اصل این بسته شدن و باز شدن همیشه بوده و تا هست خواهد بود، اما این ناگاه رخ نمودن مرگ، آن هم بر کسی که کارش انتشار زندگی و لبخند و شعور در میان مردمان بود، نه تنها آزاردهنده که بیزارکننده است.
آدم از آدم بودن خودش بیزار میشود وقتی که این قدر خود را و همنوعان خود را در چنگال مرگ زبون میبیند. بگذریم که این حس ناگهانی مشکل ماست. ناگاهی مرگ از ناآگاهی ما سرچشمه میگیرد. بگذریم. «عمران صلاحی رهایی یافت» این متن پیام کوتاهی بود که سینا علیمحمدی، شاعر جوان،صبح چهارشنبه از طریق شبکه تلفن همراه برایم فرستاد.
من خواب بودم. از خواب پریدم و تا بعداز ظهر خودم را دلداری دادم که حتماً «شوخی در کار است»، اما متاسفانه عمران صلاحی شوخی شوخی مرده بود و این بار هم همه ما را مثل طنزهایش سرکار گذاشته بود.
من امروز نه آن قدر فرصت دارم و نه این مجال یعنی صفحه یادبود، مجال آن است که وارد ریزهکاریهای تخصصی درباره شعر عمران صلاحی شوم. فقط میخواهم «قدری قلم را در سوگ او بگریانم»(2) همین.
حرفهایگری
در روزگاری به سر میبریم که اکثریت قریب به اتفاق اهل قلم، چرخ زندگیشان با قلمشان نمیچرخد، یعنی نویسندگی برایشان در بهترین حالت، شغل دوم محسوب میشود. شغل اصلیشان چیز دیگری است که چه بسا هیچ ارتباطی هم با دنیای نویسندگیشان نداشته باشد، مثلاً میدانیم که مرحوم منوچهر آتشی سالها انباردار یک کارخانه در کنگان بوده است، آن هم نه در دوران جوانی که در سالهایی از عمرش که در اوج شهرت بود.
حرفهایگری به این معنا که بتوانی از طریق صرفاً انتشار نوشتههایت در مطبوعات یا تألیف کتاب، زندگی بگذرانی، اتفاقی است که در دوران ما برای هر کسی نمیافتد (البته حساب ادبیات زرد سواست) مثلاً یکی از این استثنائات مرحوم اخوان ثالث بود که در تمام سالهای پس از انقلاب تنها ممر درآمدش حقالتألیف کتابهایش بود(3)، کتابهای تازه یا چاپهای چند و چندین باره کتابهای قبلیاش.
در همان روزهایی که صلاحی در میان ما بود، (بیرحمی زمان را نگاه کن، آن روزها همین چند روز پیش بوده است، ولی با بریدن نفس نازنیناش میگوییم «روزهایی که..» انگار سالها گذشته است)، همواره برایم جالب توجه بود که «صلاحی» جزو همین معدودهاست.
حرفهایترین مطبوعات ادبی، نازش را میخریدند و نوشتههایش را روی دست میبردند، همان نوشتههای طنزآمیز با همان عنوان صفحه (مثل «حالا حکایت ماست») کتاب میشد و این کتابها به سرعت فروش میرفت و به چاپهای چندم میرسید.
شعرهایش هم بر همین منوال بود.حدود 35 کتاب از او منتشر شده است که این کتابها بسیاری، بازبینی و تکمیل کتابهای قبلی اوست یا گزیدهای از کارهایش، منتها هر دفعه یک انتشاراتی جدید به سراغش آمده است، چرا که فروش کتابهای عمران صلاحی تضمینی بود. این حرفهایگری صلاحی مولود خصوصیات متعددی بود که در ادامه نوشته به آن خواهم پرداخت، اما نفس همین خصوصیت هم در روزگار ما یک امتیاز است، آن هم روزگاری که اکثر کتابهای شعر با هزینه شخصی شاعر یا دست کم مشارکت او منتشر میشود، به خصوص این که صلاحی محل اقبال فرهیختگان و عوام هر دو بود.
جامعیت
در شعر معاصر دعواهای ادبی بر سر نو شدن و کهنه ماندن شعر فارسی امر سابقهداری است، اما هنوز هستند و تعدادشان کم نیست شاعرانی کلاسیک که شعر آزاد را شعر نمیدانند.
البته بعد از هفتاد سال از شعر نیمایی و ظهور شاعران نیمایی قدرتمندی مثل اخوان یا سرشک، در این که شعر نیمایی میتواند جزو شکلهای شعر فارسی قلمداد شود، تقریباً بحثی نمانده، اما شعر آزاد هنوز هم دشمنان زیادی دارد. از طرف دیگر بسیاری از شاعران شعر آزاد، قالبهای کلاسیک و حتی غزل را شعر زمانه نمیدانند.
عمران صلاحی با این که از نظر معاشرتها و مراودتهای شاعرانه اکثراً با طیف دوم محشور بود و به اصطلاح از نسل شاعران امروز به حساب میآمد، مطلقاً با این مقوله ذوقی برخورد میکرد. او در شعر آزاد، شعر نیمایی، غزل، رباعی، ترانه (یا شعر شکسته)قطعه، مثنوی، طبعآزمایی کرد و در اکثر آنها نمونههای موفق و قابل قبولی خلق کرد و به خصوص برخی از شعرهای نیمایی او از نمونههای درخشان شعر نیمایی به حساب میآید.
از همه اینها مهمتر او از معدود طنزپردازان شاعری است که شعر طنازانهاش هم جایگاه جداگانهای دارد. طنزی که لباس شعر پوشیده باشد در شعر کلاسیک کمتر است. از شعر طنازانه، نمونه طنز شاعرانه عبید است و نمونه شعر طنازانه سعدی.
این جا سخن از ژانر شعر است نه ارزش کار. ارزش شعر عبید به آن است که طنز است، اما ارزش طنز سعدی به آن است که شعر است. در ادبیات معاصر ما این رابطه برعکس است؛ طنزی که لباس شعر پوشیده باشد تا دلتان بخواهد در تاریخچه مطبوعات ایران از دوره مشروطه تا حالا داریم.
نمونهاش شعرهای نشریه گلآقا است، شعری که بیش و پیش از هر چیزی شعر باشد، اما از طنازی برخوردار باشد یعنی ظرافتها، بازیگوشیها و نکتهسنجیهایی که زبان شعر تنیده باشد، کمتر یافت میشود. شعر عمران صلاحی نمونهای از این شعر است.
سهولت و امتناع
افسوس که دیگر آن چشمه شیرین شعر خشکیده است و افسوس خوردن فایدهای ندارد. شعر صلاحی شعری بود که همیشه آدم را قلقلک میداد که دوباره بخواندش. مروری بر کارنامه شعر او که از اواسط دههچهل رخ مینماید نشان میدهد که در همان دهه که اوج موجهای شعری بود، او راه خود را در سرودن شعر در سادهترین و شیواترین شکل زبانی پیدا کرده است.
دو دههای که دهه مانیفستها بوده است: شعر حجم، موج نو، شعر ناب، شعر پلاستیک و... . شعرهایش از همان ابتدا تجربه محور است، یعنی در اکثر شعرهایش علاوه بر زبانآوری، یک تماشای شاعرانه شاعر را به شعر گفتن واداشته است. چنین رویکردی بوده است که منجر شد به خلق شعرهایی کوتاه و دلنشین از این قبیل:
نام تو
دفتر من در وسط
باد ورق میزند
برگی از آن میکند
نام تو در باغها ورد زبان میشود
مراغه- 1351
یا:
دسته گل
ای که رخ افروختهای همچو گل
رنگ ز رخ باختنم را ببین
پنجره خانه خود باز کن
دسته گل انداختنم را ببین
تهران- 1343
یا:
بدرقه
مادرم روی سرم قرآن گرفت
آیهها در پیش چشمم جان گرفت
ابرها از چارسو گرد آمدند
رفتم و پشت سرم باران گرفت
شیراز- مرداد 1354
اینها نمونههای خوبی از «سهل و ممتنع» در شعر معاصر است. نکتهای که باعث اقبال عمومی به شعرهای او بود.
شیرینی طنز، تلخی حماسه
نکته نغز در کارنامه او آن است که او شخصیت متعهد روشنفکرانهاش را در طنز دنبال کرده است. ایدهها وآرمانهای او و اعتراضهای اجتماعیاش در طنزهایش بیان شده است و در شعرش شخصیتی بیشتر تغزلی را نشان میدهد.
این نکته را قبلاً هم یادآوری کردهام که شاعران بزرگ معمولاً هنرشان را در انتخاب «نقاب»های به جا برای موقعیتهای خلاقه متفاوت نشان میدهند. سعدی غزلیات با سعدی بوستان و گلستان دوچهره متفاوتند. عمران صلاحی این هوشمندی را نشان داده است. دورانی که صلاحی بالید اوج دوران شعر متعهد بود و نسل او، نسل شاعران متعهدند.
شعرهای شاعران متعهد دهه چهل و پنجاه و حتی شاعران دیگری که رسالت اجتماعی برای شعر قائل نبودند و دغدغه خلاقیت هنری را اصل میدانستند (مثل یدالله رویایی و اصحابش) شعر تلخی است، در شعر متعهد آن روزگار شاعر به دنبال نوعی پیامبرگونگی یا دست کم نوعی «حنجرهوارگی برای خلق» بوده است.
مثال بارزش احمد شاملو است که همواره فاصلهای را با مخاطب حفظ میکند و از لحنی مشرف بر خواننده و متن شعر را میسراید چرا که برای خود رسالتی قایل است. در شعرهای افراطی این نوع مثل شعر کوشآبادی یا سلطانپور شاعر غایب است و تبدیل به حنجرهای برای خلق شده است. اما در هر دو حال شعر، شعری تلخ و گزنده است.
سلاحی که صلاحی در دست داشت طنز بود که شعرهای متعهد او را در همان دوره که ابتدای شاعریاش بود متمایز میکرد و به آن لحنی شیرین و صمیمی میداد و فاصله خواننده تا شاعر به کمترین حد خود میرسید.
نمونه بارزش شعر معروف «من بچه جوادیهام» است که اصلاً همین شعر باعث شهرت او در آن سالها شد. اما نمونههای شعر متعهد در اشعار او کم است و تعهد او بیشتر در شخصیت طنزپردازش جلوهگر است و باید در طنزهایش اشارات ایدئولوژیک و اعتراضهای سیاسیاش را جستوجو کرد.
این جا تذکر یک نکته لازم است. نسل طنزپردازانی از قبیل صلاحی قایل به رسالت سیاسی برای طنز نبودهاند، اگرچه طنز سیاسی هم دارند. این جا یک سؤال مطرح میشود که آیا «طنز» در حد همان «فکاهه» از نظرگاه نقد اخلاقی مثبت است یا فقط طنز هدفدار که به طنز تلخ مشهور شده است، از این منظر ارزشمند است؟ به نظر میرسد که عمران صلاحی و همنسلان او به دیدگاه اول بیشتر گرایش دارند.
در روزگای که اکثر خلایق در قبض به سر میبرند و در هر ساحتی که وارد میشویم، مغشوش است و گسستهای مختلف اجتماعی، سیاسی، فکری، کمتر مجالی برای اجماع و همدلی گذاشته است، نفس این که طنزپرداز بتواند
زمانی برای آسودن و لبخند زدن برای مردم فراهم کند، مقدس است.در غیاب حماسههای بزرگ، طنزهای بزرگ خلق میشوند، بیخود نیست که گنجینه طنز ادبیات فارسی اوج درخشندگیاش، دوران پس از شکست است: عبید زاکانی، سعدی و حافظ که نمونههای درخشان طنز و شعرطنازانه را خلق کردهاند، در چنین دورهای میزیستهاند.
ختم سخن
آخرین بار که عمران صلاحی را دیدم، میخواستم مصاحبهای از او بگیرم درباره شعرش و کارنامهاش، اردیبهشت امسال بود. مصاحبه نیمهتمام ماند و تقریباً اکثر وقت همان مصاحبه نیمهتمام به سخن از حسین منزوی گذشت که منجر به انتشار مقالهای شد که در سالگرد منزوی به قلم عمران صلاحی در همشهری خواندیم.
آخرین لطایفی هم که در آن مصاحبه از او شنیدم، درباره این بود که چقدر از امور عادی زندگی و حتی از حادثههای غمناک زندگی میشود خنده استخراج کرد و خاطره مراسم تدفین بیژن جلالی را برایم گفت و چقدر مرا خنداند. پس از آن نشد که آن مصاحبه را تمام کنیم تا صبح چهارشنبه که صلاحی رفت. الان از خود میپرسم آیاتصادفی بود که تقریباً در تمام دقایق آن مصاحبه نیمه تمام سخن از رفتگان بود؟ آن هم با خنده؟
پینوشتها:
1- عنوان یکی از کتابهای آن مرحوم
2 - عبارت بیهقی درباره استادش بونصر مشکان
3 - به استناد دکتر مرتضی کاخی در مقدمه دفتر شعر «سواحلی» از مرحوم اخوان ثالث