علی مولوی: مامانم: «نه!» بابام: «نمی‌شه!»


من: «چرا نمی‌شه؟ الان خیلی‌ها دارن!»...

مامانم: «نه!»

بابام: «نمی‌شه!»

من: «چرا نمی‌شه؟ الان خیلی‌ها دارن!»

بابام: «همینی هم که داری هر ماه کلی پولش رو می‌دم. حالا می‌خوای از اینها هم بگیری؟ مگه من چقدر حقوق می‌گیرم؟»

من: «بابا جون! اولاً که پولش از عادی‌ها کمتر می شه. ثانیاً من که نگفتم شما پولش رو بدین، خودم از پول خودم می‌دم.»

بابام یه کمی جا خورد و یه دستی به سر نیمه تاسش کشید و گفت: «خیلی خب. اگه خودت می‌خوای این کار رو بکنی، باشه، اما همه مسئولیتش با خودت. شاید برات بد نباشه مسئولیت قبول کنی.»

شاید از گفت‌ و ‌گو‌های بالا چندان متوجه اصل ماجرا نشده باشین. راستش قضیه از این قراره که من به اینترنت پرسرعت (ADSL) احتیاج دارم تا بتونم راحت تر فایل‌هام رو آپلود کنم و تو وبلاگم بذارم.

آخه من وبلاگم خیلی امکانات جالب نرم‌افزاری داره و لازمه که اینترنت پر سرعت داشته باشم، چون با این اینترنت‌های ذغالی معمولی ساعت‌ها طول می‌کشه که کارم رو انجام بدم.

این شد که قرار شد با پول خودم بخرم و از این به بعد حسابی تو تابستون به وبلاگم برسم.

   نیمه شب یه روزی

مامانم: «کله بگیر؛ بخواب. ساعت 3 صبحه؛ تا کی می‌خوای بیدار بشینی؟»

بابام: «بچه! می‌خوابی یا بلندشم بیام همه چی رو  داغون کنم؟»

   فردای آن نیمه شب

مامانم: «کله! پاشو دیگه؛ لنگ ظهره؛ شب‌ها تا صبح بیداری و صبح‌ها تا شب می‌خوابی؟»

بابام: «بچه!...بلند می‌شی یا بیام اون‌جوری که خودت می‌دونی بیدارت کنم؟!»

   ***

با این اوضاعی که داشتم، بابام تا اطلاع ثانوی کامپیوترم رو جمع کرد و گفت: «تا وقتی استفاده صحیح  از امکاناتت‌رو یاد نگیری، همین آش و همین کاسه!»

این جوری شد که یه مدت وبلاگم هم به روز نشد تا برای استفاده از اینترنتم و به روز کردن وبلاگم ساعت‌های خاصی رو اختصاص بدم و دیگه برنامه خوابم بهم نریزه.

بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

«تو که وبلاگتو آپ می‌کنی هر بار و هر بار
چرا بهر کارهای دگر، دائم در عذابی؟»