تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۳۸۷ - ۰۴:۲۹

ایرج بابا‌حاجی- مهدی حق با علی: بازار چاپ و تکثیر غیر قانونی کتاب داغ است؛ حتی داغ تر از نمایشگاه کتابی که برگزار شد.

گرانی کاغذ و چاپ و لیتوگرافی و صحافی، قیمت کتاب دارد سر به آسمان می‌گذارد. در دوره‌ای که کتاب 300 صفحه‌ای جلد مقوایی 6-5 هزار تومان قیمت دارد، دیگر حوصله‌ای برای کتابخانه‌بازی و تشکیل مجموعه شخصی نمانده. دوره کتاب‌های نفیس با جلد‌های گالینگور و عنوان‌های زرکوب و فخیم گذشته است. عنوان‌های کتاب‌های جدید و قدیم پشت ویترین‌ها، اگر چه وسوسه‌ای هستند برای داخل‌شدن به کتابفروشی ولی شنیدن قیمت‌ها مثل آب سردی است بر آتش این شوق.

اگر زندگی‌ات را دانشجویی یا با درآمد کم می‌گذرانی و اهل کتاب هم هستی، مثل خیلی از همین‌هایی که دارند هر روز در خیابان انقلاب وول می‌خورند و بالا و پایین می‌روند، می‌روی سراغ خرید از بساط‌های فروش کتاب که در پیاده‌رو‌های خیابان انقلاب گسترده‌شده‌اند و کتاب‌های خوبی هم می‌فروشند؛ کپی‌های غیرمجاز و چاپ نامرغوب و البته ارزان‌تر.

***

اینجا خیابان انقلاب است، مرکز فرهنگی شهر؛ پر از کتابفروشی‌های ریز و درشت و پر از دستفروشانی که مدام در گوش عابران «سی‌دی مجاز و غیرمجاز» را نجوا می‌کنند؛ پر از مغازه‌های قدیمی پوشاک که حالا تغییر شغل داده‌اند و کتاب‌های فله‌ای را ریخته‌اند روی هم و حراج کرده‌اند. پیاده‌رو‌های خیابان، مشمول طرح بهسازی پیاده‌رو‌ها شده‌اند و فعلا نیمی از پیاده‌رو را خاک برداشته است و عابران این خیابان فرهنگی را حسابی خاکی می‌کند. آن طرف هم یک ساختمان برای عوض‌کردن نمای دیوارش کلی داربست سر هم کرده و بقیه پیاده‌رو را اشغال کرده.فقط آنجاهایی از پیاده‌رو  را که هنوز سالم است  دستفروشان کتاب گرفته‌اند.

خیابان انقلاب سال‌هاست که میزبان بساط این دستفروشان کتاب است. هرکدام در گوشه‌ای از پیاده‌رو بساطشان را علم کرده و مشتریان خودشان را دارند؛ کتاب‌های قدیمی و کمیاب می‌آورند و بعضی‌هاشان کتاب‌های سفارشی خریداران را هم پیدا می‌کنند. کار دیگری هم می‌کنند که کتابفروشی‌های رسمی از انجامش عاجزند؛ کتاب‌های نایاب یا ممنوع را می‌فروشند. کتاب‌های این بساطی‌ها و دستفروش‌ها شبیه‌هم هستند؛ دیوان ایرج میرزا، دایی‌جان ناپلئون ایرج پزشکزاد، بوف کور صادق هدایت و... .

 این‌طور که اهل فن این کار می‌گویند، سال‌های سال است که بعضی کتاب‌های مشخص با اینکه مجوز چاپ رسمی هم گرفته‌اند اما پرفروش‌های اصلی این بازار غیررسمی هستند. یکی از همین بساطی‌ها می‌گوید: «همین کتاب دایی‌جان ناپلئون توسط ناشری چاپ شده ولی مشتری هنوز می‌آید دنبال نسخه بساطی آن چون نمی‌تواند قیمت 15 هزار تومانی آن را بپردازد ولی از بساطی‌ها می‌شود با یک‌سوم این قیمت، کتاب را خرید».

 آخرین کتاب مارکز هم به وفور در بساط‌ها پیدا می‌شود؛ کتابی که ابتدا مجوز نشر گرفت و به بازار آمد ولی چند روز بعد در پی اعتراض یک سایت، فروش کتاب متوقف شد و  اینهایی که در بساط‌ها هستند، همه از چاپ‌های زیرزمینی و کپی‌برداری آمده‌اند. کتاب، دقیقا با همان جلد و سر و وضعی که ناشر چاپ کرده بود در آمده و گاهی به قیمت پشت جلد، 1500 تومان و گاهی هم 2000 تومان فروخته می‌شود.

بیشتر بساطی‌ها کم‌حرف و محتاط‌اند و خیلی مایل به حرف‌زدن درباره کارشان نیستند ولی با بعضی‌هاشان می‌توان صحبت کرد. «قاسم» یکی از همین بساطی‌هاست که بعد از مدت‌ها بساط پهن‌کردن و فروش کتاب، کارش را توسعه داده است و مشتری‌های مخصوص خودش را دارد؛ مشتری‌هایی که قاسم شماره تلفن آنها را دارد تا بعد از تهیه کتاب‌های درخواستی‌شان به آنها خبر دهد. قاسم می‌گوید همه‌جور مشتری‌ای داشته؛ از خریداران مایه‌داری که هر بهایی را بدون نق‌و‌نوق پرداخت می‌کنند و حتی انعام هم می‌دهند تا دانشجویانی که سر قیمت چندبار چانه می‌زنند.

بعضی شمال‌شهری‌ها هم در این شلوغی و ترافیک از خانه تکان نمی‌خورند و خود جناب کتابفروش، کتاب‌ها را در خانه‌شان تحویل می‌دهد و تازه فهرست عناوین جدید را هم همان‌جا به آنها ارائه می‌دهد. قاسم هنگام این کار با خیلی از مشتری‌ها هم رفیق شده و از کتابخانه‌هاشان سر درآورده. او می‌گوید: «وقتی بعضی کتاب‌ها کمیاب می‌شد و قیمتش بالا می‌کشید، به همان مشتری‌ها مراجعه می‌کردم و خودم خریدار می‌شدم. بعضی‌ها اگر خوانده بودند و کتاب‌باز نبودند می‌دادند، بعضی هم راضی نمی‌شدند و دست خالی برمی‌گشتم».

این کارهای غیرقانونی البته مشکلات خاص خودش را هم دارد. قاسم می‌گوید که یک‌بار به‌خاطر کپی کتابی از ترانه‌های یک خواننده قدیمی، گرفتار شده و جریمه سنگینی هم داده. سد معبر شهرداری هم همیشه ‌روی سرشان چرخ می‌زند. می‌گوید حق با آنهاست. می‌گوید که در این راسته، دستفروشان سبزی خردکن و کرم جلاسنج و خروس قندی‌فروش، بیشتر از همه داد و هوار راه می‌اندازند و مزاحم مردم هستند. بعد هم تعریف می‌کند که خیلی از این سبزی‌فروش‌ها بعد از مدتی نقشه‌فروش شده‌اند و بعد هم بساط کتاب علم کرده‌اند و بعد از آشنایی با چم و خم کار، سرقفلی یک مغازه کوچک را هم‌جور کرده‌اند و به همه‌جا رسیده‌اند.

 یک خریدار جوان آمده کنار بساط آن طرف‌تر ایستاده. به سر و وضعش می‌آید که دانشجو باشد. سراغ کتاب نایابی چاپ آلمان را می‌گیرد. در کمال ناباوری فروشنده سر تایید تکان می‌دهد و از زیر بساطش یک نسخه از آن را درمی‌آورد و دست مشتری می‌دهد. 5 هزار تومان قیمتش است. جوانک این مبلغ را همراه ندارد و خرید را به فردا همین وقت حواله می‌دهد. فروشنده هم سر تکان می‌دهد. حدودا 40 ساله است و لهجه شمالی دارد. خیلی دل و دماغ حرف‌زدن ندارد و بی‌حوصله جواب می‌دهد. از روزگار شکایت می‌کند و اینکه در زندگی بد آورده. می‌گوید: «حول و حوش سال 67 در همین خیابان در کار کتاب بودم. بعد از فوت پدرم، مغازه‌ای در شمال برایم ارث ماند.

 از تهران دل کندم و رفتم شمال. مغازه را اجاره داده بودم و روزگار می‌گذراندم. چندوقت پیش به سرم زد و مغازه را فروختم تا با پولش کاری کنم که نشد. پول از بین رفت. دوباره آمدم اینجا و پیش همکاران قدیمی بساط راه انداختم». بساطش مثل بساط بقیه است. بروز نمی‌دهد که کتاب‌ها را از کجا تهیه می‌کند، می‌گوید: «بالاخره می‌رسد». بعد اشاره می‌کند به چاپخانه‌های قدیمی و دم و دستگاه ریسوگراف. از این می‌گوید که با آمدن ریسوگراف، در صنعت کپی‌کردن غیرقانونی کتاب انقلابی به پا شد و اینکه این چیزها پول و سرمایه می‌خواهد و دستگاه و کاغذ و جلد.

جالب است که ناشران پیاده‌رو‌ها هم مثل ناشران رسمی، مشکل سرمایه و کاغذ و این جور چیز‌ها دارند و تنها فرقشان گرفتن مجوز نشر و دادن حق‌التالیف است که ناشران پیاده‌رو از این کارها معافند! قانون جدید وزارت ارشاد در این‌باره که هر کتاب برای چاپ مجدد باید دوباره مجوز بگیرد هم به کمک بساطی‌ها آمده.

 ناشران زیرزمینی تا ناشر اصلی مجوز چاپ جدید را بگیرد، کتاب‌های چاپ اول را چاپ می‌کنند و فقط روی قیمت قبلی را با برچسب قیمت جدید می‌پوشانند. آقای دستفروش تازه دهانش گرم شده، از وضعیت چاپ با ریسوگراف‌ها می‌گوید: «در دستگاه‌های ریسوگراف هرچه تیراژ بالاتر باشد، قیمت پایین‌تر است. با این گرانی کاغذ باید بالاتر چاپ کنی تا از لحاظ قیمت جور شود و به‌صرفه باشد. خلاصه، زیر هزارتا صرف ندارد»؛ یعنی ناشران زیرزمینی تیراژشان زیر هزار نمی‌آید؛ آن‌هم در شرایطی که ناشران رسمی به ندرت جرات می‌کنند چاپ اول کتابی را بیشتر از 1300 یا 1500 نسخه بزنند.

دانشجو‌ها و کنکوری‌ها در پیاده‌رو زیادند. از این مغازه به آن یکی، دنبال کتاب‌های درسی‌شان هستند. رفت و آمد زیاد است. یکی دنبال «قورباغه‌ات را قورت بده» است و آن یکی کتاب «مدیریت ثانیه‌ای» را می‌خواهد. ذائقه اهل کتاب هم تغییر کرده.
میان این همه شلوغی و بساط، پیرزنی هم هست که جلب‌توجه می‌کند؛ چندتا کتاب پهن کرده و آرام با قامت تکیده‌اش کنار بساط نشسته.

 اهل صحبت است و اگر ببیند کسی به کتابی علاقه‌مند شده یا دارد پرس‌و‌جو می‌کند، خودش سر صحبت را باز می‌کند. اسمش کبری است، 84 ساله، اهل اراک. خیلی سال پیش از روستایی نزدیک اراک همراه همسرش به تهران آمده. آن‌طور که خودش می‌گوید 30 سال است در کار فروش خیابانی کتاب است. از اجبار روزگار می‌گوید که چطور باعث شده به این کار روی بیاورد. می‌گوید: «شوهرم در یک حادثه از دست رفت. پسرم را بزرگ کردم. ازدواج کرد و با یک وانت به روزگارش می‌رسید. سال‌های اول انقلاب او هم تصادف کرد و مرد و مرا با همسرش و 4تا بچه تنها گذاشت».

باید برای امرارمعاش خودش و عروسش و نوه‌ها کاری می‌کرده. یک روز که از خیابان انقلاب رد می‌شده، نظرش جلب می‌شود به بساطی‌های کتاب کنار پیاده‌رو که در آن روزهای پرالتهاب، بازار گرمی هم داشتند؛ به‌خصوص برای دانشجویان. ادامه می‌دهد: «سواد درست و حسابی‌ای نداشتم ولی با کمک چندتا از دانشجو‌ها یک بساط کوچک راه انداختم و کتاب می‌فروختم».  خوب می‌داند که چه چیزهایی می‌فروخته؛ «اولش همه‌چی می‌فروختم؛ کتاب‌های شریعتی و مطهری.

 یک روز یک پاسدار آمد و گفت همین آثار شریعتی و مطهری را بفروش، اینها خوبند. من هم دیگر همین‌ها را فروختم و دنبال کتاب‌های رمان و اینها نرفتم». می‌پرسیم چیزی هم از این کتاب‌ها خوانده؟ می‌گوید: « اگر از کتابی خوشم می‌آمد یک باسواد پیدا می‌کردم تا برایم بخواند. بچه‌های پسرم را بزرگ کردم و مدرسه فرستادم. گاهی در خانه برایم از این کتاب‌ها می‌خواندند. بعضی‌هایش را از برم». اینها را که می‌گوید، شروع می‌کند به خواندن قسمت‌هایی از کتاب مورد علاقه‌اش؛ «فاطمه فاطمه است».

شریعتی را از حفظ می‌خواند. بعد از این همه سال، هنوز نتوانسته از بساطش به یک مغازه نقلی، نقل مکان کند. از بالابودن خرج زندگی و بزرگ‌کردن نوه‌ها می‌گوید و از نداشتن کسی که در این کار راهنمایی‌اش کند. با این همه از سرنوشت گله‌ای  ندارد؛ «تقدیر ما همین بود. اراک که بودیم روستایمان از بی‌آبی خشک شد. تهران که آمدم کس و کارم را از دست دادم. خدا را شکر، راضی‌ام. اگر زندگی به عقب هم برگردد، باز همین کارها را می‌کنم و باز اشاره می‌کند که سرنوشت‌اش همین بوده».

عابران همچنان می‌آیند و می‌روند. این کلاف همچنان سر دراز دارد. کافی است مجوز چاپ کتابی باطل شود تا سر زبان‌ها بیفتد و چند روز بعد آن را در پیاده‌رو‌ها پیدا کنی. چه می‌شود کرد؟ یک زمانی آدم به‌خاطر کنجکاوی‌اش درباره «میوه ممنوعه» از بهشت به زمین رانده شد، حالا هم به‌خاطر کتاب ممنوعه، از کتابفروشی رانده می‌شد و به حاشیه پیاده‌رو می‌رسد!

***

اولین بار در روزهای اوج انقلاب، بازار کتاب‌های افستی داغ بود

کتاب‌های جلد سفید در یک دوره یک ساله از سال 1356 تا سال 1357 و در زمان پیروزی انقلاب چاپ می‌شد. عنوان جلد سفید در واقع به جلد ساده این‌گونه کتاب‌ها اطلاق می‌شد که به غیر از نام کتاب، چیز دیگری روی آن چاپ نمی‌شد و فاقد نشان ناشر و قیمت و شناسنامه بودند؛ کتاب‌هایی در رنگ سفید و سبز و آبی و صورتی و رنگ‌های دیگر که شامل آثار داخلی و ترجمه می‌شد و در نهایت سادگی، به‌صورت افست به چاپ می‌رسید.

یکی دیگر از علل این چاپ ساده، مسئله رقابت در بازار بود که ناشران نمی‌خواستند با درگیر شدن با تکنیک‌های چاپ، زمان را از دست داده و از رقبا عقب بمانند.در این زمینه در آن سال‌ها، چند ناشر قانونی هم به دنبال این رویه رفته و آثار ممنوعه خود را قاچاقی با عنوان جلد سفید روانه بازار کردند.

در این زمینه می‌توان به کتاب «غربزدگی» جلال آل‌احمد اشاره کرد که در چندصد هزار تیراژ به چاپ رسید. آثار دکتر شریعتی هم تماما با عنوان جلد سفید در آن روزگار به چاپ می‌رسید و در بازار بساطی‌ها  فروخته می‌شد. پدیده کتاب‌های جلد سفید با عنوان کتاب‌های سیاسی، فکری، عقیدتی، مذهبی و ضدرژیم شاه، به طور غیرقانونی و افستی با تیراژی بالا و قیمت پایین عرضه می‌شد. این پدیده با پیروزی انقلاب اسلامی به پایان عمر خود رسید.

***

رخنه در اسرار بزرگ‌ترین کپی کار غیر قانونی تهران‌

از هیچ‌کدام از بساطی‌های کنار پیاده‌روهای خیابان انقلاب نمی‌شود فهمید که این کتاب‌های کپی‌شده و بی‌مجوز را از کجا می‌آورند.  تشکیلات عجیبی است؛ پشت پرده این بازار کسی هست که بخش اعظمی ‌از کار نشر غیرقانونی کتاب را انجام می‌دهد و بزرگ‌ترین کپی‌کار غیرقانونی تهران است. می‌خواهید بدانید که محل کارش چه شکلی است؟به‌اش می‌گویند «آقای کتاب». می‌گویند از نابغه‌های جریان کپی است.

نزدیک30 سال است که این کار را می‌کند. چند باری گیر افتاده ولی با پرداخت جریمه‌های سنگین  چند10میلیونی خلاص شده و باز برگشته سرکار سابق. با هر گروه و دسته‌ای پریده است و الان همه را می‌شناسد. اگر کسی زنگ بزند و صدایش آشنا نباشد، می‌گوید: «شرکت پخش شیر پگاه، بفرمایید!». اگر کسی بتواند آشنایی بدهد و سفارش کتاب به‌اش بدهد، قراری با او می‌گذارد تا فلان ساعت بیاید در همین ساختمان و کتاب کپی ‌شده را بگیرد و برود.

ساختمان در گوشه‌ای از میدان انقلاب است. چیز قابل‌توجهی از بیرونش معلوم نیست. شبیه ساختمان‌های این میدان شلوغ است. در باز نیست. باید زنگ آیفون را زد. آپارتمان طبقه اول ساختمان است؛ کنار مطب یک دکتر. برخلاف بیرون ساختمان که شلوغی غوغا می‌کند، داخل ساختمان زیادی خلوت و سوت و کور است. در آپارتمان باز است؛ آپارتمانی  سه خوابه پر از کتاب. همه چیز اینجا شبیه فیلم‌هاست. از کف زمین تا سقف، کتاب‌ها چیده شده‌اند و بالا رفته‌اند. در آشپزخانه و ‌هال هم مثل اتاق‌ها پر از کتاب است و آقای کتاب پشت میزی میان همه آن کتاب‌های انبوه لم داده.

می‌گویند تشکیلات‌اش مثل پدرخوانده است و همه جای بازار کتاب ریشه دوانده. منتها او یک پدرخوانده فرهنگی است. آقای کتاب از خودش می‌گوید: «خودم اوایل خریدار کتاب بودم و علاقه داشتم. قاتی همین رفت و آمد‌ها وارد کار شدم و دیگر ماندم در همین کار.  توی این 36 سال یک بار هم نرفتم دنبال جواز نشر. شاید هم تنبلی کردم». کارش تلفنی است، حتی اگر کتابی در دستش نباشد، خیالی برایش نیست، سریع از طریق همکاران جورش می‌کند. این‌طور که آقای کتاب می‌گوید بیشتر مشتری‌هایش دنبال نسخه‌های آنتیک و خطی و چیزهای نایاب هستند.

  ریسوگراف دستگاه به درد بخوری است و  خوب کار می‌کند. در 24 ساعت هر تیراژی را که بخواهی می‌توانی با آن چاپ کنی.سر و صدا و تلق‌تلوق ماشین چاپ را هم ندارد؛ این‌طوری همسایه‌ها هم شاکی نمی‌شوند. آقای کتاب هم مالک یکی از همین دستگاه‌هاست. اگر مجوز کتابی لغو شود یا کتابی یکباره مشهور شود، بلافاصله آقای کتاب دست به کار می‌شود و بازار را دست می‌گیرد.

 سیستم چاپ و پخش‌اش خیلی زود تمام بساطی‌ها و مغازه‌های دست دوم فروشی را درنوردیده‌است و کتاب‌ها سریع به دست خواهانش می‌رسد. این‌طوری است که این آقا به  بزرگ‌ترین کپی‌کار تهران تبدیل شده است.رسمش این است که مشتری‌های دفترش را تا دم در بدرقه می‌کند. شاید هم دارد می‌پایدشان. بیرون ساختمان، در یک گوشه‌ای، دستفروشی چند کتاب را جلدی 500 تومان حراج کرده. آقای کتاب می‌گفت بعضی کتاب‌ها همیشه خواننده دارند و بعضی‌ها از مد می‌افتند؛ اینها باید از نوع دوم باشند!