اتحادیه اروپا، ژاپن، چین، هند و احتمالا روسیه و برزیل، دیگر بازیگران اصلی این صحنه هستند و همگی مدعی مقام و کرسی بالایی در این جهان چندقطبیاند.
طبیعی است که در این شرایط جدید، مورخان و نویسندگان آمریکایی به تکاپو بیفتند و برای مسائل کشورشان چارهجویی کرده و به نصیحتگری بپردازند. آنان میخواهند از سرنوشت امپراتوریهای گذشته درس گرفته، سعی کنند اشتباهات آنها را تکرار نکنند و ببینند کدامیک بیشتر دوام آوردهاند و چرا؛ و اکنون که در سراشیبی رکود قرارگرفتهاند آهنگ آن را کندتر کرده، در صورت امکان جهت آن را معکوس کنند.
دوماهانه فارین افرز در آخرین شماره خود در مقالهای به قلم پال کندی به بازبینی3 کتاب مهمتازه انتشار یافته تاریخ در آمریکا میپردازد که عبارتند از:
1. دادوستد پرزرق و برق نوشته ویلیام برنستین
2. آزمایش بزرگ به قلم استروب تالبوت
3. روزگار امپراتوری اثر خانم ایمی چوآ
این کتابها به گمان فارین افرز عنوان تاریخ مهم را به خود اختصاص دادهاند. در واقع، آنها راه را برای گزینههایی که سیاستگذاران پیش رو دارند روشن میسازند. ظهور و سقوط تاریخ تجارت جهانی برنستین بهنام دادوستد پرزرق و برق بهگونهای سنگین برعصر پیش از مدرن- پیش از ماشین بخار- تکیه کرده است.
برنستین کتاب دیگری دارد بهنام «تولد فراوانی» که همین چند سال پیش منتشر کرد و در آن شرح داد «چگونه رونق اقتصادی جهان مدرن ایجاد شد».
کتاب دادوستد پرزرق و برق دقیقا روی دوش کتاب تولد فراوانی قرار گرفته است. در تاریخ تجارت جهانی، برنستین بهگونهای دانشمندانه استعداد خود را در فهم و درک و سپس در تشریح روابط تجارت بینالملل نشان داده است.
دادوستد پرزرق و برق، تاریخچه آن دسته از کالاهای مادی است که جوامعی در قرون متمادی به آنها نیاز شدید داشتند و از نبودشان رنج میبردند.
آن کالاها عبارت بودند از: قلع، غلات، آهن، ادویه، پارچه و منسوجات، ماشینهای بخار، اسلحه، لاستیک و نفت. بازرگانان و شرکتهای مختلف این کالاها را به بازار رساندند و آن نیاز شدید را برطرف کردند؛ همچنین شبکههای مالی لازم را برای اداره این دادوستد بهوجود آوردند.
اما این کتاب را نباید دست کم گرفت و آن را بهاصطلاح یک «کاتالوگ» فرهنگ مادی دانست. همانگونه که گفتیم مبانی این کتاب را باید بر دوش کتاب تولد فراوانی ذکر کرد و دانست که برنستین مقصدی فراتر را هدف گرفته است. در واقع، وی میخواهد چگونگی ایجاد رونق اقتصادی جهان مدرن را شرح دهد.
گرچه برنستین این نکته را بهاندازه کافی روشن نمیکند، اما در حقیقت میخواهد همکاری و برهم کنش تجارت و امور مالی را با سیاست و امور راهبردی نشان دهد. برای نمونه، شهرهای آنتورپ (بلژیک) و آمستردام (هلند) حدود سال 1600 میلادی بهتنهایی بنادری نبودند که تجارت شاهماهی دریای شمال را با دادوستد پشم در انگلیس تلفیق کنند و با موفقیت به دیدار روشهای درازمدت بانکی اروپا بروند.
همچنین این شهرها و محیط اطرافشان در مراکزی برای صنایع کشتیسازی جهان آن روز بودند. در این مراکز تجارت پرسود اسلحه و مهمات نیز انجام میگرفت. صنعت چاپ برگرفته از انقلاب گوتنبرگ در گسترش تفکرات آن زمان مانند آزادی اندیشه، آزادی مذهب (پروتستان) و آزادی تجارت بینالملل نقش حیاتی داشت. دیگر شهرها و کشورهای اروپایی بهمنظور اعمال قدرتهای سیاسی و اجتماعی خود در اقصی نقاط جهان برای قرون پیدرپی، به دنبال آمدند.
یکی از نمونههای آورده شده درباره تجارت جهانی کتاب قطور برنستین، دادوستد پرمنفعت قهوه است. بد نیست بدانیم در ابتدا تجارت قهوه محدود به یگانه منبع کشت آن در بخشی از عربستان بوده که امروز جزو سرزمین یمن است. این آغاز محدود در قرون 17 و 18 میلادی تبدیل به دادوستد گستردهای شد و تقاضا برای قهوه ابعاد جهانی به خود گرفت، بهگونهای که از شرق لندن تا اندونزی و شرق دور، همه مشتریان پروپا قرص قهوه شدند.
کشت قهوه را شبکههایی در آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی برعهده گرفتند. این شبکهها بیشتر در رقابت شدید و بیرحمانه در میان خود هم بودند. بهرغم کتابهای قطور تاریخ که چون به جهان معاصر میرسند تورم مطلب پیدا میکنند، کتاب برنستین از سال1900 به بعد به کاهش مطلب دچار میشود. وی علاقه فراوانی به بازرگانان و دلالان پیش از انقلاب صنعتی اروپا دارد و به جاده ابریشم و جزایر نیشکر و شکر بسیار میپردازد. اینها خوب است، اما خواننده انتظار دارد پس از پرداختن فراوان به دادوستد بین سالهای 1600 و 1900 بخشی یا فصلی هم وقف قرن بیستم شده باشد.
اما اینگونه نیست؛ چند صفحه واپسین کتاب به اصطلاح به «نبرد سیاتل» یا شورش و بلوای به وجود آمده در حول و حوش اجلاس 1999 سازمان تجارت جهانی اختصاص داده شده و اندکی هم به بحثهای داغی که به تازگی درباره خوبیها و بدیهای جهانیشدن یا جهانیسازی مطرح بوده، پرداخته شده است. تاریخ «آزمایش بزرگ» تالبوت از نظر پایانپذیری داستان دیگری دارد؛ بیش از نیمی از آن به سالهای پس از 1945 میپردازد.
تالبوت که معاون وزیر خارجه پیشین آمریکاست پیشتر کتابهایی درباره اتحاد شوروی، رونالد ریگان، میخائیل گورباچف و پایان جنگ سرد نوشته است. کتاب وی را میتوان در عبارت «ظهور غرب» خلاصه کرد که تلفیقی از یک تاریخ جامع ظهور و صعود غرب و یادداشتهای شخصی تالبوت از تغییر و تبدیلهای رخ داده در امور بینالمللی در 30سال گذشته است.
کتاب «آزمایش بزرگ» را دقیقا بهخاطر اینکه دربرگیرنده دیدگاه یک به اصطلاح روشنفکر آمریکایی و یک دستاندرکار سیاستگذاری کشورش است - حال چه موفق و چه ناموفق- مهم میشمرند. کتاب تالبوت مانند نورافکنی که بر سطح تپهای ناهموار بتابد تنها برجستهترین جنبههای تاریخی را روشن میکند اما در انتخاب این گزینههاست که قدرت این کتاب نهفته است.
وی بهگونهای بیپروا و گستاخانه به موضوعات میپردازد و از این رو کتابش در ردیف کتابهای «تاریخ مهم» درآمده است. در صفحات آخر کتاب، تالبوت نگرانی خود را از تهدیدهای بیسابقه و دوتایی انفجار اتمی و تغییرات اقلیمی فاجعهبار ابراز میدارد.
وی میگوید احتمالا باید این 2 خطر را با این آرزو پشت سر گذاشت: «بهمنظور انجام اقدامات لازم برای زنده ماندن بشر، حکومت جهانی را در سطحی بالاتر و بشارتدهندهتر باید به خود وعده دهیم». شاید اینگونه باشد، اما تالبوت سرمایهگذاری سنگینی روی ایمان بیشتر خود به خردورزی رهبران و عامه مردم فعلی نسبت به همتایان گذشته خود کرده است. سلطهگر با مدارا با اهمیتترین این 3کتاب مهم، روزگار امپراتوری خانم چوآست.
ایران باستان، روم، سلسله تانگ در چین، مغولان، اسپانیای قرون وسطی، جمهوری هلند، انگلیسیها، دولتهای محور در جنگ جهانی دوم و سرانجام آمریکاییان همه در این کتاب آمدهاند؛ جالبتر اینکه به همه آنها فضای تقریبا مساوی و دقت در جزییات حدودا برابر داده شده است؛ بنابراین نه مانند کتاب تالبوت انتهای مفصل و نه مانند تاریخ برنستین ابتدای مفصل دارد.
قدرت دیگر چوآ در این است که در کتابش یک موضوع مشخص (تز) و یک گفتمان روشن دارد. موضوع مشخص یا «تز» وی «مدارای امپراتوریها»ست. خانم چوآ اذعان میکند که در نگاه نخست، این ایده پوچ و عبث مینماید: «آیا ابرقدرتها، بزرگی خود را جز با غلبه کردن و غارت و چپاول و کشتن نخبگان بومی و تحمیل تحقیرآمیز حضور نیروهای اشغالگر خود به دست آوردهاند؟»؛ بله، مطمئنا همانگونه که گفته شده «با شکستن تخممرغهاست که «املت» درست میکنند و امپراتوریها نیز با نیروی نظامی صرف برپا میشوند».
اما تمرکز چوآ روی موضوع جالبی است؛ چگونه، پس از برپاسازی امپراتوریها، آنها خود را نسل در نسل و در بسیاری موارد، در قرون پیاپی حفظ میکنند و نگه میدارند؟ پاسخ این پرسش مدارا کردن است. بله، امپراتوریهای گذشته «با مدارا» اداره میشدند. رونالد رابینسون و جان گلاگر - مورخان برجسته پایان عصر امپراتوری ویکتوریایی انگلیس - حدود 40سال پیش به نقش «همدستان» یا «یاوران» در آن نظام اشاره کرده و این پدیده را شناسایی کردهاند. رابینسون در سالهای واپسین عمر خود، توجهاش را به موضوع همدستی میان نظام حاکم و آنان که از گروههای اجتماعی - اقتصادی پایینتر بودند معطوف داشت اما هیچگاه نتوانست کارهای مهم خود را درست جمعآوری کند و به اصطلاح یک «تز» شسته رفته تحویل دهد. اما خانم چوآ دقیقا این کار را با زندهدلی و اعتماد به نفس انجام داده است.
همین که آغاز به خواندن متن میکنید، گفتمان آن را قانعکننده مییابید؛ «برای یک امپراتوری، مدارا بهتر از خونریزی است». رومیها در این گونه تدبیر خبره بودند و از هر استعداد بومی به نفع خود بهرهبرداری میکردند. عثمانیها هم چنین بودند؛ انسان این پرسش را از خود میکند که «ابرقدرت عثمانی بدون بازرگانان ارمنی و یهودی و اسلحهسازان مجارستانی چقدر میتوانست دوام بیاورد؟». خانم چوآ فصلی را به «ظهور و سقوط نیروهای محور یا متحدین» در جنگ جهانی دوم اختصاص دادهاست و اینکه چگونه این ابرقدرت بهخاطر نبود تدبیر و مدارا با دشمنان سقوط کرد.
در کتاب «1984»، جورج اورول - نویسنده انگلیسی - دیکتاتور پیروزمندی را به تصویر میکشد که دشمناناش را سرکوب و برای همیشه خفه میکند. چیزی که خانم چوآ میگوید این است که نبود مدارا پایدار نمیماند و اینکه نوع امپریالیسم مهربانتر و نرمتر میتواند چندین قرن دوام آورد.
مشکلترین و طاقتفرساترین فصل این کتاب خوب، بهگونهای اجتنابناپذیر، آخرین فصل آن است. این فصل درباره زمان حال و آینده ابرقدرت آمریکاست و اینکه آمریکا با وجود دسترسی جهانی به تقریبا همه کشورها و داشتن جای پای فیزیکی در بیشتر آنها (این ابرقدرت در حدود 100 کشور بزرگ و کوچک در سراسر جهان حضور نظامی دارد) حاضر نیست کنترل قضائی و حقوقی را در سرزمینهای دوردست در دست داشته باشد؛ گرچه این گونه کنترل برای رومیها، عثمانیها، اسپانیاییها و انگلیسیها کاملا طبیعی به نظر میرسید.
این نوع رفتار آمریکا نعمت کامل نیست زیرا کار تردستی خودش را در زمینه جغرافیای سیاسی بسیار مشکلتر میکند! چون آمریکا سیاست «غلبه کن و سپس مدارا نما» را نمیخواهد بهکار ببندد، باید سیاستی را در پیش گیرد که در بردارنده مدارای دیپلماتیک، ترغیب نرمافزاری یا سختافزاری و ساخت «ائتلاف با مشتاقان» باشد.
برای خوانندگان جای شگفتی نخواهد داشت اگر دریابند که خانم چوآ سیاستهای کاخ سفید را در 7سال گذشته بهگونهای افسردگیآور پوچ و بیمحتوا یافته است. وی اینکه آیا رهبری جدید میتواند مسیر آن را تغییر دهد به آینده واگذار میکند. چیزی که برای چوآ روشن است، نقش بسیار مهم مدارای سیاسی و مذهبی و تفاهم فرهنگی است.
جوزف نای - یک استاد علوم سیاسی - بهگونهای ترغیبکننده این گفتمان را پیش برده که کوششهای آمریکا برای تثبیت منافع خودش در خارج، گویی بر سطح 3صفحه شطرنج به هم وابسته اعمال میشود؛ 1-نیروی نظامی 2-نیروی اقتصادی 3-نیروی نرمافزاری یا عقیدتی و فرهنگی.
این پرسش را باید مطرح کرد که آیا «نیروی نظامی آمریکا از عهده چالشهای پیش رو در سالهای آینده برخواهد آمد؟».
بحث نیروی اقتصادی هم در ابتدای مقاله آمده؛ اما از اقلیم نیروی نرمافزاری عقیدتی و فرهنگی چه میتوان گفت؟
در سالهای آغازین و میانه 1990، بهطور کلی عقیده بر این بود که آمریکا نیروی نرمافزاری فراوانی دارد اما اکنون باور سنتی بر این است که در اثر ضربههای وارده از ناحیه سیاست خارجی، آمریکا آن امتیازات را هدر داده است.
نظرسنجیهای دورهای «مرکز پژوهشهای پیو» این ادعا را تایید میکند. اما خانم چوآ باور دارد که تحت شرایطی این روند برگشتپذیر مینماید و آن عبارت است از: درس گرفتن از امپراتوریهای گذشته، تطبیق با مقتضیات محیط فعلی، معاملهگری، تشکیل اتحادها و [خلاصه به قول حافظ ما] با دشمنان مدارا! دست آخر چوآ هم عمق تفکر خود را نشان میدهد: اما باید چوب و چماق را هم برای موارد اضطراری پشت پرده پنهان نگه داشت.
فارین افرز
می/ ژوئن 2008