دنیا در نزد نخبگان و عوام همین قدر غیر قابل پیشبینی است... فرقی نمیکند شغلت چیست، حتی جنس پیراهنت چیست؟
برای همین است که برخی انسانها در رفتارشان کرامت دارند؛ همبنقدر که بتوانند و در اولین فرصت، محبت را به تو هدیه میکنند. مهربانی و مهرورزی منش و مرام مدام آنهاست؛ به آنهایی که دوستشان دارند، به آنهایی که دوست داشتن را بیبهانه دوست دارند و در این دنیای شلوغ و پرهیاهو محبت را به دلشان سنجاق کردهاند تا دوست داشتن را به راحتی به دیگران هدیه دهند.
گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفههاست؛ بودنها را قدر بدانیم، نبودنها همین نزدیکی است...! درست مانند نبودن مهدی میان شادمانیهایمان... نشنیدن صدای روحالله رجایی با زبان و لهجه شیرین مشهدیاش و حسرت دیدار آقارضای مقدسی در تحریریه و دفتر کارش در همشهری و خبرگزاری مهر و... پیام اوران مهر و مهربانی که پیام رفتارشان هرگز از ذهن هیچ انسانی فراموش نمیشود. رفتارهای انسان پسند و خیرخواهانه و کمکهای مومنانه و مشفقانهای که به دور از منت و اذیت برایش با اخلاص تمام تلاش کردند.
حالا که دیگر عزیزانمان در بینمان نیستند و این حرفها را با هم مرور میکنیم، حتم دارم این حرفها حمل بر مردهپرستی ایرانیان نمیشود و با خیال راحت میشود شرح ارتباط بیشتر با مهدی شادمانی را نوشت: عشق و محبت، گوهرهای گرانمایهای هستند که قابل خرید و فروش با متاع دنیایی نیستند و باید در وجود و نهاد هر انسانی نهادینه شده باشد و این یعنی همان رزقی که خیلیها از داشتنش بیبهرهاند و معنای لذت بردن از این نعمت را درک نمیکنند، هرچند در عالیترین پستها و پشت شیکترین میزهای مدیریتی قرار باشند و سرمایه دنیایی عظیمی داشته باشند، در سرمایه محبت و معنویت از فقیرترین انسانهای زمینی هستند؛ درست بر عکس مهدی شادمانی که شادمانی و شعف وجودیاش نشان از رضایت و تسلیم بود و واژههایش شکر و شکرگزاری و «گلادیاتور شکر» را به اسم خود رقم زد تا رسالت اسنان شاکر بودنش را قبل از وظیفه خبرنگار و نویسنده بودنش به همگان بفهماند.
به راستی که «چقدر زود دیر میشود» زمان زیادی از تماس دیروقت یک دوست قدیمی نمیگذشت که نام ایمان شمسایی بر صفحه گوشی نقش بست و دیرهنگام بود و جواب نداده بودم و از سویی دلشورهای بر دلم افتاده بود و این دلنگرانی هم وقتی حاصل میشود که بدانی رفیق قدیمیات اهل آن زمانها تماس گرفتن نیست؛ صبحگاه که ساعت تماسش را دیدم دلنگران و ناراحت، تماس گرفتم تا پاسخ داد و از اوضاع مهدی شادمانی گفت و کمبودهای درمان و دلنگرانیهای دوستانش درباره حقوق و بیمه و... باعث شد با اشتیاق بسیار پیگیری کنم و پاسخش را به او ارائه... زمانی که مطلع شد تمام شرایط موجود مناسب است دغدغهاش برطرف شد؛ اما در درون من کمترین که مدتها در بستر بیماری افتاده بودم انگیزهای را بیدار کرد تا بیشتر پیگیر اوضاع شنیدهشده شوم.
دکتر حسن ریاضی نیز در جریان قرار گرفته بود و به اتفاق ایشان برای عیادت به بخش هشت دی بیمارستان بقیهالله رفتیم. بالای سرش که رسیدیم باورناپذیر بود... هیبتی که او را دیده بودم و وضعیت جسمی آن روزش، شوکهام کرد... پستهایش در فضای مجازی را میخواندم. تنها و تنها از شکر و نعمت و رحمت خدا حرف میزد در مقابل دوربینهای مختلف از مقام رضا سخن گفته بود و خدا را در این موقعیت شاکر بود و میگفت کوچهای که تهش خداست و از این ابراز عشق و ارادت و شکرگزاریاش متحیر بوده و هستم. آن روز گذشت و دو نوبت چشمهای مهربانش پر از اشک شد و این قاب تصویرش بیشتر در ذهنم نقش بست. برای ابراز محبتش به مدیر عامل موسسه همشهری کتاب خاطرات حسینیاش را به دکتر ریاضی هدیه داد و به من هم وعدهاش را که نتوانستم دگر بار ببینمش...
از آن روز با هر عزیزی که مهدی شادمانی را میشناخت صحبت کردم درباره این ادبیات شاکرانه و رفتار عجیبش سخن میگفت و این وجه مشترک مردی بود که سه سال در بستر یک بیماری سخت و طاقتفرسا لب به شکوه نگشود.
مرفینهای مسکن را روز نمیزد تا بتواند در اوج درد شبانه کمی آرام بماند. خنده از روی لبهایش کنار نمیرفت تا امید و نشاط را به مخاطب انتقال دهد. در مقام خبرنگار خبر از شکر و نعمت و مهربانی و رحمانیت و رحیمیت خدا مخابره میکرد. در بستر بیماری بر بارقههای امید دلبسته بود تا امید را در نگاه فرزندانش زنده نگه دارد و همسری مهربان را بیشتر آزردهخاطر نکند. متنهای مهدی شادمانی خطاب به همسر و فرزندانش مانند یک روضه میماند و کمی با تامل خواندنش هم حالت را خوب میکند و هم بد؛ خوب میشوی برای این همه امید و شکر و مهربانی و بد میشوی در برابر این همه تواضع پدرانه در برابر فرزند و همسر...
چقدر زود پیرت کرده بود این داروهای خاص. این درمان دردآور و چقدر زود یادمان میرود مرگ در چند قدمی ما هم نزدیکتر ایستاده است و هیچ کدام از انسانها نمیدانند تا چه زمان میتوانند راه بروند، بخندند و شادی کنند یا حتی اشک بریزند و گریه کنند؛ و تا چه زمان میتوانند برای رفتن در مجلس عزای معصومین علیهمالسلام حضور یابند و افسوس و دریغ که هیچ یک از لحظههای بودنمان را با ثانیههای نبودنمان پیوند نمیزنیم تا قدر لحظهها و ارزش زمان شفافتر شود و از گذر عمر بهرهمندتر شویم...