تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۵:۰۴

شیوا حریری: شبی نبود مثل همه شب‌ها که توی اتاق خانه آپارتمانی‌مان آنقدر کتاب بخوانم تا کلمه‌ها جلوی چشم‌هایم به جست‌وخیز در بیایند و پلک‌هایم نتوانند داستان را پی بگیرند و من به دنیای خواب سفر کنم.

 من بیدار بیدار بودم، در شبی که غوک‌ها برای ماه آواز می‌خواندند. رود آرام از زیر پایم می‌گذشت؛ پاورچین پاورچین انگار، تا خلوت ماه و غوکان را برهم نزند. من ایستاده بودم آنجا، روی پلی بر زاینده‌رود. همان که نامش ماربین بود روزگاری، بازمانده از مهربین اوستایی و می‌گویند مارپیچی می‌آمد و خم و راست می‌شد تا به اصفهان برسد و از این رو ماربانان نام داشت. و اگر از پسرکی که کنار زاینده رود نشسته قلاب انداخته منتظر ماهی بپرسی کجا می‌توانی آواز غوک‌ها را بشنوی؟ خواهد گفت: «شب‌ها، روی پل مارنون...»

 ایستاده‌ام اینجا خیره به ماه که گاه پشت ابرکی پنهان می‌شود به قایم باشک بازی و گوش سپرده به ترانه غوک‌ها تا صبح، در شبی تابستانی روی پلی در غربی‌ترین سوی اصفهان که رد تاریخ را از دوران ساسانی برهفده دهانه بازمانده‌اش دارد.