حتی اگر رمانی چون «مخلوق» باشد که یکی از حجیمترین آثار داستانی در سالهای اخیر بوده است. زنوزی چند روز پیش جایزه کتاب فصل خانه کتاب را به خاطر کتاب «قاعده بازی» دریافت کرد؛ بهانه خوبی برای اینکه به سراغش برویم.
- آقای زنوزی! کار نگارش قاعده بازی چقدر به طول انجامید؟
از زمانی که فکر اولیه داستان به ذهنم خطور کرد تا آماده شدن دستنویس نهایی چیزی حدود چهار پنج سال زمان صرف شد البته چنین نبود که تمام این سالها را یک نفس صرف قاعده بازی کرده باشم بلکه به مناسبت کارهایی که پیش میآمد روند داستان قطع میشد اما یکباره آستینها را بالا زدم و پنج شش ماه مستمر مشغول حک و اصلاح نهایی داستانی شدم.
- به نظر میرسد دغدغههای شما در قاعده بازی از مسائل اجتماعی به سمت مسائل وجودی گرایش پیدا کرده است.
دقیقاً همین طور است قاعده بازی و وجه اندیشگی آن برای من از اهمیت و ارزش بالایی برخوردار بود چون اساسا معتقدم ادبیات ما درگیر کلی گویی شده است و در یک رمان از همه چیز میگوییم و از هیچچیز هم نمیگوییم. ما بنا به طبع شرقی خودمان از واگویه و اظهار پارهای از مسائل سرباز میزنیم و کمتر شهامت ابراز آن را داریم اما من تلاش کردم در برابر این جریان بایستم و با پدید آوردن بستر اعتراف در قاعده بازی، چرکناکیهای روح بشر را به نمایش بگذارم و به همین دلیل است که این رمان بر تاریکیهای روح بشر بیشتر اصرار دارد تا بر جنبههای نورانی و مثبت او.
- به این ترتیب آیا ما به ورطه سیاه نمایی و تاریک نگاری در نمیغلطیم؟
اگرچه ممکن است در جاهایی اعتراف به ناگفتنیها و بیان یک رویه و برهنه مسائل بنا به طبع و خصیصه شرقی مان به مذاق خیلیها خوش نیاید و حتی آزار دهنده هم باشد اما من معتقدم صداقت میتواند برای ادبیات ما رهایی بخش باشد اگرچه در کنار اینها نباید از وجه اندیشگی و فلسفی داستان غفلت ورزید.
- به نظر شما میان ادبیات و فلسفه نسبتی برقرار است؟
بله قطعاً! اصلاً نویسندهای که با فلسفه و ابعاد روانشناختی روح بشر آشنا نباشد نمیتواند اثر عمیقی خلق کند اما متأسفانه نویسندگان امروز ما بیش و پیش از آنکه به این چیزها بیندیشند دغدغه اول شخص و سوم شخص و... دارند در حالیکه اینها همه لوازم نویسندگی است و بعد از آنکه تمام اینها فراهم شد تازه به این میرسیم که چه حرفی برای گفتن داری؟ و چه میخواهی بگویی که تاکنون کسی نگفته باشد. مسلم است نویسندهای که این چیزها را در نظر نمیگیرد و با یک دانش عام وارد دنیای داستان میشود و به خواننده همان چیزی را میگوید که او از پیش میدانسته، در کارش موفق نخواهد شد.
- و رابطه محتوا و فرم ؟
به نظر من فرم و محتوا بدون هم کامل نیستند اینها مثل دو بال یک پرنده هستند که اگر نقص و آسیبی به یکی از آنها وارد شود پرواز را مختل میکند از طرف دیگر من میدانم که دنیای امروز قدری فرم زده است و دغدغه ابزار برای او بسیار جدی است اما این وقتی معنا دارد که پیش از آن حرفی برای گفتن داشته باشیم. نمیشود ضعف معنا و مضمون را با ادا و اطوارهای فرم گرایانه ماستمالی کرد و پوشاند.
- جهت گیری ادبیات داستانی ما را چه طور میبینید؟
من به جرأت و شفافیت تمام میگویم که متأسفانه طیف عظیم نویسندگان ما در سطح هستند و بیآنکه حرفی برای گفتن داشته باشند ادعاهای آنچنانی دارند.
- آیا این همان ضعف عمده بر سر راه جهانی نشدن ادبیات معاصر ما نیست؟
دقیقاً همینطور است که میگویید شما به صد سال تنهایی نگاه کنید! فرم و محتوای شگفت و هزارتوی مارکز در این رمان چنان هنرمندانه درهم تنیده شدهاند و دنیای بکری ساختهاند که قبلاً کسی به آن نپرداخته و منحصر به مارکز است اما ما چه داریم و چه میکنیم؟ با ادعا که نمیشود پیش رفت!