با این حال، امروزه موافقان و مخالفان جهانیشدن، بر شکلگیری یک فرهنگ جهانی اذعان دارند ولی مخالفان معتقدند که این فرهنگ جهانگستر، چیزی جز – با تعبیرهای مختلف – فرهنگ آمریکایی، فرهنگ غربی و نیز به قول منتقدان مدرنیته؛ (چیزی جز) سیطره فرهنگ مدرن بر جهان معاصر نیست؛ جهانی که از فرهنگهای گوناگون ساخته شده و فرهنگ جهانی، فرایندی جز نفی آنها نیست.
با این حال موافقان فرهنگ جهانی، با این تحلیل موافق نیستند آنها در عوض بر این نظرند که جهانی شدن فرهنگ به معنای نفی فرهنگهای بومی نیست؛ بلکه بیشتر بر استقلال و خودپایندگی آنها تاکید دارد. آنها معتقدند که فرهنگ جهانی، از تعامل میان فرهنگهای مختلف سرچشمه گرفته است. مطلب حاضر که بیشتر با نگاه دوم نگاشته شده اما در جریان بحث به دیدگاه اول نیز اشاره دارد ، در نهایت میکوشد تا یک جمعبندی از مباحث مطرح در این حوزه به دست دهد.
جهانی شدن دیالکتیکی است که در عین فراقارهای و فراملی بودن، قارهای و ملی است. بدین معنا که فرهنگ، اجتماع و آداب و رسوم یک ملت برای تمامی جهانیان نیز اهمیت دارد. این تقابل (خوب بودن تو خوب بودن من است) نه تنها رشد و پیشرفت جامعه را در بر دارد، بلکه آن صلح و همزیستیای را که بسیاری از اندیشمندان، از باستان تا معاصر خواستارش هستند به ارمغان می آورد.
جهانی شدن فرهنگی یعنی «من» با فرهنگ و آداب و رسومی که در آن رشد یافتهام، در هر کجای جهان پذیرفته شده و میتوانم زندگی کنم. این تصویری ایده آلی از جهانی شدن فرهنگی نیست، و مهمترازآن واقعیتی است که در دل آن نهفته است. جهانی شدن فرهنگی، جهان وطنی نیست، اما جهان، وطن همگان است. اگر جهان وطنی به معنی این است که هر کجا رفتم رنگ و لعاب همانجا را بپذیرم، جهانی شدن فرهنگی به این معنا نیست.
جان تاملینسون جهانی شدن را ابتدا ارتباط پیچیده می نامد و ارتباط پیچیده یعنی اینکه جهانی شدن شبکه ای است که به سرعت گسترش مییابد و همیشه متراکممیشود از پیوندها و وابستگی های متقابلی که وجه مشخصه زندگی اجتماعی مدرن به شمار می رود.
دنیای ارتباط پیچیده (بازار جهانی، رمزهای بین المللی مُد، تقسیم جهانی کار، اکو سیستم مشترک) هزاران هزار کنش روزمره کوچک و میلیونها نفر را با سرنوشت افراد دوردست و ناشناخته و حتی با سرنوشت احتمالی سیاره زمین گره می زند. تمام این کنشهای فردی در بافت فرهنگی معناداری از زیست جهانهای محلی ومعمولی انجام می گیرد که در آن رمزهای لباس و فرق های ظریف مد، هویت شخصی و فرهنگی را می سازند.
معنای اصلی اهمیت فرهنگ برای جهانی شدن در آن است که این «کنشهای فرهنگی» به چیزی تبدیل می شوند که پیامد جهانی دارد. بی تردید، پیچیدگی این زنجیره پیامدها در عین حال ابعاد سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیک جهانی شدن را در برمی گیرد، اما نکته این است که برای تفسیر« ارتباط پیچیده»، وجود «عنصر فرهنگ» اجتناب ناپذیر است.
پس از چند دهه گسترش روزافزون جهانی شدن، برخی صاحبنظران به این باور رسیدهاند که زمان پایان فرهنگها فرارسیده است و تنها باید یک فرهنگ باقی بماند؛ فرهنگ جهانی. شاید با شتاب فراوان جهانی شدن این نظر منطقی بود، اما فرهنگها هیچگاه به نقطه پایان نمی رسند. پس از فروکش کردن شتاب اولیه جهانی سازی، ملیتها و فرهنگهای ملی به اهمیت و جایگاه خود بازگشتند، با این تفاوت که به کلیت و محتوای دیگری برگشتند.
یان آرت شولت این دگرگونی کلی و مهم را به چهار بخش تقسیم می کند:
1) جهانی شدن تا حدود زیادی موجب تجدید جهتگیری سرمایهداری و فعالیتهای دولتها شده، در نتیجه این روند موجب تقویت برخی دگرگونیها در شکل ملتها شده است. بویژه، رشد فضاهای فراجهانی گرایش به تضعیف پیوندهای سنتی میان دولت و ملت را نشان می دهد. بنابراین، دنیای معاصر، علاوه بر دولت ملی از مجموعه گسترده ای از قوم – ملتها، ملتهای منطقه ای وملتهای فراجهانی تشکیل شده است.
2) جهانی شدن موجب تقویت ظهور چارچوب های هویت غیر ملی نیز شده است، بویژه، روابط جهانی موجب تقویت رشد برخی از همبستگی های بیقلمرو شده است.
3) گسترش سریع فوق قلمروگرایی از دهه 1960 موجب افزایش علایق جهان وطنی به جامعه انسانی شده است.
4) جهانی شدن در رشد هویتهای دورگه و جوامع متداخل در عرصه سیاست دنیا نقش داشته است.
دیوید هلد و جان مک گرو دو دیدگاه درباره جهانی شدن فرهنگ مطرح کردهاند، یکی دیدگاه مخالفان به نام شکاکان، دیگری موافقان به نام جهانگرایان. شکاکان معتقدند که بسیاری از ملتهایی که براساس هستههای قومی ماقبل مدرن تشکیل شدند، اسطورهها و خاطرات، ارزشها و نمادهای آنها، فرهنگ و مرزهای ملتهایی را شکل دادند که نخبگان امروزی درصدد تقویت آن برآمدند.
بخش قابل توجه هویتی که ملیگرایان برای حمایت از آن مبارزه می کنند، بستگی به کشف و بهره برداری از تاریخ قومی یک جامعه و برجستهکردن وجوه تمایز آن در دنیای ارزشهای سیاسی و فرهنگی ضدو نقیض دارد. از دیدگاه شکاکان ملی گرایی نیرویی است که دولتها را به ملتها پیوند می زند، ملی گرایی هم وفاداری فرهنگی و روانشناختی پیچیده افراد را برای هویتها و جوامع ملی خاص توصیف میکند و هم طرح تاسیس یک دولت را می ریزد که در آن یک ملت خاص مسلط است.
مدافعان فرهنگ ملی اشاره می کنند که هیچ منبع مشترک خاطرات جهانی، هیچ شیوه تفکر جهانی مشترک و هیچ تاریخ عمومیای که مردم بتوانند از طریق آن متحد شوند وجود ندارد.فقط مجموعه گوناگونی از معانی و سیستمهای سیاسی وجود دارد که هر نوع آگاهی جهانی جدید باید از طریق آنها برای بقا مبارزه کند.
اما جهانگرایان نقطه نظرات متفاوت و مخالفی نسبت به دیدگاه های فوق دارند. هرچند به نظر می رسد که اعتقاد جهانگرایان پاسخ مناسبی به انتقاد شکاکان ندارد. به اعتقاد جهانگرایان ظهور دولت ملی و طرحهای ملی گرایانه موجب تشدید تکوین فرهنگی و تعامل در داخل مرزهای محدود شد. گسترش قدرتهای اروپایی در خارج با پیشرفتهای حمل ونقل و ارتباطات، به ویژه منظم شدن حملونقل مکانیکی و تلگراف، به تثبیت شکلهای جدید جهانی شدن فرهنگی کمک کرد.
این پیشرفتهای تکنولوژیک به گسترش غرب کمک کرد و به فلسفه های سکولار که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم ظاهر شدند – بویژه علوم، لیبرالیسم و سوسیالیسم – امکان داد که شرایط فرهنگی را تقریباً در همه جوامع دنیا درهم آمیزند و دگرگون کنند. امروزه در جهانی شدن فرهنگی چیزی که بیش از مقیاس آن در خور توجه است، هدایت آن توسط شرکتها است نه کشورها.
جهانگرایان معتقدند که شرکتها بهعنوان تولیدکنندگان و توزیع کنندگان اصلی جهانی شدن فرهنگی جانشین دولتها و حکومتهای ایدئولوژیک شدهاند.ایمانوئل والرشتاین از آن دسته صاحبنظرانی است که به قول هلد و مک گرو، شکاک است. وی معتقد است که دلیل اصلی برای شک و تردید اولیه در مورد مفهوم فرهنگ جهانی ناشی از این احساس است که تعریف فرهنگ، مسئله تعریف مرزهایی است که اساساً سیاسیاند؛ یعنی مرزهای سرکوب و دفاع در برابر سرکوب.
مرزها باید اختیاری باشند، به این مفهوم که این مسئله که کجا باید مرزها را ترسیم کرد، به لحاظ منطقی چندان تابع اصول محکم و دقیقی نیست (و شاید هرگز نباشد).
آنچه میتوان آن را سیال شدن فرهنگ خواند همواره واقعیتی اجتماعی بوده است و تنها با تراکم فزاینده سکونت گاه های انسانی تشدید شده است. حدود صد هزار سال پیش از میلاد، بشریت احتمالاً از دسته های کوچکی تشکیل می شد که در فواصل دور از یکدیگر زندگی می کردند. هر یک از این دستهها از لحاظ فرهنگی نسبتاً همگن بودند، اما تصور این که ما امروزه در دسته های همگن فرهنگی زندگی کنیم مفهومی ندارد. هر فرد نقطه تلاقی تعداد زیادی از ویژگیهای فرهنگی است.
اگر رشتهای از گروه های متشکل از اشخاصی را تصور کنیم که هر یک ویژگیهای خاصی را دارا باشند که در فردی واحد یافت می شود، هر یک از این گروهها مرکب از فهرست متفاوتی از اشخاص خواهند شد. با این حال شکی نیست که تداخل در خور توجهی نیز وجود خواهد داشت. باز این به آن معناست که هر فرد، در واقع، آمیزه منحصر به فردی است از مشخصه های فرهنگی. اگر از استعاره ای از هنر نقاشی بهره گیریم، می توان گفت که منظره فرهنگی جمعی حاصل، حتی اگر واحدی کوچک را در نظر بگیریم، مخلوطی ظریف از رنگهای بسیار فراوان است.
این فکر که جوامع نیاز به «تزریق خون فرهنگی» دارند یکی از موضوعات مهم فرایند جهانی شدن است. جوامع در شرایط کنونی جهانی شدن تحت فشار شدیدی قرار گرفتهاند که «تجدید حیات کنند» و در همان حال به تجدید حیات جهان کمک کنند، یا به قول مارکسیستها، جهان در خود را به جهان برای خود تبدیل کنند. این امر یکی از مبانی سیاسی شدن فرهنگ در قلمرو ملی و همینطور پایه های نفوذ مناقشه انگیز دولت مدرن در حیطه زندگی اجتماعی است.
در پایان تعریف بسیار جالب و اساسی رونالد رابرتسون از جهانی شدن فرهنگ مفید خواهد بود. جهانی شدن متضمن فشار بر جوامع، تمدنها و سنتها، اعم از سنتهای «نهان» یا «اختراعی» در جهت دگرگون کردن صحنه جهانی – فرهنگی همسو با باورها و نمادهایی است که با هویت خودشان مقارنت دارد.