تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۳۸۷ - ۱۲:۳۰

ترجمه - امیررضا نوری‌زاده : نبوغ فیلمساز مولف با قواعد دست و پا گیر تهیه‌کننده‌ها، شاهکارهای زیادی را به مسلخ برده است.

اینکه فیلمی چون «حرص» ساخته اشتروهایم، حتی پس از جرح و تعدیل‌های فراوان همچنان یک شاهکار به نظر می‌رسد، استثناست.اورسون ولز بعد از شکست تجاری «همشهری کین» دیگر آزادی عمل سابق را نداشت. «آمبرسون‌های باشکوه» توسط مدیران استودیو، تکه پاره شد تا ریتم‌‌اش سریع‌تر شود، ولی فیلم باز هم در گیشه شکست خورد تا ولز یک ناکامی همه جانبه را تجربه کند.

«آمبرسون‌‌های باشکوه» می‌توانست یک «همشهری کین» دیگر باشد ولی نه در نسخه‌ای که بیش از 40 دقیقه آن قیچی شده بود. البته فیلم‌هایی هم بودند که یک تنه لطمه‌های عظیم به استودیوها زدند.

«کلئو پاترا» قرار بود فیلمی پر‌عظمت باشد و بهترین عوامل هالیوود در پشت و جلوی دوربین به کار گرفته شدند. روبن مامولیان به درخواست ستاره فیلم جای خود را به مانکه ویچ داد. استودیو از هیچ هزینه‌ای ابا نکرد، به‌طوری که بودجه فیلم بسیار فراتر از پیش‌بینی‌های اولیه شد. حاصل کار اما فیلمی ملال‌آور از کار در آمد که همه را متحیر کرد. کوه موش زائیده بود! «کلئو پاترا» باعث شد تا استودیوها برای ساخت فیلم تاریخی دست و دلشان بلرزد و تا سال‌ها دیگر حماسه‌ای در هالیوود جلوی دوربین نرفت.

مایکل چیمینو با «شکارچی گوزن» در اوایل دهه 80 پر امید‌ترین کارگردان جوان هالیوود بود.«دروازه بهشت» قرار بود شاهکاری به تمام معنا باشد ولی چیمینو با این فیلم کاری کرد که هیچ کارگردانی تا آن زمان نکرده بود. او یک تنه با «دروازه بهشت» یونایتد آرتیست را ورشکست کرد! چیمینو با یکی، دو شکست دیگر، عملا پرونده خودش را هم بست.

از برخی از فیلم‌ها در تاریخ سینما به‌عنوان فاجعه یاد می‌شود اما برخی از این فاجعه‌ها یا به تعبیر بهتر شکست‌ها ، به شکلی ناخواسته تاریخ سینما را برای همیشه تغییر داده‌اند. در این مقاله دیوید تامسون، منتقد و تاریخ نگار سینما نگاهی به برخی از مهم‌ترین فیلم‌های یاد شده دارد.

حرص(1924)

فیلمی که نشان داد آثار سینمایی تا زمان انتقال روی پرده راهی طولانی در پیش دارند
شما می‌توانید از فیلم حرص به‌عنوان یک ویرانه سینمایی یاد کنید چرا که این فیلم از سیستمی عبور کرد که تنها در نهایت اجازه داد 140  دقیقه از نسخه‌ای 10ساعته به نمایش در‌آید و به این ترتیب فرهنگ ویران‌سازی‌ نسخه‌های بلندمدت سینمایی پایه‌گذاری شد و از ‌آن پس بود که خاطرات ما از نسخه‌هایی که می‌توانستند به شکل کامل به نمایش در آیند بیشتر و بیشتر شد.در طول دهه‌های بعد تلاش شد تا نسخه‌های بهتری از فیلم حرص در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد؛ نسخه‌هایی از ریچ اشمیدلین که با استفاده از تصاویر موجود از فیلم تهیه شد یا کتاب کامل حرص از هرمان واینبرگ که سعی کرد به شکل مکتوب اطلاعات بیشتری در مورد این حادثه سینمایی به ما منتقل کند.

اما حرص در همان نسخه ناقص و مثله شده‌اش هم یک شاهکار بود و نوعی رئالیسم روان‌شناسانه تازه را به تماشاچی معرفی کرد که اکثر مردم را در دوره خود شوکه کرد چرا که قبل از هر چیزی هیچ قهرمان دوست داشتنی نداشت. اریک فون اشتروهایم در این فیلم از نوعی نگاه بصری ویژه برای به تصویر کشیدن حالات درونی شخصیت‌های اصلی فیلمش استفاده کرده بود که با پیش رفتن داستان و وابستگی بیشتر هر کدام از آنها به تنهایی، حرص و یا خشونت پررنگ‌تر می‌شد و همه اینها هنوز هم در نسخه ناقصی که امروز در اختیار ماست کاملا مشخص است. حتی اگر در بین ما کسی باشد که به اشتباه فیلم اشتروهایم را یک اثر ابتر معرفی کند، باز هم باید در نظر داشت که این اشتروهایم نبوده که یک فاجعه سینمایی را ترتیب داده بلکه این سیاست‌های سختگیر استودیویی بوده که کار را به اینجا رسانده است.

اشتروهایم برای ساخت این فیلم کتاب «مک تیگ: داستان سان‌فرانسیسکو» اثر فرانک نوریس را که در سال 1899 به چاپ رسیده بود دستمایه کارش قرار داد و این درست زمانی بودکه با اروین تالبرگ در استودیو یونیورسال دچار اختلافات شدیدی شد و به استودیو گلدوین رفت. در آنجا قراردادی برای اقتباس از کتاب نوریس امضا کرد که طبق آن، او نویسنده فیلمنامه و کارگردان بود و در ظرف 9 ماه می‌بایست فیلم را با بودجه 470هزار دلاری به پایان می‌رساند.

اما با شروع کار گلدوین با مترو و مایر ادغام شد و در نهایت اشتروهایم ناچار شد که با سرافکندگی به نزد تالبرگ باز گردد و زمانی که کار به پایان رسید و نسخه کامل فیلم به نمایش در آمد تعجبی نداشت که عده‌ای با آن مخالفت کنند و خواهان کوتاه شدن آن شوند. اکنون شکی نیست که استودیو مترو گلدوین مایر با دورانداختن نسخه کامل این فیلم خیانت بزرگی به‌خود و سینما کرده است اما در عین حال این کار با تمامی فیلم‌هایی که مورد غضب مدیران استودیوها قرار می‌گرفت انجام می‌شد.این روزها در قرن بیست و یکم ساخت فیلمی در مورد قهرمان‌هایی که تماشاچی‌ها دوست ندارند مشکل است چرا که تماشاچی همیشه از تاریکی می‌ترسد ولی اشتروهایم در آن دوره نشان داد که کارگردان می‌تواند تاریکی را نیز دوست داشته باشد هر چند که بهای سنگینی برای این کار خود پرداخت.

آمبرسون‌های باشکوه (1942)

فیلمی که نشان داد استودیو نمی‌تواند روح آزاد یک فیلمساز را تحمل کنداین فیلم شاید می‌توانست جزو بزرگترین فیلم‌های تاریخ سینما و روایتی غنی از تراژدی در قرن 18 در ذهن تمامی علاقه‌مندان سینما باشد. این فیلم در واقع ادای دین اورسون ولز به آمریکای قدیم بود، همانطور که در فیلم ناقوس‌های نیمه شب به انگلستان قدیم ادای احترام کرده بود که  روشن‌ترین نشانه ابراز علاقه یک هنرمند سینما به گذشته است. این جملات من برای فیلمی است که می‌توانست بزرگترین تراژدی ما نباشد اما متأسفانه این طور است و این تاسفی مضاعف است هم برای شاهکاری که تبدیل به یک ویرانه شد و هم برای آینده حرفه‌ای اورسون ولز که در نهایت همچون آمبرسون مینافر به یک فاجعه سینمایی بدل شد. این فیلم دومین کار او برای آرک او پس از فیلم همشهری کین بود که براساس کتابی از بوث تارکینگتون ساخته می‌شد.

 این کتاب در سال 1918 نوشته شده بود و پیش از آن اورسون ولز در نمایشنامه‌ای رادیویی براساس آن نقش جورج را ایفا کرده بود. او برای نسخه سینمایی ترجیح داد که این نقش را به تیم هولت بدهد و خود نقش راوی را داشته باشد. استنلی کورتز فیلمبردار بود؛ البته کار او نمی‌توانست با کار گرگ تولاند در همشهری کین مقایسه شود اما او نیز به نوبه‌خود نابغه بود.

فیلمبرداری در سال 1941 پایان یافت و در اوایل سال 1942 ولز که یک نسخه ابتدایی از فیلم را مهیا کرده بود برای سفری به ریو رفت و کار تدوین فیلم را به رابرت وایز سپرد و جک موس مدیر برنامه‌هایش را مسئول محافظت از کار کرد. آنها نهایت تلاش خود را کردند و پس از پایان کار با ولز تماس گرفتند اما ولز از هالیوود دور بود و مسئولان آرک او در اکران آزمایشی فیلم متوجه صدای بلند خنده برخی از تماشاگران شدند و اینجا بود که مدیران آرک او وارد عمل شدند و نسخه 132 دقیقه‌ای ولز را به 88 دقیقه کاهش دادند و پایان فیلم به‌طور کامل عوض شد و پایان مورد نظر استودیو دیکته شد. سال‌ها بعد دقایق کوتاه شده از فیلم به داخل اقیانوس انداخته شد تا امید برای تماشای نسخه کامل فیلم از بین برود.

شب شکارچی (1955)

فیلمی که به تماشاچی یاد داد همیشه حق با او نیست یادم می‌آید که در یک اکران خصوصی در دهه 1970 این فیلم را برای تعدادی از آمریکایی‌ها نمایش دادم،کودکان با این فیلم مشکلی نداشتند و فقط کمی تحت‌تأثیر خشونت آن قرار گرفته بودند اما تعدادی از بزرگسالان که از قضا از مهم‌ترین افراد در این اکران بودند معتقد بودند که فیلم مسخره و بی‌سرو ته است و خاطرنشان کردند که به همین دلیل بوده که در زمان اکران عمومی هم شکست خورده است.  البته حق با آنها بود چراکه این شکست به قدری سخت بود که چارلز لافتون تمامی امیدهایش برای کارگردانی یک فیلم دیگر را از دست داد ولی همین فیلم پس از 50 سال به‌عنوان یک شاهکار در کتابخانه کنگره آمریکا اکران شد و از آن تقدیر به عمل آمد و تاکید شد که باید از آن به بهترین وجه محافظت شود.

در اوایل دهه 1950 پل گریگوری با لافتون در زمینه تئاتر همکاری داشت و هر دوی آنها تمایل داشتند که یک کار سینمایی مشترک داشته باشند. آنها رمانی از دیویس گراب درباره یک کشیش دیوانه را انتخاب کردند که دست به سرقت پول از دو کودک می‌زند و پس از آن مادر این دو کودک را به قتل می‌رساند.

این داستان برای اقتباس سینمایی در دوره خود یک اثر بحث‌برانگیز می‌توانست باشد و پس از اینکه جیمز اگی- فیلمنامه نویس اولیه-  در کار خود به کتاب بیش از حد وفادار ماند و نتیجه کار فیلمنامه‌ای طولانی شد، چارلز لافتون تصمیم گرفت که فیلمنامه را بازنویسی کند. او استنلی کورتز را به‌عنوان فیلمبردار انتخاب کرد و از او خواست تا فیلم‌های گریفیث را الگو قرار دهد. هیلیارد براون، مسئول طراحی صحنه شد و والتر شاومن موسیقی فیلم را ساخت اما شاید بدون کمک بازیگران، این فیلم هرگز به نتیجه نمی‌رسید. رابرت میچم که نقش کشیش را ایفا می‌کرد عامل اصلی تامین هزینه‌های فیلم بود اما بی‌تفاوتی‌ای که میچم در طول بازی در این فیلم از خود نشان می‌دهد کاملا برای همه مشخص است . شلی وینترز دیگر هنرپیشه فیلم، از شاگردان خود لافتون بود.

شب شکارچی هیچ شباهتی به یک فیلم آمریکایی –لااقل در دهه 1950 – ندارد اما در آن زمان نیاز بود که فیلم‌هایی متفاوت ساخته شوند و این روند در سینمای جهان آغاز شود. شب شکارچی تنها یک فیلم بزرگ نیست بلکه هر چیزی که در مورد آن در زمان اکران غلط به‌نظر می‌رسید اکنون کاملا صحیح است و این تماشاچی بوده که درزمان اکران فیلم سخت در اشتباه بوده است.

کلئوپاترا (1963)

فیلمی که ژانر اسطوره‌های تاریخی را از میان برد خیلی قبل از اینکه این فیلم گور ژانر اسطوره‌های تاریخی را بکند، آنچه شنیده می‌شد نشان از یک فاجعه بزرگ داشت؛ واقعا چه کسی انتظار داشت که الیزابت تیلور بتواند یک ملکه واقعی در نقش کلئوپاترا باشد. گرچه برای این فیلم تحقیقات تاریخی زیادی انجام شده بود اما باز هم روی پرده تیلور و برتون همان زوج آمریکایی بودند که چند سال بعد در «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد»  فوق‌العاده‌ متناسب به نظر رسیدند.

البته تیلور تنها درکلئوپاترا بد نبود او همیشه بد بود اما با پنهان شدن در پشت جنجال‌ها و حاشیه‌ها به خوبی می‌دانست که چگونه از دامنه محدود توانایی‌هایش استفاده کند. اما شاید خود او هم می‌دانست بازی در نسخه‌ای از کلئوپاترا که به جای بهره بردن از کلیشه‌های رایج فیلم‌های تاریخی قرار بوده فیلمی هوشمندانه از آب در آید، عاقبت خوبی نخواهد داشت. کار با حضور والتر واگنر به‌عنوان تهیه‌کننده و روبن مامولیان در مقام کارگردان آغاز شد و دکورها در پاین ود ساخته شد اما تیلور زمانی موافقت خود را اعلام کرد که در سفرش به رم از حضور جوزف مانکه ویچ به‌عنوان کارگردان مطمئن شد.

پس از آن بود که فیلم به هر صورت ممکن با هزینه‌ای افسانه‌ای -44میلیون دلار – ساخته شد، اما فیلم در اکران تنها 26 میلیون دلار فروخت. با این همه منتقدان منتظر بودند که این فیلم متفاوت در دهه‌های آینده همچون برخی از آثار، متفاوت از زمان اکرانش باشد اما در تمامی این سال‌ها تبلیغات و جنجال نتوانست نظر علاقه‌مندان را تغییر دهد و فیلم هنوز هم بزرگترین فاجعه مالی تاریخ سینما باقی مانده است.

دروازه بهشت (1981)

فیلمی که استودیویی را ورشکسته و مهم‌تر از آن جنبش سینمای مولف را متوقف کرد
همه در سال 1981 و سال‌های پس از آن معتقد هستند که فیلم دروازه‌بهشت کاملا از کنترل خارج شد و شاید بهترین توصیف از این قضیه را استیون باخ، یکی از مدیران اجرایی اسبق یونیورسال داشته باشد که درکتابش به نام« برش نهایی» به آن اشاره کرد. باخ که خود در آن زمان به خاطر این فیلم شغلش را از دست داد از مایکل چیمینو –کارگردان و فیلمنامه‌نویس – به‌عنوان فیلمسازی یاد می‌کند که توسط مدیران یونایتد آرتیستز برای نجات استودیو از بن‌بست استخدام شد و تمامی خواسته‌هایش برای ارائه یک کار درخشان در اختیارش قرار گرفت.

البته این غیرممکن نیست که یک فیلم خوب تمامی ساختار تجاری‌ای که حامی ساخته شدنش بوده را ویران کند چرا که در مورد «بر باد‌رفته» و« و اینک آخر‌الزمان» شاهد این قضیه بوده‌ایم.  از سوی دیگر در آمریکا همیشه آثار جریان‌‌ساز ابتدا از سوی تحلیلگران به‌عنوان شکست‌های مطلق هنری برآورد می‌شدند اما پس از 5 بار مشاهده این فیلم باید بگویم که اگر چیمینو شیوه‌ای برای پرداخت بهتر شخصیت‌هایش پیدا می‌کرد این فیلم دیگر فاجعه نبود هر چند که از نظر من هنوز هم دروازه بهشت یک هیولای زخمی است.

گاردین- 20 سپتامبر 2008