به گزارش همشهری آنلاین، در بهار ۱۸۸۰، در بحبوحه آنچه گمان میرفت نقطه عطفی در سیاست باشد، بنای جدیدی برای یادبود الکساندر پوشکین شاعر روس، در مسکو رونمایی شد. اصلاحات بزرگ الکساندر دوم در دهه ۱۸۶۰ - از جمله آزاد کردن زارعان بدون زمین - اشتهای رادیکالها را برای تغییر اقناع نکرده بود. نگرانکنندهترین چیزها برای روسهای میانهرو، زنانی بودند که خود را در جرگه نهیلیستها به حساب میآوردند. آنها سیگار میکشیدند، موهای خود را کوتاه میکردند، فوئرباخ را به رمانهای عاشقانه ترجیح میدادند و ازدواج را به نفع اشتغال به علم و پزشکی (یا گاهی تروریسم) کنار میگذاشتند.
همه میتوانستند حس کنند که روسیه در آن دوره در حال برخورد با خود است. و عده کمی بودند که بیشتر از داستایفسکی از نتایج احتمالی این وضعیت بترسند. در آن مراسم رونمایی، داستایفسکی در یک سخنرانی آتشین از روسها خواست که نظریههای تغییرات و پیشرفت اجتماعی را که از غرب میآید، بیگانه بدانند. او از تایتانیا قهرمان داستان منظوم یوگنی انگین اثر پوشکین در سال ۱۸۳۳ به خاطر داشتن روح فداکارانه روسی تمجید کرد. زنی متاهل که دست رد بر سینه معشوق سابق خود میزند. همانطور که اندرو دی. کافمن در کتاب «همسر قمارباز» مینویسد، تاتیانا به داستایفسکی اثبات کرد که یک زن روس واقعی همیشه از بنا کردن شادی خود روی ناخرسندی و ناخوشی دیگران امتناع میکند.
کافمن در بیوگرافی همسر دوم داستایفسکی، آنا داستایفسکایا، میخواهد خوانندگان بدانند که شوهر آنا، چگونه از کارکترهای داستانهایش یاد میکرد، شخصیتهایی مثل سونیا در جنایت و مکافات که همراه راسکولنیکف توبهکار به زندان سیبری میرود. با این وجود، دغدغه کافمن، استاد ادبیات اسلاوی در دانشگاه ویرجینیا این است که این فلسفه برای زن واقعی خارج از فضای داستان و ادبیات به چه معنا خواهد بود. در سالهای اولیه ازدواج با داستایفسکی، آنا به نوعی ازخودگذشتگی و بخشش فرابشری فراخوانده شد. او تحت تاثیر اعتیاد شوهرش به قمار، سالها با مشکلات مالی بسیار دست به گریبان بود، تا جایی که حتی مجبور شد زیرپوشهایش را هم گرو بگذارد. داستایفسکی از آنا در برابر خانواده سلطهجویش که که سعی میکردند وضعیت مالی او را هم تحت کنترل خود درآورند، محافظت چندانی نکرد. وقتی آنا میخواست برای ماه عسل به آلمان برود، پسرخوانده داستایفسکی از ازدواج اولش مانع شد: «من اجازه هیچ سفر اروپایی را نمیدهم.»
کافمن رنج و عذاب آنا در ازدواجش را به تصویر میکشد، درست شبیه زنهایی که داستایفسکی در داستانهایش از رنج آنها مینویسد. اینجا است که حتی طرفداران جدی نویسنده بزرگ روس هم سوال میکنند که گرچه داستایفسکی به کمک آنا توانست شاهکارهای بزرگش را به پایان ببرد، با این وجود این رابطه ارزشش را داشت؟ آنا برای چنین سرنوشتی آماده نشده بود. او در خانهای مجلل در سنپترزبورگ در خانوادهای بزرگ شده بود که همانطور که خودش بعدها نوشت: از نزاع، ناگواری و فاجعه در آن خبری نبود. پدر آنا، یک کارمند دولت، یکی از تحسینکنندگان بزرگ داستایفسکی بود و درباره نویسنده آیندهدار رمان «بیچارگان (۱۸۴۶)» سخنرانی مفصلی کرد. او به دخترش گفته بود که «متاسفانه، این مرد قاتی سیاست شد، به سیبری رفت و آنجا بدون هیچ ردی ناپدید شد.»
داستایفسکی در جوانی به حلقه پتراشفسکی پیوسته بود؛ یک سازمان زیرزمینی تقریبا بیخطر متشکل از مردان ترقیخواه طرفدار آرمانشهر سوسیالیستی فرانسوی. پس از آنکه فعالیت داستایفسکی در این گروه فاش شد، به ۴ سال کار سخت در سیبری و بعد هم ۵ سال خدمت اجباری سربازی محکوم شد. وقتی به پایتخت بازگشت، از نظر روحی و سیاسی به کل متحول شده بود. کافمن می نویسد: تجربه او در سیبری «او را متقاعد کرد که روشنفکران رادیکال نه تنها مردم روسیه را درک نکردهاند، بلکه در بسیاری از موارد خودخواهان بیرحمی هستند که خود را به عنوان صلیبیون اجتماعی معرفی میکنند.» با این حال دقیقا همین روح رادیکال زمان او بود که موجب شد همسر دومش وارد زندگی او شود. کافمن مینویسد که آنا دختری رهایییافته از قید و بندهای اجتماعی در دهه شصت بود که میخواست به جای تکیه کردن بر شوهر، خودش مسیر زندگیش را بسازد. (ابتدا برای تحصیل در رشته جانورشناسی اقدام کرد، اما بعد از اینکه با دیدن جسد گربه از حال رفت، آن را کنار گذاشت.)
آنا در دوره تندنویسی ثبت نام کرد. به گفته کافمن، مربی دوره تندنویسی به آنها آموخته بود که تندنویسی نه فقط یک حرفه، بلکه راهی بود که جوانان به کمک آن مهارتهای اساسی صبر و استقامت را در خود پرورش دهند. و البته حقیقتا لازم بود که اینطور هم باشد. در اکتبر ۱۸۶۶، وقتی آنا برای مصاحبه کاری به خانه داستایفسکی رفت، نویسنده با مهلتی تقریبا ناممکن روبهرو بود، در حالی که هیچ ننوشته بود به جز چند صفحه یادداشت درباره قمارباز روس عیاشی که در شهری اروپایی به نام رولتنبرگ باخته بود. اوضاع به قدری وخیم بود که یکی از دوستان داستایفسکی پیشنهاد داده بود که یک گروه جمع شوند و داستان را برای او بنویسند تا تمام شود.
برای همین هم بود که داستایفسکی تصمیم گرفت برای سرعت بخشیدن به روند کار، یک تندنویس استخدام کند، اما آنا نزدیک بود جا بزند. او روز اول کارش را بعدها اینطور به یاد آورد: «از او خوشم نیامد، باعث شد احساس افسردگی کنم.» روشن نیست که چه چیزی داستایفسکی را به آنا جذب کرد: فداکاری شدید آنا و تواناییش در تاب آوردن خلقیات داستایفسکی، یا این واقعیت که آنا ۲۴ سال از او کوچکتر بود؛ احتمالا هر دو. بعد از کار پرسرعت برای به پایان بردن «قمارباز»، بخش نهایی «جنایت و مکافات» انجام شد. بعد از آن بود که داستایفسکی تصمیم گرفت از آنا خواستگاری کند.
کافمن بخش قابل توجهی از بیوگرافی را به ماه عسل داستایفسکی و آنا اختصاص داده است؛ یک سفر سه ماهه به آلمان. علیرغم اعتراضهای پسرخوانده نویسنده، آنا در نهایت کار خودش را کرد. این سفر البته ۴ سال طول کشید. عادت به قمار داستایفسکی وضعیت حادی پیدا کرده بود و آنها نمیتوانستند بدون ترس از اینکه او در مرز دستگیر و به زندان بدهکاران منتقل شود، پا به درون مرزهای روسیه بگذارند.
چیزی که باعث شد داستایفسکی قمار را کنار بگذارد، یک شب ویرانگر در قمار در شهر ویسبادن بود که او به قدری پریشان بود که خیابانها را به دنبال یک کشیش میدوید و با ترس در برابر یک کنیسه متوقف شد. او این را اثباتی بر این موضوع دانست که قماربازی کار نیرویی تاریک است. (داستایفسکی ظاهرا به شدت یهودستیز بوده است، و کافمن سعی نمیکند که آن را کماهمیت جلوه دهد.)
بخش سوم کتاب کافمن به دومین نقش آنا اختصاص دارد: نقشآفرینی به عنوان ناشر اصلی داستایفسکی. او این کار را از این رو انجام داد که متوجه شد ناشران قراردادهای غیرمنصفانهای میبندند. او آنچه را که قبلا به عنوان داستانهای سریالی منتشر شده بود، به شکل کتابهایی مستقل دوباره چاپ کرد. مطابق گفته کافمن، آنا نخستین ناشر زن مستقل روس بود. سوفیا تولستایا، همسر لئو تولستوی، هنگامی که میخواست کار مشابهی انجام دهد، از او راهنمایی گرفت. این باعث شد که داستایفسکی دیگر کمتر از نظر مالی تحت فشار باشد و توانست یک سال قبل از مرگش اثر بزرگ خود «برادران کارامازوف» را خلق کند.
داستایفسکی پیش از این، به خاطر یهودستیزی و ناسیونالیسم مسیحی مورد انتقاد بود. بعد از بیوگرافی کافمن، احتمالا به خاطر زنستیزی و رفتارش با زنش نقد شود. آنا با انتقاد از شوهرش مخالف بود و همانطور که کافمن نقل کرده است، معتقد بود داستایفسکی برای ادبیات، مثل رونتگن، فیزیکدان کاشف اشعه ایکس برای بدن انسان بود؛ ابداعکننده ابزاری تازه برای دیدن درون روح بشر. قضاوت رمانهای داستایفسکی با دیدگاههای سیاسیش، مثل این است که گزارش رادیولوژی را با در نظر گرفتن نظرات اجتماعی رونتگن بخوانیم.
کافمن هر دو سوژه خود را درک میکند. او نمیخواهد آنا را به خاطر انتخابهایش قضاوت کند، به خصوص به این دلیل که زنها در آن دوره انتخابهای زیادی هم نداشتند. (زنان روس تا قبل از انقلاب بلشوویکی نمیتوانستند به راحتی و در امنیت طلاق بگیرند.) او تایید میکند که شریک زندگی نویسنده بزرگ روس بودن از جهات مختلف، از جمله به عنوان یک میهندوست، برای او معنیدار بوده است. شاید ما باید زندگی آنا را اشعه ایکس بدانیم، پرتوی پرانرژی که حقیقتی دشوار را روشن میکند: اینکه ازدواج برای یک زن - در آن زمان و حتی اکنون - همیشه اندکی قمار است.
منبع: ترجمه از نیویورک تایمز، با اندکی تغییر.