او سال قبل به همراه نادر برهانی مرند نمایشنامه «مرغابی وحشی» را بازنویسی کرد و این روزها که به پایان نمایش «ماکوندو» نزدیک میشویم از استقبال خوب مخاطبان میتوان متوجه شد که گروه تئاتر معاصر در کارشان موفق شدهاند.
- روند نوشتن نمایشنامه طولانی بود؟
نسخه اولیه مربوط به اسفند سال 85 است. در آن زمان از چهار داستان «پیرمردی با بالهای بزرگ بزرگ»، «بعد از ظهر خشک بالتازار»، «زیباترین غریق دنیا» و « نور مثل آب است» استفاده کردیم. بهدلیل اینکه از چند داستان مارکز استفاده کردیم اسم کار را ماکوندو گذاشتیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم که از یک داستان استفاده کنیم. در این مرحله سعی کردیم که عواملی که در داستان مارکز وجود دارد و میتواند به دراماتیک شدن کارکمک کند، در نمایشنامه بگنجانیم.
بازنویسی بعدی در اسفند 86 انجام شد و در این مدت عروسکها ساخته شد و تمرین هم شروع شد. زمانی که تمرینها شروع شد بهدلیل اینکه دستیار کارگردان هم هستم، تغییرات دیگر سر تمرین در نمایشنامه نوشته میشد.
- بنابراین تا شب آخر تمرین این بازنویسی ادامه داشت.
بله. این روش کار گروه ماست. تغییری که به نفع کار باشد و باعث بشود که ارتباط نمایش با مخاطب بهتر بشود، حتما در کار لحاظ خواهد شد. نگارش متن جدای از نمایش نبود. این روندی است که گروه ما در کارهایش تجربه کرده است.
- اشاره کردید که برخی از تغییرات حین کار لحاظ شد، در اینصورت خودتان نمایشنامه جدید را مینوشتید؟
بیشتر تغییرات سر تمرین انجام شد. گروه ما بسیار خلاق و پویاست. به همین دلیل برایم خیلی سخت بود که پیشنهادهای آنان را نادیده بگیرم. کار من این بود که از بین پیشنهادهای خوبی که داده میشد یکی از آنها را که با هدف و نگاه کارگردان هماهنگ بود انتخاب کنم.
- در طول کار نشانههای زیادی از اصل داستان مارکز وجود دارد، اما پایان نمایش با پایان داستان متفاوت است.
پایانی که در داستان مارکز آورده شده، پایان خوشایندی برای تئاتر نیست. در حالیکه این پایان برای داستان کاملا مناسب است.
این کار میتوانست پایانهای بیشماری داشته باشد، اما فکر کردیم که این پایانی که ما انتخاب کردیم به ذهنیت مارکز نزدیکتر است.
- مخاطب را چه کسانی فرض کردید؛ آنهایی که با آثار مارکز آشنا هستند یا آنهای که آشنایی زیادی ندارند؟
کسی که مارکز را نشناسند، میتواند از دیدن کار لذت ببرد و حتی به خواندن داستانهای مارکز علاقهمند بشود. تعداد زیادی از مخاطبان ما کم سن و سال هستند و مارکز را به سختی میشناسند، اما از دیدن نمایش میتوانند لذت ببرند و همین طور مخاطبان خاص.خود شما چطور فکر میکنید؟
- کمتر مخاطبی میداند که مارکز زمان نوشتن حتما باید یک شاخه گل رز روی میزش باشد.
در همان ابتدا که موضوع رز زرد مطرح شد، قرار شد که دیالوگهایی در این رابطه داشته باشیم، اما بعد به این نتیجه رسیدم که رز زرد میتواند نشانهای برای مخاطبان و دوستداران خاص مارکز باشد و بقیه تماشاگران با توجه به دانش و علاقهشان دریافت خودشان را از نمایش داشته باشند. اما این حرف به این معنی نیست که اگر تماشاگر عام نکاتی را حین دیدن کار متوجه نشود، او مقصر است، بلکه گروه نمایشی باید به شکلی کار کنند که او تمام داستان را متوجه شود.