به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، فرصتی دست داد تا گفتگویی با این گوینده داشته باشیم و بیشتر پای خاطرهگوییهایش بنشینیم.
- آقای فهیمی، ورودتان به دوبله مربوط به زمانی است که در انیمیشن «ابوت و کاستلو» گویندگی کردید.
بله. حدود سال ۷۳ بود. البته در آن زمان که به دلیل بازسازی ساختمان واحد دوبلاژ به شبکه دو میرفتیم، حدود شش یا هفتسال از ورودم به دوبله میگذشت. سال ۷۸ هم عضویتم در انجمن گویندگان پذیرفته شد.
- آن زمان چهکسی مدیر واحد دوبلاژ بود؟
آقای ذاکری. به هر جهت رفتنم به شبکه دو، خوشیمن بود چون همانموقع کیومرث ملکی چند فیلم مستند برای دوبله به من داد که من هم دوبلهشان کردم. در آن کارها از گویندگانی مثل بتسابه کاظمی، کامبیز شکوفنده و ابوالقاسم محمدطاهر استفاده کردم که بندگان خدا، در نهایت نتوانستند همه دستمزدشان را از صاحبفیلم دریافت کنند. خلاصه این دوبلهها به مذاق دوسهنفر و چند تن از پیشکسوتها و همکاران قدیمی دوبله خوش نیامد.
- نتیجه چه شد؟
اعتراضهایی به من شد که در نتیجه از بیم بیکار شدن، قید دوبلهکردن برای تلویزیون را زدم.
- به همینراحتی؟
چون تجربه تلخ بیکاری را در زمان ورودم به دوبله، برای پنجسال داشتم و در آن سالها، هم از نظر مادی و هم معنوی، هزینه سنگینی پرداخته بودم. در آن سالها فقط آقایان (عباس) نباتی و (کنعان) کیانی از من دعوت به کار میکردند و دیگران، خیلی به ندرت دعوتم میکردند. مواقعی هم بود که مورد بیمهری قرار میگرفتم و چندنفر هم میگفتند از دوبله بروم.
- چه میگفتند؟
میگفتند اینجا کسی از تو خوشش نمیآید. تهدیدهایی هم انجام شد. به یاد دارم حتی مرحوم ناصر خویشتندار را هم تهدید به اخراج کردند چون کنار من نشسته و گویندگی کرده بود.
- یادتان میآید آن زمان چهکسی رئیس هیئتمدیره انجمن گویندگان بود؟
بله. استاد (منوچهر) اسماعیلی. البته این نکته را اضافه کنم که ورود من به دوبله در سالهای مدیریت مرحوم حسینیزاد در واحد دوبلاژ تلویزیون بود. من هم، مدارک لازم را به انجمن داده بودم و همانطور که پیشتر گفتهام، پذیرشام پنجسال طول کشید. خلاصه اینکه در مقابل همه بیمهریها، گویندهها و بزرگترهایی هم بودند که محبت و نگاه تشویقی داشتند. مثلاً خود استاد اسماعیلی نگاه مثبتی به حضورم در دوبله داشت و این من را امیدوار میکرد.
بههرحال بعد از اتفاقات مبارک ورودم به شبکه دو و ناکامیهای بعدش، از طرف مرحوم (بهرام) زند دعوت به همکاری شدم.
- برای چهفیلم یا سریالی؟
سریال بشارت منجی بود.
- اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد بود دیگر؟
بله. این همکاری تجربه و خاطرات جالبی برایم داشت. یکی از خاطرات جالب آن روزها، این بود که مرحوم زند درباره برخی از رُلها با من بحث و مشورت میکرد؛ ازجمله نقش شیطان که برخیمواقع بهشکل مار در میآمد. مرحوم زند میگفت یکسال است نتوانسته گوینده مناسب این نقش را پیدا کند.
- این سریال چندمرتبهای دوبله شد. فکر میکنم دو یا سهبار!
بله. اول در تلویزیون دوبله شد ولی بعداً متوجه اشکال صدا در آن شدند. چون بازسازی واحد دوبلاژ تازه تمام شده بود و داخل استودیو چوب کار شده بود، صدا انعکاس داشت و دچار اشکال شده بود. خلاصه اینکه دوباره تلاش بر عایقسازی استودیو شد اما باز هم صدا به حد مطلوب نرسید و درنهایت تصمیم گرفتند کار را در استویوی سوره در حوزه هنری دوبله کنند. اینجا بود که همکاری من با آقای زند شروع شد؛ از استودیوی سوره.
- ماجرای نقش مار چه شد؟
آقای زند تعدادی از گویندههای خانم و آقا را برای این نقش در نظر گرفته بود اما باز هم تردید داشت. تا اینکه یکروز وقتی آقای (جواد) بازیاران به استودیو آمده بود، فکری به ذهنم رسید. ظهر و وقت ناهار بود که به آقای زند گفتم من فکری برای رل مار کردهام. در نتیجه بعد از ناهار از آقای بازیاران خواستم بخشی از دیالوگهای آن نقش را با تیپ هماندختربچه بیمار فیلم «جنگیر» بگوید. آقای زند هم با تردید پذیرفت. خوشبختانه ایشان از بعد فیلم «جنگیر» از این تیپ استفاده نکرده بود. تردید و معطلی آقای زند هم برای این نقش، به این خاطر بود که نمیخواست از تیپهایی که تا آن زمان گویندگان استفاده کردهاند، استفاده کند.
- یعنی کاری که تکراری نباشد.
بله. وقتی آقای بازیاران نقش را با همانتیپ گفت، برق شادی را در چشمهای مرحوم زند دیدم. در نهایت همانچیزی را که یکسال دنبالش بود، پیدا کرد. آقای (نادر) طالبزاده کارگردان سریال هم بهخاطر آن رل، پاداش نقدی قابل توجهی به آقای بازیاران داد. خلاصه این مشورت و رایزنیها با آقای زند برای من خیلیشیرین بود.
- فایدهای هم برای آینده کاری شما داشت؟
راستش این مساله از چشم آقای آژیر مدیر واحد دوبلاژ سوره دور نماند و روزهای پایانی دوبله «بشارت منجی» بود که ایشان پیشنهادی به من داد؛ دوبله یکسریال کارتون هفتاد قسمتی. البته قسمت نشد آن کار را انجام بدهم.
- چرا؟
یکسری گیر و دار امنیتی پیش آمد و چند استودیو و کار دوبله چند فیلم و سریال تعطیل شدند. کار این سریال هفتاد قسمتی هم تعطیل شد. البته پیش از دوبله «بشارت منجی» یکی از تهیهکنندگان پیشکسوت بهنام کیومرث ملکی که برای شبکه خبر فیلمهای مستند میساخت، از من دعوت به کار کرد. فیلمهایی از زندگی مسلمانان میساخت که در قالب مصاحبه و گفتگو تولید میشدند و ۳۰ تا ۶۰ دقیقه بودند.
این فیلمهای مستند حدود ۵۰ قسمت بودند که دوبلهشان کردم. اما این خاطره را از استودیوی سوره گفتم تا به یکخاطره جالب برسم. چون درس جالبی برای گویندگان جوان و علاقهمندان به کار دوبله است. این خاطره مربوط به کاری است که خانم (زهره) شکوفنده دوبله میکردند و برای همکاری از من هم دعوت کرده بودند. این ماجرا مربوط به یکتابستان گرم است.
روز اولی که برای این کار به استودیوی سوره رفتم، دیدم استاد اسماعیلی طبق معمول، زودتر از باقی گویندهها به استودیو آمده است. از این ماجرا خیلی خوشحال شدم چون دیدم قرار است کنار آقای اسماعیلی گویندگی کنم. خلاصه مدتی گذشت و حدوداً ساعت ۱۱ صبح بود. استاد اسماعیلی به یکی از جوانترهای دوبله گفتند توپی پیدا کن تا کمی فوتبال بازی کنیم. نمیدانم حتی شاید توپ را هم خودش آورده بود.
بههرجهت فوتبال شروع شد و من متعجب و حیران ایستاده و فوتبالبازیکردن آقای اسماعیلی را تماشا میکردم. این فوتبال یکساعت طول کشید و استاد اسماعیلی خسته و عرقکرده وارد اتاق انتظار استودیو شد و به مسئول پذیرایی اشاره کرد که یکپارچ پر از یخ به او بدهد. من حیرت کردم. یکلحظه خواستم جلو بروم و پارچ را از دست ایشان بگیرم تا مبادا یخ به حنجره و صدای ایشان آسیب بزند. اما جلو نرفتم.
- ترسیدید؟ طبیعتاً باید با ایشان رودربایستی داشته باشید!
به دو دلیل جلو نرفتم. یکی اینکه فکر کردم ایشان بعد از سالها تجربه در کار، حتماً خودشان صلاح کار حنجره و سلامتی خود را میداند و دیگر اینکه گفتم شاید کارم فضولی تلقی شود.
در هر صورت دخالتی نکردم و مات و مبهوت دیدم آقای اسماعیلی جرعهجرعه آب یخ را نوشید. بعد خانم شکوفنده از آقای اسماعیلی خواست وارد استودیو شود. درحالی که آقای اسماعیلی مشغول تمرین نهایی بود، خودم را به خانم شکوفنده رسانده و ماجرا را برایش تعریف کردم. ایشان هم نگران شد که چهبلایی سر صدای آقای اسماعیلی خواهد آمد. خلاصه تمرین تمام شد و همه گویندهها و عوامل برای ضبط اعلام آمادگی کردند. خانم شکوفنده هم در لحظات آخر با اینکه نگران بود، گفت آقای اسماعیلی قبلاً فیلم را دیده است.
همینطور که فیلم دوبله میشد و کار پیش میرفت، حیرت من بیشتر میشد.
- چون آقای اسماعیلی از قصد آن کار را کرده بود؟
بله. چون با کاری غیر از آن کاری که کرده بود، نمیشد آن صدا و آن نقش را درآورد. البته قرار شد این ماجرا بین خودمان و خانم شکوفنده باقی بماند اما بعد از چند ماه که تعدادی از بچهها، ماجرا را برای خودم تعریف کردند، فهمیدم چند نفر از بچههای دوبله این مساله را میدانند.
پس از دیدن این ماجرا با خودم گفتم آقای اسماعیلی پس از گفتن آنهمه رل بهجای بازیگرهای طراز اول سینمای جهان، باز هم عطش بهترین ارائه را دارد. بنابراین من نمیتوانم متر و میزانی برای این میزان عشق به کار پیدا کنم.
- بله، قدیمیهای این کار واقعاً اینگونه آن را دوست داشتند. از مرحوم جلیلوند هم یادی کنیم که از همنسلان آقای اسماعیلی بود و چندی پیش درگذشت!
بله. بگذارید درباره ایشان خاطرهای تعریف کنم. زمانیکه برای ختم مرحوم حسین عرفانی در مسجد بلال صدا و سیما جمع شده بودیم، استاد اسماعیلی بهدلیل ازدحام داخل مسجد، بیرون و در ضلع شمالی مسجد ایستاده بود و تاسف میخورد. مردم و دوستداران هنر دوبله هم به سمت ایشان میآمدند و پس از گفتن تسلیت، همانجا میماندند؛ طوری که ازدحام شده بود و واقعاً جای سوزنانداختن نبود. من و چند دوست دیگر هم، بیرون مسجد و بین ازدحام بودیم.
در همانحال استاد جلیلوند همراه با استاد ایرج رضایی و چند همکار دیگر رسیدند و سمت آقای اسماعیلی رفتند. طبیعی است که همکاران، از دسترفتن دوستشان را به هم تسلیت میگویند اما آقای جلیلوندی که خودش یکی از بزرگان این کار بود، بعد از تسلیت، بهحالت تعظیم دست استاد اسماعیلی را بوسید و این کارش با آن سنوسال و تجربه برای من درس بزرگی بود.