همشهری آنلاین_ رابعه تیموری: آنها در این مرکز کسانی را پیدا میکنند که همدردشان هستند و تلخیهایی مانند نگاه سنگین افراد بینا و شنوا را حس کردهاند. برای پذیرفتن و کنار آمدن شرایط خود تجربیاتی دارند و از دیدن موفقیت همدردان خود لذت میبرند. مرکز نابینایان خزانه در محله باغ خزانه قرار دارد و مرکز خدمترسانی به نابینایان شهر تهران است. معلولان جسمیـ حرکتی و ناشنوای منطقه17 هم به این مرکز ارجاع داده میشوند. در مرکز نابینایان خزانه امثال «فاطمه استیلی» و «آرزو مهرپور» کم نیستند و در راهروهای این ساختمان قدیمی توانیابان بسیاری رفتوآمد دارند که توانستهاند با وجود محدودیت جسمی خود زندگی موفقی داشته باشند. گزارش زیر حکایت زندگی استیلی و مهرپور است. آنها توانیابانی نابینا و ناشنوا هستند.
- شروع زندگی با عشق
وقتی عمویش موضوع خواستگاری جوانی کمبینا را با او مطرح کرد، «فاطمه استیلی» نمیدانست «محمدرضا صالحی» همان هنرجوی رشته مهارتهای رایانهای است که در مرکز نابینایان خزانه با او دیدار داشته است. آنها چند سال پیش زندگی مشترکشان را آغاز کردهاند و وجود «دانیال» کوچک به زندگیشان گرمای بیشتری بخشیده است. استیلی وقتی به دنیا آمد، مثل بقیه آدمها دنیا را با رنگها و شکلهای مختلف و جورواجورش میدید، اما در سنین نوجوانی بر اثر اصابت توپ والیبال به سرش، دچار پارگی شبکیه چشم و نابینایی شد. قبول این اتفاق برای فاطمه سخت و تلخ بود و او روزها و شبهای زیادی را به حسرت و گریه گذراند، اما با پا گذاشتن به مدارس استثنایی و حضور در کنار دخترانی که مشکلی شبیه او داشتند، به آینده امیدوار شد و تصمیم گرفت برای جبران کمبودش تلاش کند. مادر فاطمه هم که نمیخواست دخترش ناتوان و وابسته بماند، مانند گذشته مسئولیتهای زیادی به او میسپرد: «فاطمه ناهار امروز با توئه! » فاطمه در رشته ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی درس خوانده است. او با کمک مادرش هنرهایی مثل عروسک سازی، قالیبافی و مهارتهای رایانه را یاد گرفت و مربی رشتههای هنری شد. استیلی میگوید: «من هنوز دنیای رنگی دوران کودکیام را به خاطر دارم و با سؤالهایی که از دیگران میپرسم و علامتهایی که روی نخها و پارچهها میگذارم، میتوانم رنگ مناسب برای قالیبافی یا لباس عروسکهایم را انتخاب کنم.» استیلی و همسرش برای آنکه بتوانند زندگیشان را بدون کمک دیگران بچرخانند، ازترفندهای بسیاری استفاده میکنند که در همه آنها نظم و انضباط حرف اول و آخر را میزند. فاطمه مثل همه مادران جوان روزهای نوزادی فرزندش را با کمک مادرش گذرانده و حالا که او و همسرش به تنهایی و با وجود مشغلههایکاری باید این وظیفه را انجام دهند، بیشتر از گذشته تلاش میکند و به دنبال راههایی است که بتواند از پس مشکلات نگهداری پسرش برآید. استیلی شیوه برخورد خانواده و اطرافیان با معلولان را بسیار مهم میداند و میگوید: «دلسوزی بیجا برای معلولان شرایط را برایشان سختتر میکند و توان روبهرو شدن با مشکلات را از آنها میگیرد.»
- اول بگو آب
آرزوی کوچولو پر از انرژی و شر و شور بود، اما با آنکه به 2سالگی رسیده بود، هنوز نمیتوانست حرف بزند. برای پدر و مادر آسان نبود که بپذیرند دختر دوستداشتنی آنها نمیتواند بشنود و صحبت کند، اما نتایج بررسیهای پزشکان این واقعیت را نشان میداد و آنها چارهای جز پذیرفتن آن نداشتند. مادر پس از دانستن این موضوع کفش آهنین به پا کرد و به هر مرکز توانبخشی موفقی که سراغ داشت، سر میزد. او در روزهای بلند ماه رمضان تشنه و روزهدار دخترش را در میان مراکز توانبخشی میچرخاند، اما آرزوی کوچک نمیتوانست دلیل این دویدنهای مادر را بفهمد. آرزوی بازیگوش در انجام تمرینات توانبخشی با مادر همراهی نمیکرد و مادر هرچه با خاله بازی و گرگم به هوا سعی در به حرف درآوردن او داشت، راه به جایی نمیبرد. یک روز آرزوی کوچک تشنه بود و با ایما و اشاره از مادر آب خواست. مادر لیوان آب را در دستش گرفت و به او گفت: «بگو آب تا آب بدهم...» در حالی که همه بغض دنیا توی گلوی مادر هوار شده بود، آرزو با ولع به لیوان آب نگاه میکرد و لبهای خشکش را به هر طرف میکشاند: «آ... آب...» این تلخترین لحظه زندگی مادر، مقدمهای برای پیشرفت آرزو شد و او با ادامه مراحل درمان در حالی که فقط 10درصد شنوایی داشت، توانست در مدارس عادی درس بخواند. مادر «آرزو مهرپور» دوست نداشت دخترش در مدرسه دانشآموزان استثنایی درس بخواند و همیشه به جای او در کلاسهای تقویتی درسهایی مانند ریاضی و فیزیک شرکت میکرد و مثل یک دانشآموز پای تختهسیاه میرفت تا بتواند با کد و نشانهگذاری مفاهیم درسی را به دخترش انتقال دهد. او اول هر سال به مدرسه میرفت تا به مسئولان و دانشآموزان راه ارتباط با دخترش را بگوید. مهرپور از برخورد نامهربان دیگران با دخترش که در تکلم مشکل دارد، غمگین و افسرده است و از معلولان ناشنوا بهعنوان مظلومترین گروه معلولان نام میبرد. او میگوید: «ناشنوایان قدرت تکلم ندارند و نمیتوانند منظورشان رابیان کنند. دیگران هم به احساسات و حقوق آنها توجهی ندارند و به راحتی آنها را تحقیر میکنند.» مادر آرزو میگوید: «وقتی دخترم در خانه است، خانه ما پر از خنده و سروصدا است. آرزو سربه سر خواهرش میگذارد، با هم قهر و آشتی میکنند و...» آرزو در دوران مدرسه هر سال در امتحانات خرداد مدارس عادی پذیرفته شده و حالا فارغالتحصیل رشته حسابداری است.
- خدماتدهی به همه معلولان شهر
روی تابلو سر در ساختمان قدیمی که از سالها پیش در ابتدای خیابان عبید زاکانی جا خوش کرده، عنوان «مجتمع بهزیستی نابینایان خزانه» به چشم میخورد. این مجتمع که مرکز معین اختلالات بینایی بهزیستی شهر تهران محسوب میشود، بیشترین حجم فعالیتهای خود را روی خدمترسانی به نابینایان و کمبینایان متمرکز کرده است، اما دیگر معلولان ساکن منطقه هم که در بهزیستی شهر تهران دارای پرونده هستند، به این مرکز ارجاع میشوند. بسیاری ازمددجویان مرکز، رفتار مسئولانه و همراه با دلسوزی کادر آموزشی و اداری این مرکز را سبب تقویت روحیه و امید خود میدانند. «مینو یثربی» مدیر بازنشسته مرکز نابینایان خزانه میگوید: «در مجتمع خزانه به معلولان مختلف نابینا، ناشنوا، معلولان جسمی، حرکتی و کمتوان ذهنی خدمات رفاهی، درمانی، بیناییسنجی و مشاوره و راهنمایی ارائه میشود. ما در این مرکز امکان تشکیل پرونده نداریم و تشکیل پرونده در مراکز معین سازمان بهزیستی که برای شناسایی معلولیتهای مختلف تعیین شده است، انجام میشود. پس از ارجاع پرونده ساکنان معلول منطقه هم به مرکز خزانه، از منزل مددجو بازدید و نیازسنجی میکنیم تا در صورت نیاز به خدمات پزشکی، آنها را به مراکز پزشکی معین سازمان ارجاع دهیم.» هر روز تعداد زیادی پرونده جدید به حجم مددجویان مرکز افزوده میشود که شامل مددجویان نابینای شهر تهران و معلولان ناشنوا، جسمیـ حرکتی و نابینای منطقه17 است.