در واقع به جز لیو تایلر هیچ نام بزرگی در این فیلم نمیبینیم. مهمتر از همه اینکه کارگردان غریبهها یعنی برایان برتینو تقریبا تازهکارترین فیلمسازی بوده که در این چند ساله یکباره فیلمی را برای ساخت – در پروسه تولید فیلم هالیوودی با موانع فراوان– به دست گرفته و ناگهان از یک فیلمنامهنویس معمولی به مقام کارگردانی میرسد؛ آن هم کارگردانی برای کمپانی وارنر و به تهیهکنندگی جری بروکهام!
سناریوی 125 صفحهای برتینوی 30 ساله برای سران وارنر بسیار جلب نظر کرد که مهمترین دلیل آن دوری فضای داستان از حال و هوای مدرن امروزی در فیلمهای ترسناک بود. دیگر اینکه اگر چه لوکیشن داستان بشدت محدودکننده به نظر میرسید (هتلی کوچک با چند اتاق و یک محوطه روبهرویی) اما جست و گریزها و آمدن و رفتنها واقعا در فیلمنامه «غریبهها» به گونهای طراحی شده بود که این تنگی فضا را بسیار تعدیل میکرد و در واقع فیلمنامه برتینو بسیار تصویری بود!
او از عنصر مکان بسیار سنجیده و پر از ظرافت استفاده کرده و برگ برندهاش هم در اینجاست، ضمن اینکه فیلم او اگرچه در ژانر معمایی – جنایی جای میگیرد، اما اثری به غایت دلهرهآور هم هست، تا اینکه فیلمی باشد مطلقا ترسناک و وحشتناک؛ فیلمی که اگرچه 90 دقیقه زمان دارد اما همه چیز به بهترین وجه سر جای خودشان قرار گرفتهاند تا رازها و رمزها بیان شوند و به زیادهگویی هم احتیاجی نباشد.
اگرچه سینما و ژانرهای متعلق به آن هر کدام عشاق ویژه خود را دارند اما شاید به نوعی سینمای دلهره و یا سینمای وحشت را بتوان نمک تمام ژانرها دانست.چنانچه اگر داستانی تمام قواعد این ژانر را رعایت کند و عناصر داستان هم بهگونهای منطقی وارد چارچوب کار شوند، آن وقت است که تولید و درک خودخواسته این هیجان از سوی تماشاگر بسیار به صرفه بهنظر میرسد.
«غریبهها» در قالب یک اثر نفسگیر که پر از رمز و راز و سؤال و معماست، به تناسب سرشار از تعلیق و کنش و دیوانهبازی هم هست و مملو از تکههایی که نه جوابی برایشان پیدا میشود و نه اصلا نیازی به این پاسخها احساس میشود؛ چرا که هر تکه به تکه بزرگتری میپیوندد که جواب سئوال را در دل خود دارد و بهصورت مستتر باقی میماند، حال این به توانایی تماشاگر برمیگردد که به حدس و گمان روی میآورد و خود را در قالب کاراکتر جا میاندازد و تا آخر داستان با او میماند یا اینکه نه، صبر میکند تا کارگردان با اطلاعات قطرهچکانی که از قواعد ژانر جنایی – معمایی است، به او کمک کند. خوشبختانه داستان «غریبهها»، روایتی دور از ذهن ندارد و داستانی دمدستی است. این اتفاق و داستان میتواند در هر جا و هر جغرافیایی روی دهد. کریستین مک کی (لیوتایلر) و جیمز هویت (اسکات اسپیدمن) یک زوج تازه هستند.
آنها سرخوش و سرحال به یک مراسم عروسی میروند و در بازگشت بهدلیل خرابی ماشینشان مجبور به توقف اجباری میشوند؛ آنهم در ناکجاآبادی که دست بر قضا بدجوری بوی متروکهآباد میدهد؛ یک جاده دورافتاده در حوالی یک هتل کوچک با چندین اتاق. در ابتدای اقامت اجباری زوج جوان، با توجه به اینکه تا رسیدن صبح چند ساعتی بیشتر نمانده، مبین خطراتی نیست، اما وقتی چند صدای مشکوک تمرکز زوج جوان را به هم میزند و همچنین با بهصدادرآمدن در اتاقشان برای چندمین بار در حالیکه آن طرف در هویتاش بدجوری ترسناک است، درمییابیم که ترسیدن را باید شروع کنیم.
نه «کریستین» و نه «جیمز» و نه ما به عنوان تماشاگر اصلا نمیدانیم این در زدنها برای چیست؟ و مولد آن صداهای ترسناک و وحشتناک کدام است و مهمتر از همه اینکه آن ور دریها چرا نقاب به چهره دارند و تن صدا و رفتارهایشان این قدر غیرعادی است؟ در اولین دقالباب، نقابپوش اول سراغ زنی به نام مارتا را میگیرد. در حالیکه ما فقط کریستین و جیمز را میشناسیم که در حدود 10 تا 15 دقیقه اول فیلم با آنها آشنا شدیم و برتینو با هوشمندی در همین زمان کم، کمی از رفتار و ویژگیهای این 2 را به ما نشان داده، مثل همین ترسو بودن ذاتی «کریستین»؛ عنصری که بسیار خوب برای این داستان جواب میدهد.
اصلا برای همین است که ما هم از همان لحظات اولیه ترسیدن زوج داستان، با آنها همذاتپنداری کرده و شروع به همراهیشان میکنیم و هر چه آنها بیشتر سیگنالهای ترس و وحشت و درماندگی و بلاتکلیفی نشان میدهند، ما هم مصرانهتر از قبل به این همراهی ادامه میدهیم، تا جایی که حتی سوسپانس ماجرا و بعضی کنشها، دیگر میخواهد نفسمان را ببرد، اما باز هم به عنوان تماشاگر واکنش نشان میدهیم و ناخواسته یا با فریاد و یا با نجوا از بازیگران میخواهیم دقت کنند مبادا در تلههای این سه نفر ناشناس کلهخراب لاکردار گرفتار آیند.
برایان برتینو از همین 2 وجب لوکیشن فیلمش بهترین استفاده را برده. ورود و خروج از حیاط به اتاق و عکس آن بارها روی میدهد اما هر بار شرایط برای قهرمانان داستان ما فرق میکند. در نتیجه سوسپانس تزریق شده به داستان همواره به اندازه جلوهگری میکند و واکنشهای بعدی برایمان منطقی به نظر میرسد. اصلا کار به جایی میرسد که ما نه میخواهیم از این سه نفر نقاب زده بر چهره چیزی بدانیم و نه سراغ انگیزه و ذات ماجرا برویم. ما فقط میخواهیم «کریستین» و «جیمز» تا صبح پایدار بمانند، با هوش و ظرافت رفتار کنند تا هم دخل این نقابپوشها در بیاید و هم اینکه میدانیم اگر تا طلوع خورشید این 2 نفر زنده بمانند، کار تمام است و خطر دور میشود.
یک کار جالب دیگر برتینو که باعث شده غریبهها از بسیاری از فیلمهای مشابه چند سال اخیر متمایز شود، پرهیز او از نشاندادن چهرههای مدرن و امروزی ترس و وحشت است. هیولاهای آهنی و ماشینی، زامبیهای همه جا سرگردان و مانند آنها را به کرات دیدهایم. اما غریبهها اگرچه داستانش مربوط به زمان حال است، اما حال و هوایی مانند فیلمهایی دهه 70 دارد. همین تفاوت، باعث گیرایی زیادی شده و مهمتر اینکه تفاوتها در همین بدمنها بیشتر قابل اشاره است، نه از جغد و خفاشهای انساننما خبری است و نه از چهرهای تکراری.
چند نفر هستند که آدمیزادند و از نوع یک سر و 2گوش و با نقاب به چهره میخواهند زوج داستان را بکشند و باقی قضایا... و در خاتمه باز هم تاکید بر اینکه تفاوتهای ساختاری و استفاده هوشمندانه از عنصر مهم مکان یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم غریبهها است؛ ویژگیهایی که یک تریلر معمایی – جنایی، واقعا برای خوشساخت شدن به آنها نیاز دارد، نه صرفا به یک جغرافیای عجیب و غریب و لوکیشن چند صدهکتاری و صورتکهای ترسناک.
غریبهها که از 30 می سالجاری به اکران سراسری راه یافته، اکرانش هنوز در گروه سینمایی بالای 1500 سالن ادامه دارد و تا هفته سوم جولای چیزی حدود 110 میلیون دلار فروخته است.