آیا فیلمی که امروز کاملاً نادیده گرفته میشود ممکن است فردا در حد یک شاهکار جهانی تحویل گرفته شود؟
تاریخ سینما را اگر مرور کنیم به نمونههای جالب توجهی برمیخوریم که میتوانند جواب سؤالهای بالا را بدهند.
مثلا ژان رنوار سال ۱۹۳۷ فیلم «توهم بزرگ» را کارگردانی کرد؛ فیلمی ضد جنگ و با مفاهیم صلح دوستانه که سروصدای زیادی هم در سراسر جهان به پا کرد. جهان در آستانه جنگ جهانی دوم از فیلمی که به ارزشهای انسانی میپرداخت و پیامآور صلح بود، استقبال کرد. «توهم بزرگ» پرفروشترین فیلم رنوار در فرانسه شد و تا سالها از آن به عنوان بهترین فیلم رنوار و یکی از فیلمهای برجسته تاریخ سینما یاد میشد.
رنوار دو سال بعد «قاعده بازی» را کارگردانی کرد؛فیلمی که نارضایتی تهیهکننده باعث شد بارها تدوینش عوض شود و نمایش عمومی آن یک فاجعه را رقم زد. تماشاگران فیلم را دوست نداشتند و جالب اینکه منتقدان هم روی خوشی به آن نشان ندادند و در نهایت هم «قاعدهبازی» توقیف شد و سالها نامی از این فیلم برده نمیشد.
در برابر فیلم پیامدار «توهم بزرگ»، «قاعدهبازی» اثری مغشوش و آشفته خوانده شد. ۲ دهه بعد، رنوار «قاعدهبازی» را باز با تدوینی مجدد به ونیز فرستاد و ناگهان فیلم به عنوان شاهکاری بیبدیل کشف شد.
در واقع ۲۰ سال طول کشید تا منتقدان و کارشناسان سینمایی بر ارزشهای «قاعدهبازی» صحه بگذارند؛ فیلمی که از آن به عنوان یکی از غنیترین و درخشانترین فیلمهای تاریخ سینما نام برده شده و در پانتئون منتقدان، با گذر زمان جایگاهی بس فراتر از «توهم بزرگ» یافت. «توهم بزرگ» هنوز هم فیلم درخشانی است ولی بیشک شاهکار رنوار «قاعدهبازی» است.
فورد گرچه در جلسه اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا خود را اینچنین معرفی کرد: « من جان فوردم وسترن میسازم.» ولی او سالهای سال تحسین منتقدان و جوایز اسکار را برای فیلمهای اجتماعیاش میگرفت نه وسترنهایی که در آن زمان کسی جدیشان نمیگرفت. اینگونه بود که فورد کبیر برای «خبرچین» ،« خوشههای خشم» و «چقدر دره من سرسبز است» اسکار میگرفت ولی وسترنهای درخشانش زیرسایه فیلمهای اجتماعی او قرار میگرفتند.
اما زمانه گذشت و ورق برگشت؛حالا سالهاست که «جویندگان» وسترن در زمان خود نادیده گرفتهشده فورد، در میان ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفته است، وسترنی که چندین و چند نسل از کارگردانان سینمای آمریکا را تحتتاثیر خود قرار داده است. (اسکورسیزی بارها عنوان کرد که در زمان ساخت «راننده تاکسی» بهشدت تحت تاثیر «جویندگان» بوده است.)
نوعی تفرعن روشنفکرانه باعث شده بود که تا سالها چنین عنوان شود که فیلمهای دوره انگلیسی هیچکاک به مراتب غنیتر و حتی به تعریف نگره مولف، شخصیتر از فیلمهایی هستند که هیچکاک در هالیوود کارگردانی کرد؛ این داوری هم در طول زمان زیر سؤال رفت.
حالا این «سرگیجه»، «روانی» و «پرندگان» هستند که فیلمهای دوره انگلیسی هیچکاک را زیر سایه قرار دادهاند.
تعمداً همه مثالها را از فیلمسازان بزرگ و نابغه زدم تا نشان دهم که حتی داوری در مورد آثار آنها هم خالی از خطا و شبهه نبوده ولی آنچه در نهایت برصدر نشسته مفهومی به نام اصالت و غنای سینمایی بوده است؛ حتی اگر به کرسی نشستن آن مثل شاهکار رنوار ۲۰ سال طول بکشد چندان اهمیت ندارد چون در نهایت این قاعده بازی است که رعایت میشود؛ قاعدهای که باعث میشود پیامهای تاریخ مصرفدار و شعارهای تندوتیز اجتماعی جای خود را به مفهومی ناب از میزانسن و دریافت و برداشت شخصی مولفی بدهند که روی صندلی کارگردانی، به فتح جهان نشسته است....