به گزارش همشهری آنلاین مخبر با اشاره به وقایع تلخی که در این قرن در جهان رقم خورده، ازجمله حدود ۷۰ میلیون پناهجوی آواره در جهان، حدود ۷۰۰ میلیون نفر زیر خط فقر و همهگیری بیماری کرونا، ترازنامه این قرن را تیره و تار میبیند. از سوی دیگر او اختراع رادیو، تلویزیون، سینما، کامپیوتر، اینترنت، آنتی بیوتیک، نیروی هستهای و پیشرفتهایی از قبیل پیوند اعضا، پیوند قلب، کلنیسازی انسان و بالاخره تسخیر فضا را از دستاوردهای خوب قرن بیستم یاد میکند و با مقایسه این دستاوردها و نتایج اجتماعی آن معتقد است وضع قرن اخیر، آنگونه که در عصر روشنگری تصورش میرفت خوب نیست و اینکه پیشرفتهای علمی و فنی ضرورتاً ما را به انسانهایی بهتر و دنیایی بهتر هدایت نمیکند. و بالاخره اینکه آزادی، برابری، برادری، فناوری و نظایر آن صرفاً اسطورههایی مدرن هستند که اگر هم تحققپذیر باشند، زمانهایی بسیار دور و دراز را طلب میکنند.
- در ابتدای امر لطفا بفرمایید درچه خاستگاه فرهنگی متولد شدید؟
من به روایت شناسنامه در ۱۹ مرداد ۱۳۳۲ در روستای سیوند در ۸۰ کیلومتری شهر شیراز در نزدیکی تخت جمشید در خانوادهای تنگدست به دنیا آمدم. روستای سیوند که حالا دیگر شهری شده است، روستایی باستانی، خوش آبوهوا با باغستانهایی وسیع و محصور در میان کوههایی بلند است. سیوند در میان روستاهای اطراف شیراز جای خاصی است، با زبان و آداب و رسومی ویژه و اهالیاش به باستانیبودن خود افتخار میکنند. پدرم بیشتر اهل تیر و تفنگ و کوه و شکار بود و به تعلقات دنیوی چندان علاقهای نداشت. اهل کار کشاورزی و زراعت و ملک و املاک نبود. من هم از بچگی کار میکردم، گاهی در کوهها کارمان جمعآوری گیاهان و میوههای کوهی و فروش آنها بود، گاهی هم بهصورت روزمزد کار کشاورزی میکردم.
پدر و مادرم سواد نداشتند. اما پدرم آدم کتابدوست و جستوجوگری بود که مدام هیدگروار در کارآفرینش، هستی و هستنده، تأمل و چون و چرا میکرد. کتابهایی هم در خانه داشتیم که علاقه داشت شبها دیگران ازجمله من برایش بخوانند؛ شاهنامه، خورشیدآفرین و فلکناز، امیرارسلان نامدار، حسین کُرد شبستری و از این قبیل. بهترین خاطرات من از دوران کودکی قصهگویی پدر در شبها بود. کربلایی، قصهگویی بنام بود که قصه زیاد میدانست و خیلی هم خوب و زنده تعریف میکرد.
من تا کلاس چهارم ابتدایی در سیوند بودم و کلاسهای پنجم و ششم را در تهران در خانه برادرم گذراندم که افسر ارتش بود. بعد از آن خانواده به شیراز کوچ کرد و من هم همراه با برادرم که به شیراز منتقل شده بود، به شیراز رفتیم. سالهای دبیرستان و دانشگاه و چند سالی پس از انقلاب هم در شیراز بهسر آمد. سال ۱۳۶۰ ازدواج کردم و از حدود سال ۶۴ به تهران آمدیم و هنوز هم در همین جا هستیم.
- سالهای جوانی و نوجوانی چگونه گذشت؟
سالهای نوجوانی و جوانی من با خاطراتی تلخ و شیرین در شیراز گذشت؛ شهری که بسیار دوستش میدارم. برادرم آدم بسیار منضبط و سختگیری بود که عقیده داشت محصل باید همیشه درسش را بخواند، جز درس چیزی نخواند و همیشه هم شاگرد اول باشد. البته من یواشکی کتابهای پلیسی میخواندم؛ میکی اسپلین و این چیزها.
سالهای آخر دبیرستان، کلاس یازده - دوازده بود(۴۹-۴۸) که یواشیواش با مسائل و مطالب سیاسی آشنا شدم. در دبیرستان شاپور که یکی از بهترین دبیرستانهای آن روز شیراز بود، آقای علیاصغر بهرامی که دبیر انگلیسی ما بود در این مسیر نقشی پررنگ داشت. آقای بهرامی همچنان به کار فرهنگی در حوزه ترجمه ادامه میدهد و کتابهای ارزندهای هم به فارسی ترجمه کرده است. آثار جلال آلاحمد، بهخصوص «غربزدگی»، صمد بهرنگی، فریدون تنکابنی، احمد کسروی و دیگران جزو نخستین کتابهایی بودند که ما، جوانان آن روز را با سیاست آشنا کردند.
- زمانی که شما ۱۰ ساله بودید انقلاب سفید در ایران اتفاق افتاد، آیا خاطرهای از آن دوران دارید؟
از انقلاب سفید تنها چیزی که از دوران کودکی به یادم مانده تظاهرات کشاورزان در سیوند بود. یادم میآید که آنها در حمایت از انقلاب سفید شعار میدادند: مالک مرده، دهقان زنده. در مورد مصدق و ملیشدن نفت و جریانات ۱۵ خرداد هیچ خاطرهای ندارم. متأسفانه در آن زمان هم، حرفزدن درباره این قضایا ممنوع بود و کتابی هم چاپ نمیشد. اگر هم میشد، در فضایی که من بودم خبری نبود. من در خانه برادرم که افسر ارتش بود زندگی میکردم و تنها هدفی که برایم تعریف شده بود درسخواندن بود. خودم هم فکر میکردم تنها راه خلاصی خانواده از فقر و تنگدستی همین درسخواندن و به جایی رسیدن است.
- چرا شما رشته حسابداری نفت و بعد فیزیک را رها کردید و دلبسته علوم اجتماعی و بعد زبانشناسی شدید؟ آیا میتوان ارتباطی میان این رشتهها پیدا کرد؟ هر چند شما هرگز ارتباطتان را با این رشتهها رها نکردید و آثاری در این حوزهها ترجمه کردید.
سالهای ۵۰-۴۹ مقارن با شکلگیری جنبش چریکی و بهدنبال آن ورود من به دانشگاه(۱۳۵۱) بود. مقطعی بود که من به خیال خودم کمابیش دارای نوعی فکر سیاسی شده بودم. پیش از ورود به دانشگاه، مدتی کنار خیابان زند و مدتی هم جلوی دانشگاه کتاب میفروختم و کرایه میدادم؛ کتابهایی با مضمونهای سیاسی و در همان مایههایی که گفتم.
در آن مقطع هنوز فکرم این بود که شاه خوب است و دور و بریهایش مشکل دارند. به روال جوانان آرمانخواه آن روز فکر میکردم تحصیل در رشتههایی مانند نفت یا فیزیک، این امکان را برایم ایجاد خواهد کرد که بتوانم در توسعه کشورم نقشی داشته باشم. اما بهدنبال جنبش چریکی، فضای دانشگاههای آن زمان به سرعت رادیکالیزه شد و من هم با نگرشها و مفاهیم تازهای آشنا شدم. آرامآرام فرق میان نظام پادشاهی و سلطنت مشروطه و فرق میان سلطنت و جمهوری را فهمیدم و نهایتاً هم نور رستگاری را در جبین سوسیالیسم دیدم. البته با تصوری کاملاً آرمانی از سوسیالیسم که در آن آزادی از همه نوع وجود داشت.
- در دهه ۵۰ شما برای نخستینبار زندان را تجربه کردید، دلیل حبستان چه بود همبندیهای شما چه کسانی بودند؟
همچنان فکر میکردم با شرکت در فعالیتهای دانشجویی و انتشار مجله میتوان در راه رسیدن به این هدفها گام زد. نماینده دانشجویان در سلفسرویس دانشگاه بودم و در انتشار یک نشریه دانشجویی هم همکاری میکردم. به دلیل شرکت در اعتراضات دانشجویی گرامیداشت ۱۶ آذر بازداشت شدم و کتک مفصلی نوش جان کردم. نهایتاً هم کار به دادگاه نظامی کشید و به ششماه حبس محکوم شدم. البته پیش از آن هم یکی دوبار احضار شده بودم و بهخیر گذشته بود. اما پس از خروج از زندان و فارغالتحصیلی در رشته جامعهشناسی دوسالی هم بهعنوان سرباز صفر به پادگان صفرپنج کرمان تبعید شدم. پیش از آنکه دوسال سربازی به پایان برسد، با خروج شاه از کشور از پادگان فرار کردیم و تا وقوع انقلاب دیگر آفتابی نشدیم.
کار جدی ترجمه هم از همین دوره سربازی در کرمان آغاز شد. کتابی از پل سوئیزی به نام «حال تاریخ است» را با انتشارات نیل قرارداد بستم و ترجمه کردم. بعداً نیل منصرف شد و آن را به انتشارات شباهنگ دادم که در حملهای به مغازه و غارت کتابها و اموال آن گم و گور شد. کتکهایی که در ساواک خوردم و فضای زندان عادلآباد شیراز که وارد آن شدم، تتمه امیدم را به اصلاح نظام شاهنشاهی از بین برد. فضای زندان در آن روزها برایم یک دانشگاه به تمام معنا بود. افراد صاحبنامی از همه گروهای سیاسی حضور داشتند و بازار بحث و گفتوگو گرم بود. حزب توده، فدائیان خلق، مجاهدین، ستاره سرخ، نهضت آزادی، ساکاییها، حجتیهایها، حزب مؤتلفه و گروهای ریز و درشت دیگر نمایندگانی داشتند که نظرات و مواضعشان را بازگو میکردند و من که تشنه دانستن بودم، به سرچشمه رسیده بودم. به قول آقای آرمان، بازجوی آن روزگار ما در ساواک(که پس از انقلاب اعدام شد)، ما بهعنوان جوانانی ساده و معترض وارد زندان و بهعنوان موجوداتی تحلیلگر خارج میشدیم.
- بهطور اجمالی چه تصویری از انقلاب سال ۱۳۵۷ دارید؟
انقلاب یکی از اسطورههای بزرگ دوران ما و همنسلان آرمانخواه من بود. میگویم اسطوره، چون واقعاً اعتقاد داشتیم که انقلاب درمانی برای همه دردهای بیدرمان جامعه است. تصور این بود که انقلاب همه نیروهای خیراندیش و دربند را آزاد خواهد کرد «و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت، هر انسان برای هر انسان برادری است و کمترین سرود بوسه است» (شاملو). اما در عمل هیچ انقلابی چنین سیمای رمانتیکی ندارد. نیروهای خیر و شر با هم آزاد میشوند. گروههای مختلفی با رؤیای کسب قدرت و ثروت رودرروی هم صفآرایی میکنند، توازون نیروهای داخلی منطقهای و جهانی بههم میریزد و جنگ و درگیری آغاز میشود. آدم تا انقلاب را به چشم نبیند انگار نمیتواند بفهمد که آزادی، آن هم به مفهوم نسبی و محدود آن محصول کنش و واکنشهای دیگری است که اگر خوش شانس باشید چنددهه بعد از انقلاب اتفاق میافتد. طبعاً انقلاب ایران هم از این آفتها برکنار نماند و پس از مدت کوتاهی اسیر این کنش و واکنشهای گریزناپذیر گروهها شد.
سالها طول کشید تا بفهمم انقلابها نوعی انتخاب اجباری و ناگزیر جوامع هستند، هنگامی که راه اصلاحات سد میشود و حاکمان دیگر به درخواستهای مردم وقعی نمیگذارند، به نظر من انقلاب نمیکنند، انقلاب میشود.
- بهنظر شما انقلاب فرهنگی چقدر فرهنگی بود، چرا شما از تدریس کنار گذاشته شدید؟
پس از انقلاب من در دانشگاه آزاد ایران سابق (که با چند مؤسسه آموزشی دیگر ادغام و به دانشگاه علامه طباطبایی تبدیل شد) تدریس میکردم که انقلاب فرهنگی آغاز شد. مدتی در چارچوب پروژه ترجمه با مرکز نشر دانشگاهی همکاری کردم. حاصل این دوره ترجمه کتاب «عقبماندگی و توسعه»، «گزیده مقالاتی با ویراستاری امانوئل والرشتاین» بود که هیچ وقت هم چاپ نشد. کتاب هم گم شد. دو سه سال پیش شخصی تماس گرفت و گفت بابت طلبش از ناشری کتابهای او را برداشته و برده و ازجمله ۱۰ جلد کتاب مرا که با آن ناشر کار کرده بودم. طرف میگفت دستنویس این کتاب من هم جزو غنائم است و میخواست با من قرارداد ببندد که من نپذیرفتم.
به هر حال مدتی هم در سازمان برنامه و بودجه شیراز بهعنوان مأمور به خدمت کار کردم و حاصل این دوره، ترجمه دو سه کتاب در حوزه برنامهریزی بود که توسط انتشارات سازمان برنامه به چاپ رسید و سرانجام هم به سراغ ما آمدند و روانه دادگاه انقلاب شدیم. در حکم دادگاه آمده است که با عنایت به فرمان ۸ مادهای امام شما تبرئه میشوید. به این ترتیب بهکار بازگشتم، به قسمت اداری و بخش آموزش منتقل شدم. این درگیری و کشمکش یکی دو سالی ادامه یافت. سرانجام عطای کار در دانشگاه و هرگونه مؤسسه دولتی را به لقایش بخشیدم و یک روز تصمیم گرفتم بندناف اقتصادی خود را با دولت برای همیشه قطع کنم و این کار را کردم. درواقع کار حرفهای من بهعنوان مترجم و پژوهشگر از این دوره آغاز شد.
- یکی از مهمترین اتفاقاتی که در زندگی شما رخ داد و امروز اثرات درخشان آن را در ایران شاهد هستیم، آشنایی شما با مهرداد بهار و باز شدن مسیر جدیدی در زندگی شماست. آیا تا پیش از این آشنایی دلبسته اسطورهشناسی بودید یا نه؟ آیا آشنایی با علیمحمد حقشناس نیز روی زندگی شما تأثیر گذاشت؟
آشنایی و دوستی با این دو بزرگوار حقیقتاً یکی از شانسهای طلایی زندگی من است؛ هر دو در رشته خودشان استاد به تمام معنا و هر دو انسان به تمام معنا. تا پیش از آشنایی با مرحوم بهار چندان علاقهای به این حوزه نداشتم. در بعضی کلاسها گفتهام: منی که نام شراب از کتاب میشستم/ زمانه کاتب دکان می فروشم کرد. دانش وسیع، فروتنی او در برخورد و رفتار و وسعت روحش سوخت لازم برای حرکت را مهیا میکرد. در همین اوضاع و احوال، آشنایی با آثار جوزف کمبل نیز تیر خلاصی بود که مرا به کلی به این عرصه پرتاب کرد. با زندهیاد حقشناس هم رفیق گرمابه و گلستان شده بودیم. آدمی سنجیده و پرسشگر در لابهلای هزارتوی زندگی و در عین حال به ظرافت و لطافت برگ گل. خب، این شانسها به آسانی نصیب آدمها نمیشود.
- اصولا اسطورهها چه ویژگیای دارند که شما را دلبسته خود کردند. اسطورهها چگونه میتوانند به انسان ایرانی کمک کنند؟
اسطورهها از یک نگاه، چکیده آرزوها، رؤیاها، ترسها و دلبستگیهای انسان از هزارههای گمشده تا امروزند. اسطورهها انسان را به مرزهای یگانگی با طبیعت و کیهان میبرند؛ به جایی که مرگ ادامه زندگی است و نه چیزی تاریک و خوفناک که در انفصال قطعی از زندگی تعریف میشود. در اسطورهها یاد میگیریم که ما فرزندان طبیعت و نوادگان کیهانیم و در نوعی هماهنگی انداموار با آنها تعریف میشویم. اسطوره، یادگار روزگارانی است که میان خالق و مخلوق، انسان و طبیعت، مرگ و جاودانگی و زن و مرد تعارضی وجود نداشته است.
و البته این تمام ماجرا نیست. از دوران رمانتیک به بعد، تفسیر روانشناختی وارد حیطه اسطوره شده و ماهیت اسطوره از اشتیاق مذهبی به خیالپردازی خلاق تبدیل شده است. اسطورهها به مدد تخیل بیمانند انسان مدام ساخته میشوند و شاید درونیترین بخش برخورد ما با ماهیتمان و هستیمان را تشکیل میدهند.
بخش دیگری از اسطورهها که اسطورههای اجتماعی نامیده میشوند، اغلب عملکردی منفی دارند. این اسطوره معمولاً حول یک قوم، نژاد، زبان، ایدئولوژی، سرزمین و دین خاص شکل میگیرند و آن را پدیدهای برتر و تنها حقیقت مطلق تعریف میکنند. این قبیل اسطورهها به هر آنچه بیرون از چارچوبهای خودشان باشد به دیده شک مینگرند و دشمنش میدارند و غالبا مروج ویرانکردن همه «دیگر» های خویشاند. عهد عتیق نمونه بارز این قبیل اسطورهها را به نمایش میگذارد. این پدیده در قالب ایدئولوژیهای فاشیسم، نازیسم و انواع بنیادگراییها گریبانگیر زندگی همه ما در جهان امروز است.
- آیا در موقعیت فعلی؛ میان انسان ایرانی شباهتی با اسطورهها وجود دارد؟
نمی دانم منظور از این سؤال چیست. شاید ناشی از درک نادرست از اسطوره باشد. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که اسطورهها به شما نمیگویند درد و رنج و گرفتاری و مشکل را میتوان از زندگی حذف کرد. این گرفتاریها کم وبیش همواره وجود دارند و وجود خواهند داشت. اسطورهها به ما میگویند که چگونه میتوان با این مشکلات روبهرو شد و در مقابلشان ایستادگی کرد.
- چرا به برخی اسطورهها همچون پرومته و سیزیف در دوران معاصر توجه بیشتری شد؟
پرومته اسطوره طغیان در مقابل جباریت و نامهربانی خدایان و صاحبان قدرت و سیزیف قهرمان ایستادگی در مقابل پوچی و بیهودگی زندگی است. چون این دو مقوله، یعنی جباریت و بیهودگی همچنان وجود دارند این دو اسطوره هم به حیات خود ادامه میدهند.
- روشنفکری ایران در ۱۰۰ سال اخیر چه دستاوردهایی داشته است؟
اینکه روشنفکر کیست و برگ چه درختی است، خودش بحث مفصلی است که درباره آن کتابها نوشتهاند و خواهند نوشت. عجالتاً فرض را بر آن میگیرم که منظورتان آدمهای تحصیلکرده و فرهیختهای است که دغدغه آزادی، عدالت و توسعه کشور را دارند. اینها بسته به اینکه اولویتشان کدامیک از سه مقوله فوق باشد به روشنفکران لیبرال، چپ و تکنوکرات تقسیم میشوند. همانطور که میدانید اینها در قالب احزاب و گروههای مختلف فعالیتهایی کردهاند و تأثیراتی هم برجای گذاشتهاند که در این گفتوگوی مختصر نمیتوان به آن پرداخت. علاوه بر این، من هم دانش و صلاحیت لازم برای این کار را ندارم. حالا اگر بخواهیم نتیجه عملکرد آنها را با وضعیت فعلی کشور بسنجیم، به نظر میرسد که در تحقق آرمانهای بالا یعنی آزادی، عدالت و توسعه چندان موفق نبودهاند. اما این داوری دو اشکال دارد؛ اول اینکه وضع فعلی کشور، نهتنها محصول عملکرد روشنفکران نیست، بلکه در بیشتر این دورهها روشنفکران اقلیتی کوچک بودهاند که قدرت را دردست نداشتهاند. بنابراین، اول باید عملکرد آنها را با وزنی که در جامعه و سیاست داشتهاند و به تفکیک گرایشهای فکری، سنجید. اشکال دوم این است که وضعیت یک کشور را نمیتوان صرفاً با یک دوره تاریخی محدود ارزیابی کرد. گمان میکنم جامعه ایران بهرغم نامرادیهایش هنوز آبستن تغییر و تحولات بنیادین است، هرچند متأسفانه تاریخ پرحوصله است و عمر ما کوتاه و شکیباییمان اندک.
- با توجه به اتفاقات نیم قرن اخیر نقش روشنفکران را در وضیعت فعلی ایران و انسان ایرانی چگونه میبینید؟ آیا نقشی مثبت و سازنده داشتند یا ویرانگر و منفی بودند؟
روشنفکران با تعریف بالا از مریخ نیامدهاند. در همین جامعه زاده و بزرگ شدهاند و شاید بیش از دیگران با جهان و فرهنگها و تمدنهای دیگر آشنا بودهاند. آنها هم با آزمون و خطا کوشیدهاند تا راهی برای بهتر زندگیکردن پیدا کنند. غالباً هم نصیب و قسمتشان از زندگی کند و بند و زنجیر بوده است. دلم میخواهد از شما بپرسم در مقابل روشنفکران، بقیه در نیم قرن اخیر چه کردهاند؟ آیا سرنوشت کشور و قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی در دست روشنفکران بوده است؟
- چقدر نخبگان ایرانی در ۵۰ سال اخیر، گذشته خودشان را میشناختند و اگر اشتباهی کردهاند آیا به این دلیل است که گذشته خودشان را نمیشناختند؟ چون عموما بخشی از جامعه روشنفکری نسبت به متون کهن موضع داشتند، بهنظر شما در ۱۰۰ سال اخیر فرهنگ و هنر ما چه مسیری را پیش گرفته است؟
از یک دیدگاه تقلیلگرایانه میتوانم بگویم که در یکصد سال گذشته جامعه ایران درگیر جدال سنت و مدرنیته بوده است. این جامعه مسیرهای مختلفی را به زعامت نیروهای مختلف آزمایش کرده و هربار با مقاومت نیروهای سنتی مواجه شده است. اما حرکت تاریخ در این مسیر اجتنابناپذیر است و به قولی دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. این را هم اضافه کنم که به گمان من مدرنیته یک برکت مشکوک است؛ یعنی خوبیها و بدیهایی دارد. من طرفدار کوبیدن سنتها در هاون عقل نیستم و نوعی ترکیب و تلفیق را بیشتر میپسندم. کوبیدن تمام و کمال سنتها امکانپذیر نیست و اگر هم باشد جامعه را اتمیزه خواهد کرد. گمان میکنم ما در یکی از نشیبهای تاریخی این جدال بزرگ قرار داریم. طبعاً فرهنگ و هنر یکصد سال اخیر هم در همین بستر قابل بحث و بررسی است.
- با توجه به اینکه ریشه پیشرفت هر ملتی را فرهنگ میدانید، آیا ایرانیها را ملت پیشرفتهای میدانید؟
من نه ایرانیان را تافته جدابافته میدانم و نه ملتی که سزاوار سرزنش و توهین و تحقیر باشد. بیماری همهگیر کرونا نشان داد که انسانهای ساکن در این کره خاکی سرنوشت مشترکی دارند. انسانها و ازجمله انسان ایرانی باید خود را از قید تحجر قومی و سرزمینی نجات دهند. ما هم مانند باقی ملتها دورانهای اوج و حضیض داشتهایم. در این بخش از کره خاکی نیز مانند بخشهای دیگرش، شکوه و شقاوت انسان به نمایش گذاشته شده است.
- اگر بخواهید تصویری از قرنی که بهزودی به پایان میرسد، ارائه دهید، ایران و انسان ایرانی را در این عصر چگونه میبینید؟
در جوانی جملهای از تروتسکی خواندم که میگفت کسی که آرامش میخواهد نباید در قرن بیستم زاده شود. از آن روز تا به امروز صحت این گفته روزبهروز برایم روشنتر شده است. قرن بیستم دورانی از تحولات بزرگ و شتابناک بود. دو جنگ جهانی با حدود ۱۰۰ میلیون کشته و جنگهای بیشمار منطقهای، جنبشهای استقلالطلب در آسیا و آفریقا و انقلابها ی بزرگ و کوچک از قبیل انقلاب چین و روسیه و ایران، فروپاشی کمونیسم در چین و روسیه و به قدرترسیدن فاشیسم و نازیسم در قلب اروپای متمدن فقط شماری از مهمترین وقایع اجتماعی این قرن هستند. حدود ۷۰ میلیون پناهجوی آواره در جهان، حدود ۷۰۰ میلیون نفر زیر خط فقر مطلق و ۱.۳ میلیارد نفر انسان فاقد معیارهای مناسب بهداشتی، آموزشی و سایر امکانات اولیه زندگی، جزو دادههای کلان ترازنامه این قرن است. چنانچه تخریب محیطزیست بشر و افزایش جرم و جنایت و انواع بزهکاریها و بنیادگراییها را نیز بر این همه بیفزاییم این ترازنامه را تیره و تار میکند.
از سوی دیگر اختراع رادیو، تلویزیون، سینما، کامپیوتر، اینترنت، آنتیبیوتیک، نیروی هستهای و پیشرفتهایی از قبیل پیوند اعضا، پیوند قلب، کلنیسازی انسان و بالاخره تسخیر فضا نیز در کارنامه قرن بیستم ثبت شده است.
مقایسه این دستاوردها و آن نتایج اجتماعی، گویای چیزی در باب ماهیت بشر است؛ اینکه انسان آنقدرها که در گذشته و عصر روشنگری تصورش میرفت خوب نیست و اینکه پیشرفتهای علمی و فنی ضرورتاً ما را به انسانهایی بهتر تبدیل نمیکند و به دنیایی بهتر نمیبرد. و بالاخره اینکه آزادی، برابری، برادری، فناوری و نظایر آن صرفاً اسطورههایی مدرناند که اگر هم تحققپذیر باشند، زمانهایی بسیار دور و دراز را طلب میکنند. پیشبینیکردن برای قرن آینده کار احمقانهای است. اما بد نیست این گفته هیدگر را در یکی از آخرین درسنامههایش در سال ۱۹۳۶ ذکر کنم که میگوید: سراسر سالهای باقیمانده این قرن و قرن آینده صرف پاسخ به این پرسش خواهد شد که انسان چیست؟
منبع: همشهری