به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایبنا، اوهایو نیوز نوشت، اگر واقعا میخواهید ادبیات را درک کنید، با کلماتی که روی صفحه کاغذ آمدهاند شروع نکنید، به دنبال چگونگی تاثیرگذاریاش بر مغز باشید.
این پیام انگس فلچر، استاد انگلیسی با دو مدرک ادبیات و علوم اعصاب است که در کتاب جدیدش روش متفاوتی برای خواندن و فکرکردن درباره داستانها، از ادبیات کلاسیک گرفته تا داستانهای عامهپسند و فیلم و سریال ارائه میدهد.
فلچر که استاد دانشگاه ایالتی اوهایوست میگوید ادبیات تنها برای سرگرمی یا انتقال پیام به خوانندگان ابداع نشده است. او گفت: «داستانها در واقع نوعی از تکنولوژی هستند. ابزارهایی که توسط اجدادمان برای کاهش افسردگی، تسکین اضطراب، ایجاد خلاقیت، برانگیختن شجاعت و مواجهشدن با طیف وسیعی از چالشهای روانیِ انسانبودن طراحی شدهاند. و با وجود اینکه امروز در کلاسهای ادبیات این واقعیت به ما آموزش داده نمیشود، همچنان میتوانیم این ابزارهای حسی را در داستانهایی که میخوانیم پیدا کرده و استفاده کنیم.»
فلچر این مفاهیم را در کتابش با عنوان «شگفتیها: ۲۵ ابداع قدرتمند در تاریخ ادبیات» توضیح میدهد. برای مثال، در یکی از فصول که درباره مبارزه با تنهایی است، در این باره بحث میکند که خواندن «پدرخوانده» اثر ماریو پوزو چطور میتواند به خواننده کمک کند و در فصل دیگری که درباره پرورش خلاقیت است درباره اثرات «آلیس در سرزمین عجایب» و «وینی پو» صحبت میکند.
فلچر در این کتاب از آثار کلاسیک چشمپوشی نمیکند؛ او درباره اینکه خواندن شکسپیر چگونه میتواند به بهبود اندوه کمک کند، ویرجینیا ولف چطور به یافتن آرامش ذهنی خواننده یاری میرساند و توانایی هومر برای حمایت از کسانی که نیاز به شجاعت دارند صحبت میکند.
فلچر میگوید پیشنهاش در زمینه علوم اعصاب در رویکردی که در این کتاب درباره ادبیات اتخاذ کرده، بسیار تاثیرگذار بوده است. او گفت: «وقتی شعر یا داستان مورد علاقهتان را میخوانید، احساس شادی، همدلی یا ارتباط میکنید. یکی از کارهایی که من در این کتاب انجام میدهم اعتباربخشی علمی به چیزهایی است که همواره هنگام خواندن کتابهای مورد علاقه و یا تماشای فیلمهایی که دوستشان داشتهایم احساس کردهایم. با توجه به پیشنیه علوم اعصاب و مطالعاتی که انجام دادهام میتوانم ببینم که ابداعات ادبیات چگونه به نواحی مختلف مغزمان متصل میشوند تا کمتر احساس تنهایی کنیم یا به ما کمک میکنند تا شهامت بیشتری به دست بیاوریم یا بسیاری از کارهای دیگر که به ما کمک میکنند. هر داستان متفاوت است و در اثرگذاری ابزار متفاوتی محسوب میشود.»
فلچر معتقد است برای درک قدرت واقعی ادبیات باید به روشی متفاوت از آنچه در اکثر دورههای سنتی ارائه میشود، به آن پرداخت. روش معمول آموزش ادبیات بر کلمات متمرکز است و از دانشآموزان میخواهد به دنبال مضامین باشند و منظور و مفهوم نویسنده را دریابند. اما در «پروژه روایی»، برنامهای در ایالت اوهایو که فلچر عضو آن است اینطور نیست.
فلچر گفت: «در این پروژه ما روند را معکوس میکنیم. به جای آنکه اول به کلمات نگاه کنیم، به آنچه در ذهن خواننده میگذرد نگاه میکنیم. این داستان چه احساسی به او میدهد؟ پاسخ افراد مختلف به شخصیتها، طرح داستان و دنیایی که نویسنده خلق کرده چگونه است؟»
پس از بررسی احساسی که داستان در خواننده ایجاد میکند، قسمت دوم فرآیند پیداکردن منشأ برخی از ابداعات داستان است، خواه داستان باشد و خواه یک شخصیت، راوی یا دنیای آن داستان. مضامین داستان یا آنچه نویسنده قصد گفتنش را دارد در این رویکرد نسبت به ادبیات اهمیت کمتری دارد.
فلچر میگوید این به این معناست که وقتی به دنبال کتابی برای برانگیختن شجاعتتان هستید، نیازی نیست که کلمه «شجاعت» در عنوان وجود داشته باشد یا بر اساس تحلیل سنتی ادبیات در مضمون آن بهطور مستقیم به این موضوع پرداخته شده باشد. او معتقد است: «شجاعت از خواندن اثری ادبی ناشی میشود که باعث شود احساس کنیم در چیزی بزرگتر از خودمان مشارکت کردهایم. نیازی نیست کلمه شجاعت ذکر شده باشد یا شجاعت یکی از موضوعات آن باشد.»
برای مثال شما برای دورکردن تنهایی از خودتان به خواندن «پدرخوانده» فکر نمیکنید. اما فلچر میگوید این کتاب میتواند این کارکرد را داشته باشد، و تا حدی از طریق استفاده از یک تکنیک خاص عملیاتی این کار را انجام میدهد.
فلچر در «شگفتیها: ۲۵ ابداع قدرتمند در تاریخ ادبیات» توضیح میدهد که چطور بعضی از اپراها یک دوره موسیقی ناموزون و متلاطم را به نمایش میگذارند که در نهایت به یک هارمونی شیرین تبدیل میشود. او گفت: «موسیقی ناسازگار و گوشخراش ناراحتکننده است؛ اما پس از آن آرامش شیرین هارمونی از راه میرسد، دوپامین در مغزمان آزاد میکند و ما را به موسیقی پیوند میدهد. پوزو همین کار را در پدرخوانده انجام میدهد. با ایجاد هرجومرج و تنش در یک فصل و بعد حل و فصل تقریبی آن در پایان، هجوم نسبی دوپامین را به ما میبخشد، ما را به شخصیتها و داستان پیوند میزند و کاری میکند که احساس کنیم با هم دوستیم. و با وجود اینکه شاید دوستی با گنگسترها در زندگی واقعی خوب نباشد، هجوم دوپامینی که از دوستی با خانواده کورلئونه به دست میآوریم میتواند به دورکردن تنهایی کمک کند.»
اگر در قرنطینه روزهای همهگیری در حال خواندن داستانهایی نظیر «پدرخوانده» هستید، زمانی که قرار شد به زندگی عادی برگردید، احتمالا کار راحتتری خواهید داشت.
فلچر میگوید دانشمندان علوم مغز و اعصاب کشف کردهاند که بخشی از مغز به نام هسته رافه پشتی به ما در پیداکردن دوست کمک میکند. این قسمت شامل دستهای از سلولهای عصبی دوپامین است که برای دورههای کوتاهی از تنهایی آمادهاند و آماده میمانند تا وقتی دوباره با مردم ملاقات میکنیم ما را به اجتماعی بودن ترغیب کنند. اما اگر تنهایی ما بیش از چند هفته یا ماه طول بکشد، مثل زمان همهگیری، این آمادهسازی ضعیفشده، مغزمان در انزوا پنهان میشود و ارتباط مجدد با مردم را دشوار میکند.
او توضیح داد: «بنابراین کاری که پدرخوانده و داستانهای دیگر میتوانند انجام دهند این است که هسته رافه پشتی را بیدار کرده و با پایان همهگیری پیوستن دوباره به جامعه را برایمان آسان کنند.»
فلچر میگوید استفاده از فنون اپرایی در پدرخوانده تنها یک نمونه از مواردی است که نشان میدهد ادبیات چگونه میتواند نوعی از فناوری باشد و امیدوار است افراد بیشتری بخواهند دریابند که این ابزارهای فناوری در ادبیات واقعا چگونه در مغز ما کار میکنند.
فلچر درباره کتابش میگوید: «ایده پشت این کتاب این است که روش متفاوتی از خواندن را به شما ارائه دهد، روشی که قدرت خارقالعاده ادبیات برای بهبود مغز را نمایان کرده، شادی، شجاعت و هرچیزی را که در زندگیتان نیاز دارید به شما ببخشد.»