به گزارش همشهری آنلاین، کتاب «احمدشاه مسعود؛ روایت صدیقه مسعود» را ماری فرانسواز کولومبانی روزنامهنگار مجله ال (Elle) با کمک و ترجمه شکیبا هاشمی، رئیس سازمان غیردولتی افغانستان آزاد که البته هر دو از دوستان همسر مسعود هستند، جمعآوری کردهاند. در مقدمه کتاب اشاره شده است که فرمانده مسعود خود وسیله دیدار آنها را فراهم آورده بود. این کتاب برنده جایزه ویژه هیات داوران وریته در سال ۲۰۰۵ شد.
به زبان صدیقه مسعود در این کتاب آمده است: «آنقدر دلم میخواهد دربارهاش صحبت کنم که نمیدانم از کجا شروع کنم. او، این مرد برجسته، خوشذوق، فرهیخته، شیفته شعر و ادبیات و تاریخ، این قهرمان جنگ بر ضد شوروی و مقاومت علیه طالبان که دختر ساده و بیتجربهای مثل من را که در آن زمان هفدهساله بودم، به همسری گرفت و به او عشق ورزید، احمدشاه مسعود است. اما برای این که بهفمید چرا او و من، بایستی از ابتدا آغاز کنم. داعیه آن را ندارم که تاریخ بزرگ (مهم) کشورم را روایت کنم، بلکه فقط میخواهم متواضعانه در جایگاه خود بمانم، همان جایگاهی که در کنار همسرم داشتهام. آنچه میخواهم تعریف کنم، داستان یک عشق است و علاوه بر آن داستان زندگی خودم به عنوان یک افغانی مقیم دره پنجشیر که بیست و چهارسال جنگ را حس کرده است...»
روایت صدیقه مسعود به جنبههای شخصی زندگی احمدشاه مسعود میپردازد و تمرکزی بر جنگاوریهای او ندارد. اینکه او برای همسرش که از کودکی پریگل صدایش میکردند و مسعود او را پری مینامید، چگونه مردی بوده است و چگونه برای ۶ فرزندش پدری کرده است. آنچه این کتاب را جذاب میکند، شناخت بخش مهمی از تاریخ افغانستان و همینطور فرمانده بزرگ افغان از نگاهی زنانه است. زن افغان که اتفاقا سالها است در افغانستان برای دیده شدن و شنیدن صدایش میجنگد و این روزها هم کنار نکشیده و به چالشی مهم برای طالبان بدل شده است.
صدیقه مسعود، دختربچهای کوچک بود که روزهای کودتا را تجربه کرد و دید که کشورش به اشغال شوروی درآمده است. او کودکی را در جنگ گذراند، در میان بمبها و گلولهها و زمانی که مردمش و البته خانواده او، برای زنده ماندن ناچار به فرار میشوند. او، متولد بازارک پنجشیر، سالها را در ترس از دست دادن پدری میگذراند که از فرماندهان مسعود بود. به چشم خود، از دست رفتن نزدیکانش را میبیند و چشمش به دیدن جنازههای تکهتکه شده عادت میکند. بچههایی مثل او که از جنگی چنین ویرانگر جان به در بردند، از درس و تحصیل محروم شدند.
صدیقه مسعود ۱۷ سال از همسرش کوچکتر است. همسر او، در حالی که در موسسه پلیتکنیک افغانستان در رشته معماری تحصیل میکرد، شاهد کودتای «داوودخان» علیه پسرعمویش «ظاهرشاه» و تسلط شوروی بر افغانستان بود. دو سال بعد، مسعود و دانشجویان اسلامگرای دیگر، دست به کودتایی نافرجام میزنند و تحت تعقیب قرار میگیرند. مسعود، به کوهها و صخرهها و درهها پناه میبرد. سه سال بعد، کودتایی دیگر باز هم با حمایت شوروی اتفاق میافتد. این بار نورمحمد ترهکی علیه داوودخان. ترهکی حکومتی تندرو و اسلامستیز در جامعه سنتی افغانستان برقرار میکند، چیزی که موجب بروز خشونتها و کشتارهایی بسیار میشود. یک سال بعد، حفیظالله امین نخست وزیر، خود را رئیسجمهور اعلام میکند و ترهکی کشته میشود. افغانستان آشفته اکنون صحنه نبرد مسعود و همپیمانهایش ربانی و حکمتیار است. در سال ۱۹۸۹ روسها عقبنشینی میکنند، در حالی که صدها هزار کشته و میلیونها مهاجر و دولتهایی فاسد، حقیقت تلخ و دردناکی است که بر افغانستان گذشته است. سه سال بعد، دولت امین سقوط میکند و تصمیم بر این میشود که رهبری دورهای بر افغانستان حاکم شود. مدتی بعد، حکمتیار آتش جنگ داخلی را به راه میاندازد. صدیقه مسعود روایت میکند که در این شبها همسرش در خلوت با او اشک میریخت که جنگ افغان با برادر تلختر از جنگ با شوروی است و میخواهد آرامش را به افغانستان بازگرداند. از طرفی طالبان افراطی و خشونتطلب که در پاکستان ریشه داشتند، وارد کارزار میشوند. در سال ۱۹۹۴ نام طالبان با اعمال غیرانسانیش بر سر زبانها میافتد. مسعود نیروی مقاومت را در پنجشیر سامان میدهد، اما هر روز بخشی از افغانستان به دست طالبان میافتد. او چند سال بعد به اروپا میرود تا در اتحادیه اروپا جهان را از خطر آنها بیم دهد، که البته جدی گرفته نمیشود. در نهایت در ۹ سپتامبر ۲۰۰۱ به دست دو عامل انتحاری کشته میشود و دو روز بعد، حادثه ۱۱ سپتامبر رقم میخورد.
صدیقه مسعود، نوشته است که همسرش چطور این روزهای سخت را میگذراند و همزمان مسئولیتهایش در خانواده را هم از یاد نمیبرد. او به همسرش احترام میگذاشت، هرچند با او شرط کرده بود که رویش را جز خودش کس دیگری نبیند. شرطی که صدیقه آن را پذیرفته بود. البته در جاهای مختلفی از کتاب روایت میشود که مسعود تساوی حقوق زن و مرد را ارج مینهاد و میخواست زنها بتوانند تحصیل کنند و در اجتماع فعال باشند. در زمان قدرت او، زنان در رادیو و تلویزیون، بیمارستانها، دانشگاهها و مدرسهها فعال بودند. با اینحال، چنین درخواستی از همسرش قدری عجیب به نظر میآید.
چهرهای که صدیقه مسعود از فرمانده نشانمان میدهد، پدری است که میان فرزندان دختر و پسرش فرق نمیگذارد، پیشرفت تحصیلی فرزندان برایش مهم است و به آنها در درسها کمک میکند. او مردی است با علاقه بسیار به مطالعه و البته شعر که حافظ و مولانا و اشعار سیمین بهبهانی را بسیار دوست دارد. به پاکیزگی لباسهایش اهمیت میهد و بیزار است از اینکه از رانت دولتی برای خود و یا نزدیکانش استفاده کند. صدیقه مسعود البته با نگاهی عاشقانه و خطاپوش، ایرادی را به همسرش وارد نمیداند. او از اینکه زیر سایه نام او است راضی است و تمایل به داشتن چهرهای مستقل ندارد.
همسر مسعود به نقل از او میگوید: «من از جنگ متنفرم، از آزار یک حیوان متنفرم چه رسد به بد رفتاری با یک انسان. تصورش را بکن، گمان میکنی که روزی برسد که ما زندگی طبیعی داشته باشیم؟» خواندن این کتاب، چهرهای از احمدشاه مسعود به ما نشان میدهد که گرچه واقعا جنگ نمیخواست، اما در ورطهای گرفتار آمده بود که چارهای جز آن نداشت و همه نیز او را به عنوان فرمانده و جنگاوری تمامعیار به یاد میآورند.
این کتاب را افسر افشاری ترجمه و نشر مرکز منتشر کرده و به تازگی تجدید چاپ شده است.