیم. این کتابها از آثار قدما و مجتهدان بزرگ ما هستند که برای جامعه لازم هستند و باید تجدیدچاپ و احیا شوند.
- کتابفروشی را یک نوع عبادت میدانم
پرسیدم چقدر به شغل کتابفروشی علاقهمندید. با لبخندی از سر رضایت، جواب داد: این شغل را خیلی دوس دارم و اگر باز هم به عقب برگردم، همین شغل کتابفروشی را انتخاب میکنم. وقتی اینجا یک کتاب به دست مشتری میدهم، خیلی خوشحال میشوم. چون مشتری کتاب را میخواند و فایدهاش به جامعه میرسد. فروش کتاب به مردم را یک نوع عبادت میدانم. جامعه با همین کتابها درست میشوند و حیات جامعه بسته به همین کتابها است.
سخنانش را با لهجه زیبای آذری اینطور به پایان رساند: فرزندانم همه اهل کتاب و عاشق کتاب هستند. پسر بزرگ من یک کتابخانه خیلی بزرگ دارد که طی سالهای زیادی این کتابها را جمعآوری کرده و میخواهد آنها را به یکی از کتابخانههای مهم و بزرگ اهدا کند.