به گزارش همشهری آنلاین دکتر میلاد عظیمی استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در صفحه شخصی خویش نوشته است: جهانپهلوانا صفای تو باد... رسول خادم را دوست دارم. قهرمان بود و پهلوان است. نابغه بود. محجوب و جدی . خاموش و هنرنمای. نجیب و نازنین. از یاد نمیبرم نیمه شبی را که در فینال المپیک آتلانتا با خادارتسف بزرگ کشتی میگرفت. از رادیو گزارش کشتی را میشنیدم و وقتی قهرمان شد بالشم خیس اشک بود. وقتی هم در فینال مسابقات جهانی تهران زورش به کشتیگیر کوبایی نرسید گریهام گرفت. این عکس را که دیدم ذوق کردم. پهلوان نجیب و آزاده به مناطق مرزی سیستان و بلوچستان رفته و به یاری مردم مستمند شتافته است. گوشم را میگیرم که کلمات سرد وسیاه را نشنوم. غلام آن کلماتم که آتش انگیزد... گوشم را میگیرم تا نشنوم با یک گل بهار نمیشود. نشود. اما یک گل بهتر از هیچ گل است. من در شبهایی که ظلماتش نهتو و انبوه است به سوسوی یک کرمشبتاب به نور لرزان یک ستارۀ دور هم دل می بندم...
این را هم بنویسم. این روزها تفسیر بصایر یمینی میخوانم. متنی کنانه و دلپسند ومفصل از قرن ششم. خدا به عمر وعزت استاد بزرگ علی رواقی بیفزاید که این متن را تصحیح کرده است. مقداری شعر در این کتاب هست. شعرهای کهن. این بیت را آنجا دیدم. نمیدانم از کیست. جستجویی هم نکردهام البته. چه بیت زیبایی است. سخت به دلم نشست. یک عاشقانۀ ناب .
اومید وصال تو رها مینکند
ورنی خود را بهزاریان کشتهامی
در مثل است که الیأس احدیالراحتین. نومیدی موجب آسایش و آرامش است و به کجا میبرد این امید ما را... آخ آخ ! ورنی خود را بهزاریان کشتهامی...