تاریخ انتشار: ۳ مهر ۱۳۸۷ - ۱۰:۱۶

زهره نیلی: «وقتی زهره، یکی از دخترهای کلاس دوم دبیرستان، آنچه را که می‌دید برای دیگران شرح داد، هیچ کس حرفش را باور نکرد.

زهره این حرف را اولین بار به نزدیک‌ترین دوستش مینا گفت و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره می‌گفت دختری را می‌شناسد که موهای خاکستری دارد، دست‌هایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهم‌تر صد سال پیش مرده است.»

«لالایی برای دختر مرده»، عنوان کتابی از حمیدرضا شاه آبادی است که از سوی نشر افق منتشر شده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است؛ رمانی که برای نوجوانان نوشته شده و می‌کوشد تا به بیان مشکلات و دغدغه‌های ذهنی آنان بپردازد و از مسائلی چون فرار دختران، آزارهای جسمی و روانی که بر آنها وارد می‌شود، درک نشدن از سوی خانواده‌ها و... سخن بگوید. در یکی از روزهای گرم تابستان به انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌رویم تا از شاه‌آبادی درباره «لالایی برای دختر مرده» بشنویم.

  • نوشتن برای نوجوانان، چه تفاوت‌هایی با نوشتن برای جوانان و بزرگسالان دارد.

نویسنده در هنگام نوشتن داستان، در فضای عجیبی به سر می‌برد و نمی‌تواند به مخاطب بیندیشد، بلکه تنها درک و فهم خود از زندگی را به روی کاغذ می‌آورد و این نوشته است که پس از آفرینش، مخاطب خود را پیدا می‌کند. البته اگر شاعر یا نویسنده از دل مردم برخاسته باشد، درد و رنج آنها را احساس می‌کند و ناخودآگاه از زبان آنها سخن می‌گوید.

  • پس شما بدون توجه به مخاطب به نوشتن «لالایی برای دختر مرده» پرداخته‌اید؟!

هر نویسنده‌ای به این امید می‌نویسد که نوشته‌اش خوانده و بررسی شود وگرنه چه نیازی به انتشار داستان وجود دارد. من هم به‌عنوان نویسنده، دلم می‌خواهد داستانی که نوشته‌ام خوانده شود و با مخاطبان اصلی خود ارتباط بگیرد.

  • نوجوانان، شخصیت‌های اصلی داستان شما هستند، آیا نویسندگان تنها با انتخاب شخصیت‌های اصلی رمان خود از میان نوجوانان می‌توانند به نوشتن برای این گروه سنی بپردازند؟

قطعا پرداختن به شخصیت‌هایی که نوجوان هستند، به تنهایی موجب قرار گرفتن یک داستان در این گروه سنی نمی‌شود. به هر حال آنچه من خلق کرده‌ام، تعریف من از نوجوانی و جوانی است و نباید فراموش کرد که این داستان اگرچه این گروه سنی را در برمی‌گیرد اما از صافی ذهن من گذشته و در جای‌جای آن، ردپای حمیدرضا شاه‌آبادی نویسنده به چشم می‌خورد؛ اما هر نویسنده‌ای می‌کوشد تا شخصیت‌هایی که خلق می‌کند به واقعیت بیرونی نزدیک‌تر باشند.

  • «خورشید همواره در حال درخشیدنه، این ما هستیم که گاهی به اون پشت می‌کنیم و می‌گوییم شب شده»، در این داستان زمان و مکان را در هم آمیخته‌اید. با این کار بر این بوده‌اید که به خواننده خود بقبولانید که گذشته، حال و آینده، در امتداد یکدیگرند؟

اگر ما بتوانیم به سیاره‌ای برویم که مثلا یک میلیون سال نوری با زمین فاصله دارد و از آنجا با تلسکوپ فوق‌العاده قوی به زمین نگاه کنیم، می‌توانیم دایناسورها را ببینیم که با گام‌های سنگین و بلندشان، درخت‌ها را زیر پا له می‌کنند. به همین خاطر زمان و مکان، از یک‌سو، مفاهیمی کاملا اعتباری هستند و از سوی دیگر همه زمان‌ها و مکان‌ها بر یکدیگر به‌شدت تاثیر می‌گذارند برای مثال، کاری که گذشتگان ما، خوب یا بد انجام داده‌اند بر زندگی امروز ما تاثیر می‌گذارد و آنچه ما انجام می‌دهیم در عین حال که در حال حاضر، بر تمامی کائنات تاثیر می‌گذارد بر زندگی آیندگان هم بی‌تاثیر نیست.

به اعتقاد برخی زمان بعد از طول و عرض و ارتفاع، بعد چهارم هر چیز است و ما می‌توانیم همان طور که در مکان حرکت می‌کنیم در زمان هم حرکت کنیم. من سعی کرده‌ام این نوع نگاه را در قالب ظاهری کارم هم دخالت بدهم به همین خاطر داستان توسط راویان مختلف و با افعال زمانی متفاوت نقل شده است.

  • به همین خاطر است که به فروش دختران قوچانی در زمان مشروطه پرداخته و وضعیت آنان را با دختران امروز عراق و افغانستان، مقایسه کرده‌اید؟

موضوع فروش دختران قوچانی به خاطر فقر و درماندگی از دوره دانشجویی، ذهن مرا به‌خود مشغول کرده بود بعدها دیدم این فقط موضوعی خاص یک مکان یا یک دوره تاریخی نیست. این ماجرا می‌تواند در هر زمان و در هر گوشه دنیا رخ بدهد. اشاره به عراق و افغانستان در داستان با همین هدف صورت گرفته.

  • و چرا از میان همه دوره‌های تاریخی، مشروطه را انتخاب کردید؟ این به خاطر دلبستگی شما به این برهه از زمان و اطلاعاتتان درباره دوران مشروطه است یا تشابهاتی که میان این برش تاریخی با روزگار معاصر وجود دارد؟

من بر این باورم که انقلاب مشروطه، نیاز مردم خاصی را پاسخگو بود و بیشتر با خواسته‌ها و تمایلات مردم شهرنشین، سازگار بود. تا آنجا که حتی مردم شهرهای کوچک نیز، به امید رسیدن به منافعی خاص با این انقلاب همراه شدند، حتی یکی از رهبران این نهضت در شهری کوچک به مردم می‌گفت مشروطه یعنی اینکه از تهران برای شما کباب داغ می‌آورند اما در عمل، هیچ کدام از این جماعت به آنچه در نظرشان بود نرسیدند و دلزده و ناامید شدند. یکی دیگر از مسایلی که باید به آن اشاره کنم این است که مردم گرسنه و بدبخت آن روزگار نمی‌توانستند درک درستی از مشروطه داشته باشند. چراکه ابتدایی‌ترین نیازهای آنها برآورده نشده بود. به همین خاطر است که میرزا جعفرخان منشی باشی می‌گوید:«این خلق بیش از آنکه محتاج عدالت باشند، محتاج نانند. کاش به جای وعده عدل و دادخواهی، خورجینی نان برایشان آورده بودم تا شکم خود را سیر کنند.»

  • گزارش میرزا جعفرخان منشی باشی، هرگز به تهران نمی‌رسد. تا اینکه سال‌ها بعد، پدر مینا، یعنی خود واقعی نویسنده که به درون ماجراهای کتاب، نفوذ کرده و ناشر است و علاقه خاصی به تاریخ، به‌ویژه تاریخ مشروطه دارد، صفحاتی از این گزارش را به دست می‌آورد و تصمیم می‌گیرد، با انتشار آن، کار ناتمام میرزاجعفرخان را به پایان برساند و به مقایسه وضعیت حکیمه، دختری که 100 سال پیش و به زور از خانواده‌اش جدا شده و دختران فراری امروز بپردازد...این به معنی تکرار تاریخ است یا استمرار آن؟

با بیان جمله‌های کلی چون تکرار تاریخ، نمی‌توانیم به سراغ گذشته خود برویم. چراکه تنها متن مکتوب، ما را با تاریخ آشنا نمی‌کند و چیزهای بسیاری از جمله اشیا، بناها، آثار ادبی و هنری که متنیت تاریخی یافته‌اند می‌توانند گوشه‌هایی از تاریخ را به ما معرفی کنند اما نوع بازگشت ما به تاریخ باید متفاوت باشد. ما باید آدم‌ها را در زمان و مکان خود بسنجیم و درک آن دوره را داشته باشیم. همچنین نباید فکر کنیم که آنچه مطرح شده، تمام آن چیزی است که اتفاق افتاده؛ مورخان، بخش‌های مهم را انتخاب و کمتر به زندگی مردم عادی توجه می‌کنند، در حالی که در تاریخ خیلی چیزها از نگاه مورخان رسمی دور مانده است.