تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۸۷ - ۰۵:۵۴

ترجمه - ناهید پیشور: «مغول» می‌کوشد با اشاره ضمنی به وقایع تاریخی عمدتاً غیرمکتوب تماشاگر را با وجوه ناشناخته شخصیتی آشنا سازد که تاریخ همواره از او به عنوان چهره‌ای، خشن و منفور یاد کرده است.

جنگجوی افسانه‌ای سرزمین مغولستان که دنیا او را به سبب جهانگشایی و خونخواریش نکوهش می‌کند، اما سرگئی بودروف با نگاهی متفاوت‌تر،‌ البته با محکوم کردن جنایاتش او را پیشگام تاسیس جامعه‌ای قانونمدار، منادی عدل و مجری قوانین جزا و کیفر در عصر بادیه‌نشینان سرکش می‌داند.

فیلم با محوریت پرداختن به سرگذشت چنگیزخان تا پیش از فتح بخش وسیعی از آسیا و رویدادهای آن روزگار،  جامعه نابسامان قرن دوازده این کشور را مرور می‌کند. این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی زبان اسکار 2007، نخستین قسمت از تریلوژی بزرگی است که قرار است درباره این شخصیت تاثیرگذار تاریخی ساخته شود. خالق روسی این مجموعه که در دهه 90 با موفقیت «زندانی قفقاز» در مراسم اسکار اعتباری یافته بود، با حمایت مالی چند کمپانی از کشورهای آلمان، روسیه، قزاقستان و مغولستان مراحل پیش تولید این پروژه عظیم را در سال 2005 آغاز کرد.

عمده صحنه‌های فیلم در آسیای میانه، خصوصاً در لوکیشن‌های باز قزاقستان و استپ‌های وسیع،کوهستان‌ها و دریاچه‌های دورافتاده ایالت خودمختار مغولستان در چین گرفته شده است.

«مغول» روایت زندگی کودکی است  که بعدها به او لقب چنگیزخان یا شاه شاهان زمانه‌اش را دادند و سال‌های 1206-1172 میلادی را در بر می‌گیرد؛ دورانی تکوین‌گر و پرفرازونشیب که در شکل‌گیری شخصیت او سهم‌بسزایی داشته است. در روزگارانی که اسب را برتر از زن می‌دانستند سایه سنگین زنی بر زندگی‌ این سردار مغول احساس می‌شود و رد پررنگ حضورش را می‌توان در جای جای خاطرات و سرگذشت این چهره خشن تاریخی دید؛ زنی خوش‌فکر و تاثیرگذار به نام بورته که مشاور مردی بزرگ بود که با نام تموچین به دنیا آمد.

داستان از سال 1192 آغاز می‌شود و جوانی زخم‌خورده که جز دریغ و حسرت روزگاران پیش از مرگ پدر چیزی ندارد را در بند اسارت نشان می‌دهد. فیلم با یک فلاش‌بک قوی ما را در خاطرات نوستالژیک کودکی او غرق می‌کند. تموچین نه ساله فرزند یسوجی رئیس قبیله کیا از خاندان برجی‌گین است. هر چند پدر او خان کم قدرتی بود اما برای خود مقام و مکنتی داشت و تبعاً خانواده او هم از این نصیب بی‌بهره نبودند.

در یکی از سکانس‌های ابتدای فیلم گروهی از این طائفه به سمت اتراق‌گاه قبیله مرکیت می‌روند تا عروسی را برای فرزند ارشد یسوجی برگزینند اما پسر جوان در میانه راه، دل به جادوی دختری پرشور می‌بازد که انتخابش به همسری مسیر زندگی او را عوض می‌کند. در راه بازگشت یسوجی توسط عده‌ای جنایتکار مسموم شده و جان می‌دهد. هنوز داغ مرگ پدر سرد نشده که تموچین خود را آواره بیابان‌ها می‌یابد. بلافاصله بعد از مراسم تدفین و تشریفات مرسوم تارگوتی رفیق شفیق پدر قدرت و امورات قبیله را در اختیار می‌گیرد؛ هم قدرت، هم نفوذ و هم مایملک خان تازه گذشته را !

رسم و رسومات عرف به تارگوتی اجازه نمی‌دهد که پسر جوان خانواده را تا زمانی‌که به سن قانونی نرسیده بکشد و تموچین سرگردان در استپ‌های پوشیده از برف به قبیله جامونا پناه می‌برد و با رئیس آنجا که خود را مدیون پدرش می‌داند پیمان و عهد برادری می‌بندد. او که به رسم آن روزها ناچار است برای برگزاری مراسم ازدواج منتظر بماند بورته را ترک می‌گوید، اما موقع خداحافظی جناغ مرغی را به نشان تعهد به او می‌سپارد که در طول فیلم وظیفه سنگینی در نمادپردازی دارد و همواره سعی می‌کند تصویری از مردی وفادار و متعهد به یک همسر را ارائه دهد، اما مستندات دال بر این واقعیت هستند که چنگیزخان هم، چون  دیگر حکمرانان بوالهوس حرمسرایی از زنان مختلف داشته است.

به هر حال تموچین بارها دستگیر می‌شود و سال‌های زیادی از جوانی‌اش را در زندان سپری می‌کند، اما وقتی جوان رعنا و قدرتمندی می‌شود و آداب جنگاوری و پهلوانی را می‌آموزد به کمک برادر هم قسمش عازم مقر مرکیت‌های انتقام‌جو می‌شود که محبوبش را ربوده‌اند.

تموچین که از نوجوانی روحی ناآرام و ماجراجو داشت تنها فردی بود که با اتکا به مهارت‌های جنگاوری بر قبایل سرکش مغول پیروز شد و آنها را تحت اطاعت خود در آورد. او موفق شد  این اقوام بادیه‌نشین از هم گسیخته را متحد کند و امپراتوری عظیم و شکست‌ناپذیر مغول را تاسیس کند. این دیکتاتور سنگدل که در قساوت نمونه نداشت به دختر زیبایی علاقه‌مند می‌شود که تا آخر عمر همراز، هم‌کلام و هم‌فکر او می‌ماند.

کارگردان با روایت این حکایت پرشور اما پرتنش عاشقانه به حماسه جنگی و تاریخی‌اش چاشنی رمانتیکی اضافه می‌کند. او معضلات مهمی که جوامع بشری از دیرباز به آنها مبتلا بوده‌اند را زیر ذره‌بین می‌برد و با بیانی غیرمستقیم تاکید دارد که طی این قرون متمادی  این معضلات همچنان گریبانگیر انسانی است که از مدرنیته دم می‌زند.دوستی‌های سوگندخورده و احساسات داغ و دو‌آتشه انسانی که به تیرگی می‌گرایند از نمونه‌های بارز این معضلات هستند.

 در داستان مغول، جامونا اساساً نمی‌تواند مفهوم عشق و  انگیزه جنگ بر سر یک زن را برای خود حلاجی کند چون معتقد است که برای یک مغول اسب مهمتر از زن است... به هر حال طولی نمی‌کشد که به رسم عادت زمانه رابطه این دو نیز به خصومت می‌انجامد و اتفاق‌نظر بر سر اینکه «این توندرا آنقدر بزرگ نیست که بتواند قلمرو هر دوی ما باشد»، آن دو را در مصافی رویاروی هم قرار می‌دهد. «بهترین دوستان بهترین دشمنان می‌شوند»! این تم کلاسیک معمولاً در بیشتر فیلم‌های قدیمی و بعضاً جدید واقع‌گرا تکرار می‌شود،  اما از آنجایی که بودروف بینشی مطلق و همه‌جانبه دارد آن را تعمیم می‌دهد و ادامه بازی را به جای احساس‌گرایی مبالغه‌آمیز به تقدیر و سرنوشت می‌سپارد،  او آنقدر با این قاعده بازی می‌کند که فیلمش را گهگاه به حماسه‌ سرمازده‌ای از دیویدلین تبدیل می‌کند.

فیلم بودروف در کندوکاو گذشته امپراتور مغول شیوه و سبک زندگی این کوچ‌نشینان زردپوست، رسوم و سنن رایج در قبایل‌شان و حتی شرایط اقلیمی خشن و ناخوشایند زندگی آنها را در سرزمینی خشک و بی‌بهره تصویر می‌کند. کارگردان می‌کوشد تا مسئولیت خطیرش در تضمین موفقیت دنباله‌های بعدی را به خوبی انجام دهد. او با خلق صحنه‌هایی از نبردهای خونین و سنت‌گرایی متعصبانه مغول‌ها و البته فیلم‌پردازی بی‌نظیر، مخاطبین را در همین نسخه نخست شیفته سبک‌کار، قصه و کاراکترهای قابل قبولش می‌سازد.

افسانه‌ «کمان سیاه» اثر لیوگومیلف جرقه پرداختن به این موضوع در ذهن این فیلمساز خوش‌ذوق و فراری از کلیشه‌ها بود. سرگئی خیلی زود دریافت که این کتاب کوچکترین شباهتی به داستان‌های رایج پیرامون چنگیزخان ندارد. او تصمیم گرفت که درباره مردی که تقریباً هیچ کس با گذشته‌اش آشنایی ندارد تحقیق کند، اما از آنجایی که مغولان چون یونانیان باستان تاریخ خود را ثبت نکرده و شفاهاً آن را نسل‌به‌‌نسل نقل کرده‌اند مأخذ معتبر مکتوبی در دست نداشت.

«از ورای تاریخ پر رمز و راز مغول» و «گرگ‌آبی» نوشته یاسیوشی اینوئه تنها منابعی بودند که به جزئیات زیادی درباره کودکی و نوجوانی او اشاره کرده بودند. زیرداستان‌های متنوع زیادی در قصه سناریو وجود دارد، اما این از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ها خاص سوژه فیلم است نه ضعف فیلمنامه یا پرداخت آن. دوربین بودروف مناظر و سوژه‌های داغی را شکار می‌کند و نماهای نفسگیری دارد که در کمتر فیلم تاریخی‌ای  به آن برمی‌خوریم.

ژانر حماسه - تاریخی به تبع سنتی که از بدو ظهورش در پیش گرفته همواره در داستان‌پردازی اغراق‌ و گزافه‌گویی دارد و از ابر ستاره‌های هالیوودی بهره می‌گیرد. برخی فیلمسازان با ادعای ساختارشکنی در این دست آثار، حماسه‌های نوین‌شان را به افکت‌های سی.جی.آی آلوده‌اند. اما در این میان مغول بازگشتی است به سنت دیرینه این‌گونه سینمایی! ایجاد هماهنگی میان هنرپیشگانی که از نژادهای مختلف در یک پروژه گردآمده‌اند تحسین‌برانگیز است.

 گروهی از تاریخ‌شناسان، آسانوبت ژاپنی،  سان هنرپیشه کاریزماتیک چینی و چولون بازیگر توانای مغول، بازیگران را  در نزدیک‌تر شدن به شخصیت‌ها و ارائه کاراکترهای پذیرفتنی یاری می‌دهند. کارگردان برای آموزش اسب‌دوانی به بازیگرانش کادری از سوارکاران قرقیزستان و قزاق را به خدمت گرفت تا همه چیز به واقعیت نزدیکتر باشد. فیلمبرداری زنده و قوی سرگئی تروفی‌مو  و راگیراستافرز با سرعت بخشیدن به روند فیلم ریتم کند روایت قصه را جبران می‌کند، همان خرده‌ای که می‌توان بر سناریوی آن خصوصاً در تعقیب و گریزهای سوار بر اسب و سکانس‌های جنگ گرفت.

طراحی و تولید بی‌نظیر داشی‌ناماداکوف و طراحی و انتخاب لباس کارین لوهر در باورپذیری مخاطب و انتقال فرهنگ‌عامه مغول در قرون 12 و 13 تاثیرگذار بوده است. موسیقی توماس کانتلبین موزیسین مشهور فنلاندی نیز تماشاگر را به فضای آن دوران نزدیکتر می‌سازد.

 نیویورک تایمز