به گزارش همشهری آنلاین به نقل از هنرآنلاین: متئو ۳۴ ساله گرچه از یک خاندان کاملا ادبیاتی میآید اما خودش هم چهرهای سرشناس بین نویسندگان مکزیکی و ادبیات اسپانیولی است. او یک رمان در کارنامه دارد و چند متن و فیلمنامه هم برای سینما و رمانهای مصور نوشته است. متئو که در مکزیکوسیتی به دنیا آمده و همانجا زندگی میکند، ماه گذشته با جلد دوم مجموعه «بهترین رماننویسان ادبیات اسپانیاییزبان» به بازار آمد.
- شرایط امروز ادبیات اسپانیولی را چگونه ارزیابی میکنی؟
نمیخواهم آن را با چیزی مقایسه کنم اما به نظرم ادبیات اسپانیاییزبان بسیار خوب پیش میرود. خیلیها دارند اینجا در مکزیک کارهایی بسیار جالب انجام میدهند و بر اساس آنچه در مجموعهداستانهای اسپانیولی میبینیم، اوضاع در آمریکای جنوبی، اسپانیا و حتی آفریقا هم مناسب است. عاشق ادبیات وحشت ماریانا انریکز هستم و هوادار بزرگ فرناندا ملچور و روشی که او با استفاده از زبان کثیف مکزیکی، سویههای تاریک و پنهان مکزیک امروز را افشا میکند. همیشه کتابها و داستانهای خوان پابلو ویالوبوس را میخوانم و شیوه او را در به کار بردن طنز دوست دارم.
- گابریل گارسیا مارکز یک چهره نامدار و افسانهای ادبیات در سراسر جهان است. بار آن را روی دوش خودت احساس نمیکنی؟
کمی حوصلهام سر میرود از اینکه باید همهاش از گابو حرف بزنم. حتی وقتی قرار است از کار خودم بگویم، سخت است که حرف او به میان کشیده نشود. گابو همه توجهها را به سوی خود جلب میکند و من این را میدانم و همیشه تحسینش میکنم. او نویسندهای بزرگ و پدربزرگی شگفتانگیز بود و من معتقدم شرایط امروز و آینده ادبیات اسپانیاییزبان به اندازهای درخشان است که نیاز نباشد همیشه حرف او را پیش بکشیم.
- رمان اول تو «قرار ملاقات با بانو» داستان یک معتاد و بازتاب آن در زندگی او در مکزیک است. چه اندازه از کار تو برگرفته از مواد مخدر و جنگ مواد در آمریکای لاتین است؟
باید بگویم خیلی کم. من درباره مواد و ارتباط آن با ناآرامیهای اجتماعی در مکزیک نوشتهام اما در رمانم چندان خبری از مواد نیست. بیشتر یک سفر درونی است. من بیشتر به مصرفکننده علاقه دارم تا فروشنده. عمده تمرکز ادبیات داستانی امروز بر فروشنده است، چون خیلی غربی به نظر میرسد و میتوان رمانهای تریلر درباره آن نوشت اما این چیزی نیست که من دوست داشته باشم.
- سرزمین مادری چه اندازه بر کارهای تو تاثیر میگذارد؟
نوجوان که بودم، یک دهه در اروپا زندگی کردم و در بازگشت به مکزیک توانستم آن را با چشمهای تازهتر تماشا کنم. فرهنگ اینجا را دوباره کشف کردم اما مهمتر از آن پی بردن به اهمیت و غنای زبان بود. آن زبان اسپانیایی که ما اینجا در مکزیک حرف میزنیم، بسیار جالب و در عین حال بازیگوش است. فضایی بسیار خوب برای طنز و کنایه دارد و همزمان عاشقانه هم هست. مکزیک سرزمینی ناآرام است و در مجموع آمریکای لاتین هنوز به بلوغ نرسیده است. انبوه فرهنگها اینجا وجود دارند و شرمآور است اگر کسی از همه آنها ننوشد.
- روی میز کنار دستت چه کتابهایی هست؟
راستش من یک خواننده شلخته هستم و هیچ منطقی نمیتوان در فهرست کتابهایی که خواندهام و میخوانم پیدا کرد. به تازگی خواندن «گیاهخوار» هان کانگ را تمام کردم که به نظرم یک داستان وحشت درخشان است. بعد سراغ یکی دو نویسنده جوان مکزیکی رفتم و سپس «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی را دست گرفتم. میبینید که کنار هم قرار گرفتن این کتابها منطق ندارد. هر چه دستم برسد میخواند و البته سراغ کتابهایی میروم که به نوشته شدن داستانهای خودم کمک میکنند؛ ادبیات وحشت، جنایی، علمی خیالی، رمانهای روانشاسانه و شبیه این.
- در کودکی چه کتابهایی میخواندی؟
در بچگی عاشق داستانهای ترسناک بودم؛ از «مورمور» تا آثار ادگار آلن پو. اولین ادبیات جدی که آن زمان خواندم، مجموعهای از داستانهای کوتاه پو بود و چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که به گمانم هنوز هم از حال و هوای آن بیرون نیامدهام. داستانهای استفن کینگ را میخواندم و البته رمانهای معمایی و عملی خیالی. بیش از رفتن سراغ ادبیات عجیب و غریب، جنبه بامزه و سرگرمکننده بودن برایم مطرح بود.
- این روزها مشغول چه کاری هستی؟
یک بورس از شورای هنر مکزیک دریافت کردم برای نوشتن رمان و این روزها دارم روی آن کار میکنم. نمیخواهم چیزی دربارهاش بگویم اما یک داستان خانوادگی است و به همین دلیل دارم کلی داستانهای خانوادگی میخوانم. ماجرای گرد هم آمدن تمام اعضای یک خانواده برای مراسم تشییع جنازه بزرگ خاندان است که خودش فردی عجیب و غریب بوده است. من میخواهم مایههای وحشت داشته باشد اما در عین حال بامزه هم هست. مرگ، خانواده و طنز تهمایههای جهانی هستند و در مکزیک بسیار شدید و غلیظ دیده میشوند. فرهنگ مکزیک و آمریکای لاتین یک رویکرد مردمی به موضوع مرگ دارد.
- کدام کتاب پدربزرگت را بیش از همه دوست داری و چرا؟
پاسخ من شاید خیلی جالب نباشد اما باید بگویم واقعا عاشق «صد سال تنهایی» هستم. وقتی آخرین صفحههای آن کتاب را میخواندم، دریافتم تمام آن هیاهو برای چیست و پدربزرگم یک استاد داستانگویی است/بود.