تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۸۷ - ۱۰:۱۵

نیره رضایی‌مطلق: دیدن نام مهتاب نصیرپور در میان عوامل یک سریال مناسبتی شاید در ابتدا کمی عجیب باشد اما می‌توان این حضور را به فال نیک گرفت و امیدوار بود که سطح کیفی چنین سریال‌هایی که معمولا شتابزدگی عنصر لاینفک آنها شده است تا حدی بالا برود.

با این حال مهتاب نصیرپور که این روزها به خاطر بازی در فیلم «فرزندخاک» مدام مورد تقدیر قرار می‌گیرد احتمالا به دلیل حضور در پشت صحنه سریال «روز حسرت» چندان فرصتی برای فکر کردن به این تقدیر و تمجیدها ندارد. چنانچه خودش می‌گوید که فشار کار و کمبود وقت روی همه عوامل تاثیر گذاشته است و فرصت مناسبی حتی برای فکر کردن به چیزی غیر از سریال برای عوامل فراهم نمی‌شود. گفت‌وگوی ما را با او به مناسبت اولین تجربه‌اش در بازیگردانی یک سریال، آن هم مناسبتی می‌خوانید:

  • بازیگردانی برای یک سریال آن‌هم به این شیوه چه جذابیتی داشت که حاضر شدید آن را قبول کنید.

من بنا به تجربیاتی که در تئاتر، سینما و تلویزیون داشتم می‌دانستم که پشت صحنه یک سریال چه خبر است و از اینکه بتوانم گروه بازیگران را به نوعی  که در خدمت سریال باشند هدایت کنم، حس خوبی داشتم. ضمن اینکه در چند سال اخیر می‌دیدم نسبت به سریال‌های مناسبتی توجه و دقت بیشتری هم می‌شود و مردم به خاطر زمان خاص پس از افطار تمایل زیادی به دیدن سریال‌ها دارند. شاید همین دو مسئله بود که من را ترغیب کرد تا پیشنهاد مهران‌رسام را بپذیرم.

  •  اما گویی شما از ابتدای کار به گروه نپیوستید.

من زمانی وارد گروه شدم که کار پیش‌تولید شروع شده بود؛ یعنی بازیگران انتخاب شده بودند و هر کس سرجای خودش قرار گرفته بود. با این حال تردیدهایی هم به وجود آمده بود که پیوستن یک نفر به عنوان بازیگردان از میانه راه چه معنی‌ای خواهد داشت، ولی اصرار سیروس مقدم و رسام براینکه باید باری از دوش کارگردان برداشته شود و او حواسش را بیشتر به دکوپاژ بدهد تا بازی بازیگران، سبب شد که من کارم را از همان لحظه شروع کنم.

  • در حالی که اگر شما هم به نوعی در انتخاب بازیگران سهیم بودید شاید اوضاع فرق می‌کرد.

شاید، اما انتخاب‌های سیروس‌مقدم، همه خوب بود. به هر حال هر کارگردانی براساس سلیقه و نظر خودش عده‌ای را معرفی می‌کند، مهم این است که همه‌شان حرفه‌ای و شناخته شده هستند و من هم تردیدی نداشتم که انتخاب‌ها مناسب است. به هر حال مقدم به دلیل آشنایی با خانم بایگان از سریال «پیامک از دیار باقی» ایشان را برای نقش اصلی انتخاب کرده بود و بقیه بازیگران هم با سلیقه آنها انتخاب شده بود. وقتی می‌دیدم مقدم خود از این بازی‌ها راضی است من هم راضی بودم.

  • پس نقش شما در سریال چگونه تعریف شده بود؟

من فقط رفته بودم که به کارگردان کمک کنم. یک بازوی او باشم تا کار بهتر جلو برود در حالی که قرار نبود به کسی بگویم چه کار کند. مثلا در مورد افسانه بایگان و فرامرز قریبیان گفته شد که من در بازی‌هایشان هیچ دخالتی نکنم و حتی مواقعی که آنها بازی داشتند من سر صحنه حضور نداشتم، با این حال با توجه به فشردگی کار فقط با رحیم نوروزی، پوریا پورسرخ، لیندا کیانی ، مهراوه شریفی‌نیا و بقیه بازیگرانی که لازم بود من راهنمایی‌شان کنم ارتباط برقرار می‌کردم.

در واقع بیشتر ترجیح می‌دادم به عنوان کسی که به کمک طلبیده شده است کارم را در کمال آرامش جلو ببرم تا کمکی باشم به بالا بردن سرعت فیلمبرداری و به همین دلیل از همان ابتدا از هر کاری که حس می‌کردم ممکن است باعث اختلال بازی‌ها باشد پرهیز کردم و شاید به جرأت بگویم در هیچ سکانسی ما حتی فرصت بحث و تبادل‌نظر نداشتیم.

  • اینکه متن‌ها دیر به دست بازیگران می‌رسید و شما اصلا پایان سریال را نمی‌دانید، این اتفاقی است که فقط در سریال‌های مناسبتی رخ می‌دهد، به نظر شما یک بازیگردان در چنین شرایطی چه کار می‌تواند بکند؟

خوب است که به دیر رسیدن متن‌ها اشاره کردید، چون گاهی متن‌ها به دست بازیگر می‌رسید و بعد که من سرصحنه می‌آمدم و منتظر بودم دیالوگ‌ها را به من بدهند تا با بازیگر تمرین کنم می‌دیدم برای من متنی وجود ندارد و به دلیل فشار کار مثلا متن را شب به دست بازیگر رسانده‌اند که تا صبح تمرین کند و بیاید اجرا کند بدون اینکه با من هماهنگی‌ای شده باشد.

این اتفاق از هر جهت سخت و حتی خطرناک است، چرا که ما باید متن را به طور کامل حتی قبل از تولید داشته باشیم تا اصلا بدانیم این بازیگر الان باید کی اوج بگیرد و کی حس اصلی‌اش را نشان دهد. در حالی که اصلا این‌جور مسائل سرصحنه وجود نداشت.

  • همه این مشکلات برمی‌گردد به اینکه هنوز ساخت سریال‌های مناسبتی نظام‌مند و برنامه‌ریزی نشده‌اند.

برای من هم جای تعجب است. اینکه مناسبت‌ها از یک سال قبل مشخص است و یک سال فرصت هست تا طرحی پذیرفته شود و طرح پیش‌تولیدش طی شود اما متاسفانه یک یا دو ماه مانده به ماه مبارک رمضان تازه مرحله پیش‌تولید شروع می‌شود، نتیجه‌اش همین است که می‌بینید. آن‌قدر فشار روی عوامل هست که همه فقط به این فکر می‌کنند که از آنتن عقب نمانند. در حالی که من به شدت به این نوع شیوه برنامه‌سازی اعتراض دارم. شاید بشود برای مجموعه‌‌هایی که هر قسمت داستان مجزایی دارد بتوان از این شیوه استفاده کرد؛ یعنی قصه‌ها جدا از هم به دست بازیگردان برسد اما برای بازیگری که پایان قصه را نمی‌داند و متوجه نیست که شخصیت از کجا به کجا می‌رود و الان باید چه حسی بگیرد که برای قسمت بعدی، آن حس تداوم داشته باشد این نوع کارکردن مشقت‌بار است.

  • پس حس و حال شما را بازیگران هم داشتند؟

بله، من باید همه تلاشم را می‌کردم که به پورسرخ بگویم برای ابهام آمیز بودن و رازآلودگی این سکانس چه کارکند چون از ابتدا اساس بازی‌ها بر راز‌ آلودگی بنا شده بود ولی وقتی در سکانسی نوشته شده که او عصبانی است چون از سکانس‌های بعدی در قسمت‌های بعدی بی‌اطلاع هستیم نمی‌توانم به او بگویم که این عصبانیت در چه حدی است و اوج آن چقدر است برای همین ترجیح من این است که این اوج اتفاق نیفتد و بازیگر خودش را نگه دارد برای اوج‌های بعدی در قسمت‌های آتی،‌خب شما فکر کنید یک بازیگر چه حسی پیدا می‌کند از اینکه خودش هم نمی‌داند چه مقدار عصبانی شود و یا این رازآلودگی را چه میزان کم و زیاد کند.

برای همین به جرات می‌گویم که من همه بازیگران این سریال را تحسین می‌کنم و برایشان آفرین می‌گویم که در فضایی که مانند خلأ است بازی می کنند  و هیچ نمی‌دانند بازی‌هایی که ارائه می‌دهند؛ دیالوگ‌های بعدیشان چیست.

قبول دارم که این شکل کارکردن، شرایط عصبی‌کننده‌ای دارد که ناشی از ابهام در بازی‌هاست، اما اتفاقی است که به نوعی سنگ محک بازی‌های بچه‌ها هم است؛ ‌بازی‌های دشواری که من را به تحسین واداشته است.

  • پس شما بیشتر نقش تسکین‌دهنده التهابات بازیگری را در این سریال داشتید؟

 قرار بود همه چنین کمکی را به هم کنند و من هم به شخصه به بازیگران این آرامش را تزریق کنم؛ آرامشی که خودم هم خیلی از آن بهره نبرده بودم، اما به دلیل حس مسئولیتم و قولی که به سیروس مقدم داده بودم که کمک کنم فضای بازی‌ها در آرامش برگزار شود و او نگرانی‌ای بابت اجرای بچه‌ها نداشته باشد در این پروژه مشارکت کردم.

  • به نظر می‌آید سختی کار شما حتی بیشتر از کار بازیگران بوده چون نمی‌دانستید چه حسی را به بازیگران منتقل کنید؟

درست این است که آگاهی من بیشتر از بازیگر باشد تا بتوانم راهنمایی‌اش کنم. کار بازیگردان این است که بارها و بارها همراه بازیگر متن را بخواند و وجوه ناشناخته نقش را بیرون بیاورد و از طریق تحلیل و تجزیه متن به بازیگر کمک کند که در آن لحظه چه حسی داشته باشد و چگونه دریافت خودش را از نقش جلوی دوربین نشان دهد در حالی که در «روز حسرت» گاهی متن به دلیل مشغله کاری دیر به دستمان می‌رسید و اصلا فرصتی نبود که من سکانس مهمی را چند بار تمرین کنم. فقط در حد اینکه یک بار دیالوگ را با هم مرور می‌کردیم و او اجرا می‌کرد و من می‌گفتم خوب است یا نه، اصلا فرصتی برای تجزیه و تحلیل نقش نبود. با این حال بدون این تحلیل‌های نقش می‌بینیم بچه‌ها خیلی خوب ظاهر شده‌اند. این بازی‌ها چکیده‌ تمام توان بازیگرانی است که در سخت‌ترین شرایط زمانی مجبور به بازی شده‌اند.

  • با این جمع‌بندی‌ها آیا از این تجربه راضی هستید؟

از یک منظر بله، تجربه خوبی بود اما از اینکه نتوانستم کار زیادی کنم و کمک شایانی به دوستان بکنم خودم دلگیرم و کمی احساس تقصیر می‌کنم. من دوست داشتم حضورم کامل و تمام باشد و تا جایی که بتوانم تجربیاتم را به بچه‌ها منتقل کنم ولی روند ساخت این نوع سریال‌ها سبب شد به آنچه می‌خواستم نرسم.

البته این اتفاق ناخواسته است چون خود کارگردان هم چنین شرایطی را تحمل می‌کند و در حال حاضر چنان وقت کم داریم که تا چند قسمت بعد دیگر تولیدمان روزانه می‌شود و همان شب، تولید را روی آتن می‌فرستیم. در چنین شرایطی من فقط مسئولان تلویزیون را مقصر می‌دانم، اینکه شبکه‌ها با این همه وجاهت و ادعایی که دارند هنوز پس از چند سال ساخت سریال مناسبتی دو ماه مانده به شروع مناسبت، تولید سریال را شروع می‌کنند، در حالی که اگر قرار است کارگردان همین باشد پس چرا کار را زودتر به او نسپرده‌اند. من این اتفاق را در حد یک فاجعه می‌دانم؛ فاجعه‌ای که هم برای من بازیگردان و هم برای بازیگران سریال رخ می‌دهد؛ یک فشار عصبی وحشتناک که همه باید در طول یک ماه سپری کنند.

  • با این حال می‌توان از منظر دیگری این اتفاق را به فال نیک گرفت و حضور بازیگردان را در سریال‌های تلویزیونی خوش یمن دانست.

از این زاویه من هم خشنودم که بازیگردانی کم کم در سریال‌ها جا بیفتد. اینکه حضور او را بپذیرند و راهنمایی‌هایش را گوش دهند خیلی موثر است. هرچند تا این مقوله جا نیفتد ما مشکلات زیادی داریم. مثلادر این سریال فرامرز قریبیان اصلا حاضر به تمرین نبود. خب ایشان مشکل و شیوه خاص خودشان را دارند و بسیار هم محترم است ما هم اصلا مشکلی با این نظر نداشتیم.

در واقع قرار نیست من شیوه خودم را به بازیگر تحمیل کنم یا مثلا افسانه بایگان و فرامرز قریبیان تغییری در شیوه باری‌شان بدهند بلکه فقط قرار است حضور بازیگردان به عنوان پیش برنده کار حس شود وگرنه یک حضور عصبی بهتر است در همان ابتدا حذف شود. اصلا بازیگردان نباید به حسی پافشاری کند. وقتی کسی احساس می‌کند احتیاجی به بازیگردان ندارد پس ندارد و او  را تحت فشار نمی‌گذارم. به همین دلیل بود که در این سریال حس سرپرست و همراه را در میان بازیگران جوان داشتم تا آنها را به آرامش برسانم.
ضمن اینکه برای جا افتادن عنوان بازیگردانی هنوز راه طولانی‌ای داریم. حتی این واژه باید برای دستیار کارگردان یا برنامه‌ریز و حتی بقیه عوامل هم جا بیفتد تا واقعا به ضرورت حضور آن سرصحنه پی ببرند.