همشهری آنلاین _ فاطمه عسگری نیا: بیمارستان صحرایی کرونا در انتهاییترین بخش بیمارستان مسیح دانشوری بهعنوان قطب مبارزه با بیماری کرونا افتتاح شد وتریاژ خاکستری نام گرفت. خط مقدم جبهه مقابله با ویروسی کشندهای که هر ساعت بیماران بیشتری را قربانی خود میکرد. حالا حدود ۹ ماه از افتتاح این بیمارستان صحرایی میگذرد. گرچه آمارها حکایت از بهبود از وضعیت شیوع کرونا میدهد اما هنوز صندلیهای رنگارنگ بخش پذیرش و بستری سرپایی این بیمارستان پذیرای بیمارانی است که با سرفههای ممتد و خشک، ملودی غمباری را در فضای آن میپراکنند. به بهانه روز «پرستار» سری به این بیمارستان زدیم و پای گفتوگوی پرستارانی نشستیم که هنوز رخت جنگ با کرونا را به تن دارند؛ پرستاران ازخودگذشتهای که به راحتی میتوان رد پای خستگی جسمی و روحی را در چهرههای تک تک آنان دید، اما لبخند همچنان جزء جدانشدنی چهره مهربانشان است.
در طول یک سال و اند گذشته گزارشهای زیادی از بخشهای کرونایی فعال در بیمارستانهای مختلف کشور منتشر شده است، اما اسمتریاژ خاکستری بیمارستان مسیح دانشوری بهرغم فعالیت در خط مقدم جبهه مقابله با این بیماری به گوش آنهایی که تاکنون گذرشان به آن نیفتاده، نخورده است. صبح خیلی زود به بیمارستان میرسیم. درجه هوا در این بلندای تهران با دیگر مناطق شهر زمین تا آسمان فرق میکند. سوز سرد صبح پاییزی لرزهای سخت به تن میاندازد. در نخستین ایستگاه مخصوص خودروهای ون سبز و طوسی بیمارستان که برای انتقال رایگان بیماران بهتریاژ خاکستری مهیا شده به انتظار مینشینیم. هر لحظه بر تعداد بیمارانی که با پاکتهای بزرگ سی تی اسکن ریه یا پاکتهای پلاستیکی حاوی سرمهای «رمدسیور» از راه میرسند اضافه میشود. ماسکهای چندلایه و سرفههای خشک ممتد حکایت از میزبانی ریههایشان از کرونا دارد.
خودرو ون طوسی رنگی مقابلمان میایستد و همه مسافران سوار میشوند. قسمت راننده با پوشش نایلونی از بخش مسافران جدا شده است. خبری از بسته شدن در خودرو نیست. با وجود سرمای شدید هوا، تمام پنجرهها باز است تا هوا داخل خودرو در جریان باشد. کسی میانه راه پیاده نمیشود. مقصد همه بیمارستان صحرایی است. بعد از طی مسیری طولانی به گذرگاهی میرسیم که شبیه عوارضی بزرگراههای جادهای است.
- تریاژ خاکستری
درست از این نقطه است که میتوان خود را بر بلندترین نقطه تهران دید. شهر آنقدر آلوده است که جزلایهای خاکستری و چمباتمه زده بر آسمان هیچ چیز دیگری دیده نمیشود. از پیچهای تند و تیز مسیر منتهی به بیمارستان صحرایی میگذریم. در آخرین پیچ، تابلوی تریاژ خاکستری به چشم میخورد. با عبور از کنار این تابلو قامت ۵ کانکس سفید رنگ بیمارستان دیده میشود. خودرو حامل بیماران درست قبل از کانکسها متوقف میشود. بیماران یکی یکی پیاده میشوند. مقابل کانکسها سایبانی با شیروانیهای خاکستری ساخته شده و زیر آن صندلیهای رنگارنگ بهصورت نامنظم قرار گرفته است. تا همین یکی دو ماه پیش تمام این صندلیها به انضمام اطراف آن پر از بیماران و همراهان منتظر برای تزریق رمدسیور بود، اما خوشبختانه این روزها تعدادشان انگشتشمار است. اینجا کسی نه با شنیدن صدای سرفه از بغل دستی فاصله میگیرد و نه از نگاههای چپکی به بیماران خبری هست.
کمی جلوتر میرویم. از پنجرههای ساختمان نوساز سمت چپ پزشکانی که از شب گذشته تا صبح مشغول معاینه بیماران جدید هستند، دیده میشوند. سرازیری مسیر بر سرعت قدمهایمان میافزاید. مقابلمان پارکینگ بیمارستان صحرایی قرار دارد. اما خبری از پارک خودرو در آن نیست. این بخش ماههاست پذیرای تختهای دریافت اکسیژن برای بیماران سرپایی شده است. دور تا دور پارکینگ با چادرهای برزنتی سبز رنگ پوشیده شده تا بیماران و همراهان از سرما در امان باشند.
- کرونا آرام گرفت
آرمان صادقی از پرستاران بیمارستان میگوید: «تا مهرماه اینگونه نبود تختهای دریافت اکسیژن اورژانسی در حیاط پذیرای بیماران قرار داشت و بیماران نیازمند برای تازه شدن نفسهای تنگ شده از کرونا از آن استفاده میکردند.» صدای خسخس نفسهای وابسته به دستگاههای اکسیژنساز کنار سرفههای خشک و ممتد آنها شاید یکی از تلخترین صحنههای ثبت شده در این حیاط مشرف به تهران دود زده باشد. صدای آژیر آمبولانس آرامش صبحگاهی بخش را به هم میریزد. آمبولانس با سرعت ترمز میگیرد. پرستاران همراه با برانکاردی از بخش پذیرش، خود را به آن میرسانند. بیمار، جوانی حدوداً ۳۰ ساله است. گریه به مادر امان نمیدهد. ملتمسانه از پرستاران میخواهد فرزندش را به بخش آی. سی. یو منتقل کنند. کار تشکیل پرونده با سرعت توسط پزشک و پرستاران دنبال میشود. جوانک را دوباره به آمبولانس منتقل میکنند تا به آی. سی. یو برود.
قبل از ورود به بخش پذیرش، تابلویی توجهمان را جلب میکند: «بیماران عزیز بیمارستان مسیح دانشوری آموزشی است.» به خاطر همین است اکثر پرستارها و کادر درمانی درتریاژ خاکستری دختران و پسران جوان هستند. مهسا پورعباس ۳۰ ساله یکی از این جوانهاست.
- شیفتهای طولانی، لباسهای طاقتفرسا
کارش را از بهمن ماه گذشته در بخش کووید ۱۹ بیمارستان مسیح دانشوری آغاز کرده است. در حالی با ما مشغول گپ زدن میشود که ۲۴ ساعت مداوم از شیفتش میگذرد، اما لبخندش همچنان همراهش است: «عاشق کارت کهباشی در هر حال میخندی.» یک سال گذشته برای او و همکارانش سخت و طاقتفرسا بوده است: «از صبح تا شب کانکسهای بیمارستان صحرایی خالی نمیشد. بیماران پشت سر هم از راه میرسیدند و ما حتی فرصت نشستن نداشتیم. تعداد زیاد بیماران از یک طرف و پوشش ضد کرونایی ما حاوی گان، ماسک، شیلد و... کار کردن را برای ما سخت میکرد. گاه زیر این همه لباس نفسمان میگرفت، اما مجبور بودیم با این شرایط در شیفتهای طولانی تحمل کنیم. با این حال هر کداممان سه چهار باری مبتلا شدیم.»
- داوطلب شدم
حرفهایش را «فاطمه انواری» همکارش ادامه میدهد. قبل از اینکه سرو کله کرونا پیدا شود کارشناس بیهوشی اتاق عمل مشغول بود، اما با تعطیلی فعالیت اتاقهای عمل بیمارستان بعد از شیوع کرونا بعد از یک سرکشی به بخشهای بستری بیماران کرونایی وقتی خستگی همکارانش را میبیند، بلافاصله به دفتر پرستاری بیمارستان میرود و با تکمیل فرم پرستار داوطلب خدمت در بخش کرونایی راهی این بخش میشود. ۲۵ ساله است و جوان، اما نگاهش به زندگی پر محتواست: «با خودم فکر کردم هرکدام از این بیماران میتوانند خانواده من باشند. پدر، مادر، خواهر یا برادر. بنابراین نمیتوانستم نسبت به آنها بیتفاوت باشم. هر چند خانواده در ابتدا به جهت نگرانی برای سلامتیام مخالفت کردند، اما آنقدر مصمم بودم که همه بیخیال این مخالفت شدند.»
به ساعتهای طولانی کار در بخشهای کرونایی اشاره میکند: «در این دو سال همه ما بیوقفه سرکار بودیم خستگی روحی و جسمی را با تک تک سلولهای بدنمان احساس میکنیم، اما با وجود اینکه این روزها به لطف انجام واکسیناسیون تعداد بیماران خیلی کم شده نمیتوانیم شیفتهایکاری را ترک کنیم.»
- متهم میشدیم
اهل گلایه نیستند، اما گاهی اوقات با وجود همه این خستگیها حرفهای ناپخته برخی بیماران و همراهانشان هم بر دلشان سنگینی کرده است: «در طول این دو سال گاهتریاژ خاکستری آنقدر شلوغ میشد که مردم ساعتها در انتظار مینشستند و در نهایت خشم خود را نثار ما میکردند. خیلیهایشان میگفتند: آنقدر جیبتان را پر پول کردهاند که حاضر شدهاید در بخش کرونا خدمت کنید. این در حالی است که اغلب بچهها داوطلبانه و با همان حقوق مزایای سابق خدمت میکردند. بماند که در طول همین دو سال وقفههای پرداختی حقوق را همهمان تجربه کردهایم.»
- پرستارهای سرزنده و جوان
«تا دو ماه قبل یک دقیقه هم نمیتوانستیم بنشینیم.» این حرف را پرستار جوان سرم به دستی میزند که میان صحبتهای ما وارد بخش بستری سرپایی میشود. شوخطبع است و شاد. لبخند او دل پیرزن خوابیده روی تخت برای دریافت رمدسیور را هم کمی راحت میکند. پیرزن که سومین دز رمدسیور را میگیرد با خنده میگوید درست است کرونا گرفتم، اما از روزی که آمدم اینجا پرستارهای جوان و سرزندهاشکاری کردهاند که از کرونا گرفتنم خیلی خوشحالم. با این حرف او همه پرستارها میخندند: «پرستاران این بخش بهرغم کار سخت، مهربانند و با این مهربانی تحمل رنج بیماری را برای ما آسان کردهاند.»
- ۲۱ روز شیفت مداوم
همینطور که او مشغول تعریف و تمجید از پرستاران جوان است، حکمت از راه میرسد. در میان دوستان پرستارش به استاد شیفتهای بلند مشهور است. از ابتدای شیوع کرونا تا به حال در خط مقدم مقابله با این بیماری منحوس بوده است. یک سال و نیم را در کادر اورژانس در مرزها به غربالگری مسافران مشغول بوده و ۶ ماه میشود به بیمارستان مسیح دانشوری آمده است: «من ۲۱ روز مداوم و پشت سر هم شیفت بودهام. کار داوطلبانه بود و بدون اجبار. طاقت دیدن خستگیهای همکاران و معطلی بیماران را نداشتم. به خاطر همین در شیفتهای طولانی میمانم.» طعم کرونا را هم خودش چشیده هم مادرش: «بیماری مادرم استرس و عذاب وجدان بدی به جانم انداخته بود چراکه من باعثش بودم و این تلخترین حسی بود که در این ۲ سال داشتم.»کمی از روز که میگذرد سر و کله بیماران برای تزریق دوزهای رمدسیور پیدا میشود و پرستاران این بخش با مهربانی تمام مشغول ارائه خدمات به آنها میشوند. چنان با عشق خدمت میکنند گویا سالهاست همدیگر را میشناسند.
۴۶ شهید سلامت یادگار تلخ کرونا در مراکز درمانی تهران
۲۲ شهید سلامت در بیمارستانهای دولتی
۷ شهید سلامت در بیمارستانهای خصوصی
۶ شهید سلامت در بیمارستان نیروهای مسلح
۶ شهید سلامت در بیمارستانهای تأمین اجتماعی
۲ شهید سلامت در بیمارستان نفت
۳ شهید سلامت در بیمارستان بانک ملی